خلاصه: خواندیم که در جریان گروگانگیری افسون به خاطر انتقام گرفتنش از زانیار، یاور کشته و مصطفی بعنوان قاتل توسط داروغه دستگیر شد. از آن طرف شاهزاده که برای دیدن فرزانه مخفیانه به خانه داروغه رفته بود، ضربهای به داروغه میزند و فرار میکند اما بعد میشنود که داروغه کشته شده است.
خبر کشته شدن داروغه علیرغم تلاش حاتم بیگ وزیر همان شب به سرعت برق و باد در شهر پخش شد. حاتم بیگ برای اینکه به دست گرفتن امنیت شهر، به سرعت سربازان امیر نظام را بین نیروهای داروغه پخش و در سطح شهر پخش کرد. اما کم و زیاد درگیریهای در سطح شهر شروع شده بود. افراد داروغه عیاران را قاتل او میدانستند و از هر فرصتی برای درگیر شدن با عیاران استقبال میکردند. از آن طرف عیاران که داغ دیده یاور بودند و میدانستند که مصطفی شیرفروش به ناحق زندانی شده، هنوز داروغه و افرادش را مقصر میدانستند و مترصد بودند تا بتوانند راهی برای آزادی مصطفی شیرفروش پیدا کنند.
به همین منظور متین مطرب فردای آن روز به بزرگان و عیاران پیام داد که به خانهاش بیاییند. جمع کثیری از عیاران جمع شدند و هر کس چیزی میگفت و راهی پیشنهاد میکرد. بیشتر افراد میخواستند شبانه به زندان حمله و مصطفی را آزاد کنند. اما متین آنها را به آرامش دعوت میکرد و میگفت با اینکار شاید مصطفی آزاد شود، اما بیگناهیاش اثبات نمیشود و آن وقت باید این شهر را برای همیشه ترک کند. در همین گفتگو بودند که اعلام کردند، غریبهای که چهرهاش را پوشانده است به همراه دو نفر نظامی بر در خانه هستند و اجازه ورود میخواهند. متین خودش بلند شد و به پیشواز او رفت و به غریبه تعارف کرد که به داخل بیایید. غریبه داخل آمد و همانطور که با راهنمایی متین به نزد دیگران عیاران میرفت، نگاهی به خانه فقیرانه متین کرد.
وقتی غریبه در میان عیاران نشست، متین رو به او کرد و گفت: «غریبه، اگر صلاح میدانی صورت خود را نشان بده، تا تو را بشناسم و اگر نه، کار خود را بگو و برو!». غریبه نگاهی به اطراف کرد و گفت: «آیا میتوانی قدری نان و نمک برایم حاضر کنی؟» متین که منظور غریبه را فهمیده بود، فوری نان و نمکی حاضر کرد و غریبه قدری از آن خورد و در حالی که صورت خود را آشکار میکرد گفت: «شاید خیلی از شما من را که حاتم بیگ وزیر هستم بشناسید. من به تنهایی اینجا آمدم و نان و نمک شما را خوردم، حال به این نان و نمک سوگندتان میدهم که به من راست بگویید تا بتوانم این شهر را دوباره امن کنم. آیا یکی از شما داروغه را کشته است؟» متین نگاهی به سایر عیاران کرد که با دیدن حاتمبیگ وزیر در جمع خودشان به همهمه افتاده بودند و گفت: «وزیر قدم رنجه نمودی. اما تا جائی که من میدانم هیچ کدام از عیاران و نوچههای آنها، دست به اینکار نزدند چون کشتن داروغه کمکی به ما یا مصطفی نمیکند. به آن نان و نمکی که از ما خوردی قسم که ما به دنبال آن هستی که قاتل یاور را بشناسیم و مصطفی را از زندان آزاد کنیم.» وزیر به حرفهای متین خوب گوش کرد و گفت: «حرفت را باور میکنم. من هم به شما اعتماد دارم که به اینجا آمدم تا بگویم که که از دیشب شاه عباس امنیت شهر را به من سپرده است و من دوست ندارم که با شما درگیری داشته باشم دلم میخواهد هر دوی ما روی یک موضوع تمرکز کنیم و آن پیدا کردن قاتل است. چون حدس میزنم قاتل استاد شما و داروغه شهر یکی باشد. تا آن وقت من قول میدهم وسائل راحتی مصطفی شیرفروش را در زندان فراهم کنم و نگذارم دادگاهاش برقرار شود.»
بعد از آن حاتم بیگ وزیر، متین مطرب و سایر عیاران به تبادل نظر پرداختند تا زمانی که حاتم بیگ خداحافظی کرد و رفت. متین رو به عیاران کرد و گفت: «همانطور که از قبل هم گفته بودم، اولویت اول من هم اثبات بیگناهی مصطفی است. پس هر کس در این راه همراه من است. بسمالله»
عیاران که این حرف را شنیدند، یکی یکی جلو آمدند و با متین بیعت کردند و هر کس به دنبال این رفت که راهی برای پیدا کردن قاتل و اثبات بیگناهی مصطفی پیدا کند.