آخرین تولد
«بلکرن آمرانی» تنها در سلول خوابگاهش نشسته بود، البته به کار بردن کلمه تنها برای موجودی با سه کله، کمی دور از انتظار است، اما وقتی «سردانش» داشت آخرین پاراگرافهای مقالهاش در مورد سرمنشاء زبانهای غیر هوشمند تکامل یافته را مینوشت و «سرکار» داشت در میان سیارههای که جدیداً درخواست مترجم زنده کرده بودند میگشت، «سرآرزو» تنها بود. دو سر دیگر هر چهار بازو را به کار گرفته بودند تا بتوانند از پایانههای اطلاعاتی استفاده کنند. بنابراین فقط دو پا برای سرآرزو باقیمانده بود که آنها را بالای صندلی گرفته بود و به آرامی تکان میداد.
امشب تولدش بود، اما در میان یزاریشها رسم نبود که بعد از نوزده سالگی جشن تولد بگیرند.… (ادامه مطلب)
خواندن در مقابل تماشاکردن
بیشتر بخوان
سه نفر در برف
اریش کستنر از آن نویسندگانی است که بی محابا کتابهایش را میخرم. معدود نویسندگانی هستند که چنین جایگاهی برای من داشته باشند. مارک تواین، آیزاک آسیموف، فردریک فورسایت و میشل زواگو و لوسی مود مونتگمری از این دست نویسندگان هستند. اما اینکه چرا اریش کستنر به این جایگاه رسید، به دلیل دو کتاب زیبایش به نام 《کلاس پرنده》 و 《خواهران غریب》است. سایر کتابهای که تابحال از او خواندم، هرچند زیبا بودند، اما هیچگاه به پای این دو نمی رسند.
مدتها بود که ندیده بودم کتابی از او چاپ شود بنابراین از دیدن کتاب جدیدی با نام او به اسم 《سه نفر در برف》حسابی ذوق زده شدم، بخصوص که بر خلاف دیگر کتابهای که از او خوانده بود، این یکی رمانی بزرگسالانه به نظر میرسید.… (ادامه مطلب)
داستان روز نو
داستان روز نو، داستان ساده ای درباره نوروز در فضا است، امیدوارم بخوانید و خوشتان بیاید… (ادامه مطلب)
داستان روز نو
داستان روز نو، داستان ساده ای درباره نوروز در فضا است، امیدوارم بخوانید و خوشتان بیاید… (ادامه مطلب)
روز نو
«پای رضا شکسته!» داشتم از دکل اصلی پایین میرفتم تا سبزیها را به آشپزخانه تحویل دهم که اسماعیل اين خبر را به من داد. فکر میکنم از حرف زدن به زبان فارسی آنقدر خوشحال بود که نمیتوانست قیافه آورنده یک خبر بد را به خود بگیرد. دستگیره کِشنده را رها کردم و به آرامی خودم را به یکی از تورهای کنار دکل چسباندم. او هم که یک استوانه کود شیميايي در دست داشت، در سمت مقابل روی تورها ايستاد.
«چه بلائی سرش اومده؟»
«یک لوله از جاش در رفته و خورده بهش. شانس آورده که توش بخار نبوده و اگر نه حسابی میسوخت»
«بنده خدا!… (ادامه مطلب)
فصل دهم: سرقت از گنجینه اسرار
خلاصه داستان از این قرار است:
قهرمان ناامید داستان ناگهان از دنیای خودش وارد دنیایی دیگر شده و درگیر ماجرایی متفاوت میشود و به اشتباه به جای شاگرد کیمیاگر توسط مندیل عفریت به دربار ملکه عفریتها برده میشود. ملکه او را به ماموریتی برای یافتن جام جم میفرستد. پس از اطلاع از یک توطئه درباری، نجات جان مندیل از دست شیر گرسنه و در نهایت مواجهه با اژدهای فریبکار سر از شهر غولها در میآورد. استراحتی در غریبنواز مادر مندیل میکنند و دوباره راهی ماجراجویی میشوند.
و حالا این شما و این ادامه داستان:
سرقت از گنجینه اسرار
پرواز کوتاهی بر فراز شهر غولها داشتیم، زیر پایم خانههای غولآسا با نوری کمسو روشن شده بود.… (ادامه مطلب)