فکر نمىکنم کسى باشد که «سارا کورو» را نشناسد. دختر بچه کلنل کرو که از هندوستان آمده تا در مدرسه شبانهروزى خانم مینچین دور از پدرش (که به هندوستان بازگشته است) و در کنار همسالانش به تحصیل بپردازد.
توفان زندگى ناگهان زندگى سارا را بر هم مىزند و با مرگ ناگهان پدرش او از شاگرد برگزیده خانم مینچین، به دخترک خدمتکارى تبدیل مىشود که در اتاق کوچک زیرشیروانى مىخوابد. اما بالاخره دوران سختىهاى سارا به اتمام مىرسد و دوست پدرش (که به دنبال او مىگشت تا بگوید که افسانه معدنهاى الماس حقیقت دارد)، او را پیدا مىکند و سارا مجدداً به یک شاهزاده تبدیل مىشود.
بدون شک داستان، داستانى زیبا است و دلیل آن خیل عظیم کارگردانهاى که عنوان فیلم، سریال و کارتون از روى آن ساختهاند. داستان در واقع یک رمان کودکانه است هم از نظر سن قهرمان آن و هم از نظر تعداد صفحات کتاب. اما شما مىتوانید مثل هر رمان خوب و جذابى از آن لذت ببرید. در این رمان کوچک، نویسنده تنها دلیل مقابله سارا با سختىها و مشکلات را در دو چیز مىبیند، نخست تربیت سارا و دوم تخیل خلاق سارا.
سارا با توجه به تربیت خوبى که نویسنده برایش در نظر گرفته است در مقابل دیگر انسانهاى این داستان، انسانى سربلند است و با توجه به قدرت تخیلى که دارد، مىتواند سختىها و مرارتهاى زندگى جدیدش را تحمل کند.
یکى از نمونههاى خوب تربیت سارا را شما مىتوانید در صحنهاى از کتاب ببینید که سارا گرسنه یک سکه چهار پنسى پیدا مىکند و براى خرید نان به مغازه مراجعه مىکند.
سارا گفت:
– ببخشید، شما یک سکه چهار پنسى گم نکردهاید.
آنگاه دستش را که سکه را در آن بود جلوى زن باز کرد.
زن ابتدا به سکه و سپس به چهرهى بىرمق و لباسهاى پارهى سارا نگاه کرد. او گفت: آن را پیدا کردهاى؟
-بله توى گلهاى افتاده بود.
– خب نگهشدار. شاید این سکه هفتههاست که این جا افتاده و فقط خدا مىداند صاحبش کیست. تو هم نمىتوانى او را پیدا کنى.
– مىدانم، اما فکر کردم از شما هم بپرسم.
زن با حالتى مبهوت و شوقزده گفت: من هم نمىدانم مال کیست. مىخواهى چیزى بخرى؟
– بله چهار تا کیک، از آنهایى که دانهاى یک پنس است.
زن به طرف شیرینىها رفت و چند تا از آنها را در کاغذى گذاشت. سارا که دید که شش تا شیرینى برایش گذاشت، گفت: ببخشید، من گفتم چهار تا چون فقط چهار پنس دارم.
زن با نگاه مهربانش گفت: خودم دو تا اضافهتر گذاشتم. مطمئنم که بعداً مىتوانى آن را بخورى. تو گرسنهات نیست؟
سارا که اشک در چشمانش حلقهزده بود گفت: چرا خیلى گرسنهام. از شما خیلى متشکرم.
سارا خواست بگوید بیرون مغازه بچهاى است که گرسنهتر از من است اما در همان لحظه دو سه تا مشترى وارد شدند که خیلى عجله داشتند. سارا دوباره از زن تشکر کرد و از مغازه بیرون رفت.
دخترک فقیر هنوز در گوشهى دیوار چپیده بود و با نگاهى بهتزده و معصومانه پشت سرش را نگاه مىکرد. او در آن لباسهاى کهنه و پارهاش وحشتزده به نظر مىرسید. سارا دیدش که اشک چشمانش را با پشت دست سیاه و زمختش پاک کرد. او داشت زیر لب چیزى مىگفت.
سارا یکى از شیرینىها را بیرون آورد که گرماى آن دستش را گرم کرد. در حالى که شیرینى را روى دامن پارهى دخترک مىگذاشت گفت: ببین، این شیرینى داغ و خوشمزه است. زود بخورش.
دخترک تکانى خورد و به سارا خیره شد. انگار چنان بخت خوبى ترسانده بودش. او یک دفعه شیرینى را قاپید و شروع به بلعیدن کرد.
سارا شنید که دخترک با صداى گرفتهاى گفت: اوه این مال من است. مال من!
سارا سه شیرینى دیگر برداشت و روى دامن دخترک گذشت. صداى دخترک گرفته و گرسنه و دردناک بود. سارا به خودش گفت: او گرسنهتر از من است. وقتى چهارمین شیرینى را روى دامن دخترک مىگذاشت دستش مىلرزید. او گفت: این بچه گرسنکى کشیده اما من نه.
وقتى سارا از آن جا دور مىشد آن کوچولوى مو مشکى گرسنه هنوز داشت گاز مىزد و مى بلعید. دخترک به قدرى گرسنه بود که اگر هم رفتارهاى مودبانهاى بلد بود در آن لحظه نمىتوانست تشکر کند. آن بچه در آن لحظه فقط یک حیوان کوچولوى وحشى بود.
هنگامى که سارا به گوشهى دیگر خیابان رسید به عقب نگاه کرد. دخترک در هر دستش یک شیرینى گرفته بود و پیش از آن که گاز بعدى را بزند بىحرکت مانده بود تا سارا را نگاه کند. سارا آهسته سرش را تکان داد و دخترک هم کمى بعد سر پر مویش را تکان داد و تا وقتى سارا از دیدش دور نشد گاز بعدى را نزد و تکهاى را هم که در دهانش بود نجوید.
