روز بعد این چهار سفینه از مرز مدار مریخ گذشتند و به نزدیکی زمین رسیدند. حالا با چشم غیر مسلح نیز میشد آنها را دید که مانند چهار نقطه درخشان درآسمان دیده میشدند. حدود یک ماه این چهار سفینه اطراف زمین چرخیدند، به آن نزدیک يا دور میشدند، تا بالاخره یک روز رادارهای زمین اطلاع دادند چند سفینه کوچک از یکی از سفینهها جدا شده و به طرف زمین میآید. مقامات زمینی پس از مشورت صلاح را درآن دانستند که اجازه دهند این سفینهها در زمین فرود بیاید. ولی ناگهان از هر سفینه تعداد زیادی سفینه کوچک جدا شد و همگی به طرف یکی از پایگاههای روی زمین هجوم آوردند.… (ادامه مطلب)
دسته: داستان کوتاه
داستانهای کوتاه
مبارزه برای آزادی
آن جسم غولپيکر، قطری حدود 1 کیلومتر داشت با این حال یک دست و یک تکه به نظر میرسيد. لبههای آن بسیار تیز بودند. ظاهر فلزی داشت و به شدت میدرخشید. پس ازخروج کامل آن از دل زمين، تعدادی زیادی مرد از درون شکاف خارج شدند و به سوی آن حرکت کردند. بیشتر آنها لباسهای سفید و براقی داشتند که به صورت یک تکه بود. اکثرا پیر بودند ولی چند جوان هم در میان آنها ديده میشد. بیشتر آنها دور یک مرد جوان را گرفته بودند. یک پیرمرد با موهای سرخ به آن جوان گفت:
– جف مواظب خودت باش.
مرد جوان دیگری که انبوه ريش طلائی رنگ صورتش را گرفته بود گفت:
– تو تنها امید ما هستی.… (ادامه مطلب)