زن شیرینى فروش در همام موقع از شیشهى مغازهاش بیرون را نگاه مىکرد. او گفت: اگر با چشمان خودم نمىدیدم باور نمىکردم که او شیرینىهایش را به یک بچه گدا بخشید! گمان نمىکنم بخاطر بدمزه بودن شیرینىها این کار را کرده باشد. او خیلى گرسنه بود. حاضرم مقدارى پول بدهم تا بفهمم چرا او این کار را کرد.
زن چند لحظه پشت شیشه مغازهاش ایستاد و اندیشید. اما کمى بعد حس کنجکاوىاش بر او غلبه کرد. آنگاه رفت بیرون و با آن دخترک گدا صحبت کرد.
– کى این شیرینىها را به تو داد؟
دخترک سرش را به طرف جایى که سارا در آن جا ناپدید شده بود تکان داد.
– او چى گفت؟
صدایى گرفته پاسخ داد: از من پرسید گرسنهام یا نه.
– تو چى گفتى؟
– من گفتم خیلى گرسنهام
– بعد او آمد توى مغازه و شیرینى خرید و به تو داد، درست است؟
دخترک سرش را تکان داد.
– چند تا؟
– پنج تا.
زن کمى فکر کرد و آهسته به خودش گفت: فقط یکى براى خودش ماند! اما در چشمانش دیدم که خودش مىتوانست تمام آنها را بخورد.
او هالهى جسم بىرمقى را که ناپدید شده بود دید و ذهن بىدغدغهاش آشفته شد. او گفت: کاش این قدر تند نرفته بود. آنگاه به طرف بچه چرخید و گفت:هنوز هم گرسنهاى؟
– خیلى گرسنهام اما مثل قبل نه.
زن در مغازه را باز کرد و گفت: بیا تو.
صفحه ۱۴۲-۱۴۵
نکته جالب این ماجرا در آن است که این حرکت سارا (دادن نان به دخترک گرسنه) باعث یک سلسله رفتار زنجیرهاى مىشود. مثلاً در پایان همین صحنه دیدید که زن مغازهدار کودک گدا را به مغازه مىبرد و او را بعنوان شاگرد مىپذیرد و در پایان کتاب مىبینید که این شاگرد نیز به کودکان فقیر کمک مىکند.
اما از نمونههاى تخیل سارا را نیز مىتوانید در تشبیه اتاقهاى زیر شیروانى به زندان باستیل و خانم مینچین به زندانبان ببینید.
فکر مىکنم صحبت در مورد کتاب بس است و بهتر است کمى به نویسنده که بسیار ناآشناتر از کتاب است بپردازیم. جالب این جاست که این نویسنده آثار زیباى دیگر مانند «باغ اسرار آمیز» و یا «لرد کوچک» را نیز در کارنامه خود دارد و با وجود اینکه فیلمها و سریالهاى از این آثار نیز در تلویزیون ایران به نمایش در آمده است، هنوز هم این نویسنده براى ایرانىها نام آشنا نیست.
اگر با دیگر داستانهاى این نویسنده آشنا باشید، تم تکرارى جالبى را در داستانهاى او مشاهده مىکنید. خصوصیات کودکانى که به نوعى قهرمانان این نویسنده هستند، بسیار مشابه است. اکثراً از هندوستان به انگلیس برگشتهاند و داراى قدرت تخیل بسیار خوبى هم هستند. به نظر مىرسد نویسنده براى نشان دادن دلایل متفاوت بودن قهرمانان کودکش، به نام سرزمین پر رمز و راز هندوستان احتیاج داشته است.
البته جاى شکرش باقى است که این نویسنده خوش ذوق در سال ۱۹۲۴ در سن ۷۵ سالگى فوت کرده است و اگر نه ممکن بود جو زمانه باعث شود همه قهرمانهایش تروریست شوند. (واقعاً چه چیزى باعث مى شده است که دید غربىها در طى این مدت اینقدر متفاوت شود؟)
نویسنده خود در کودکى و جوانى دوران فقر را پشت سر گذاشته است و به نوعى داستانهاى او بخصوص در دروان جوانى فرارى از زندگى واقعى خودش است. در اولین داستان او به نام «لرد فانتلروى کوچک» قهرمان داستان از فقر به ثروت مىرسد.
این نویسنده بیش از چهل اثر براى بزرگسالان و کودکان نوشته است که آثار مخصوص کودکانش مثل «سارا کرو» و «باغ اسرارآمیز» بعنوان آثار کلاسیک کودکان پذیرفته شدهاند.
اگر در این دنیا پر از سیاهى هنوز روح رویاهاى خود را درخشان مىبینید، توصیه مىکنم با خواندن کتابهاى این نویسنده به درخشان نگهداشتن آن کمک کنید.
شاد و کتابخوان باشید
نام کتاب: سارا کرو (شاهزاده کوچک)
نویسنده: فرانسیس هاجسن برنت
مترجم: على پناهىآذر
ناشر: همگامان چاپ
نوبت چاپ: زمستان ۱۳۷۹
شابک: ۳-۶-۹۱۹۴۳-۹۶۴
تعداد صفحه: ۲۲۳ صفحه
قیمت: ۱۵،۰۰۰ ریال
شمارگان: ۳۰۰۰ نسخه
پ.ن. باز هم از دوستان بخاطر تاخیر زیاد در گزارش کتابهاى جدید عذر مىخواهم، امیدوارم با کم شدن حجم کارهایم بیشتر بتوانم در خدمتتان باشم.
پ.ن.۲: این مطلب نخستین بار برای وبلاگ کرم کتاب نوشته شده است.