دشمنان

تازگی‌ها فهمیدم که آمریکایی‌ها نه تنها دشمنان ملت ما هستند، بلکه دشمنان قسم خورده ادبیات ما هم هستند. و اگر نه برای چی درست چند روز بعد از تمدید دو ساله هاست سایت، به من خبر دادن که به دلیل دامنه .ir نمی‌توانند به من خدمات بدهند. و بدون هیچ اخطاری خدمات سایت را قطع کردند و من بدبخت بعد از چند شب بیخوابی و کلی هزینه مجددا توانستم سایت را روی یک هاست جدید بالا بیاورم.

خلاصه اگر دیدید جای از سایت درست کار نمیکند، ممکن است از اثرات انتقال شتاب زده آن باشد. من را خبر کنید تا آن را درست کنم و مشت محکمی به دهان آمریکایی‌ها بزنیم.… (ادامه مطلب)

مینویسم پس هستم

امشب آخرین فرصت شرکت در هفتمین دوره مسابقه داستان نویسی گمانه زنی است. امسال به دلیل شرایط خاص مسابقه، من پنج تا از داستان‌هایم را برای شرکت در مسابقه فرستادم. دیشب آخرینش را به نام «روز نو» تمام کردم که داستانی است در مورد نوروز و هفته قبل ویرایش روی یکی به آخر مانده یعنی «دو بی‌همتا» را. سه داستان دیگر یعنی «هیولا در شهر» ، «وضعیت کد ۱۳» و «چهارشنبه متفاوت» را قبلا نوشته بودم. اما فقط دو تای اولی را توی فنزین و سایت منتشر کردم و سه تای دیگر را میخواهم اول برای مجله شگفتزار بفرستم و بعد اگر قبولش نکردند، همینجا منتشرشان بکنم.… (ادامه مطلب)

Open post
hayola dar shahr

هیولا در شهر

hayola dar shahr

هیولا برمی‌گشت. این را همه می‌دانستند. بچه‌ها اسمش را گذاشته بودند هیولای خرچنگی. چون روی چهارپا می‌ایستاد و دو تا دست هم داشت که با آن هر چی که جلویش قرار می‌گرفت را نابود می‌کرد.
درست شبی که ماه کامل می‌شد، ظاهر می‌شد. ناگهان بالای تپه‌ای روبروی دروازه ظاهر می‌شد. با صدای هولناکی از آنجا راه ‌می‌افتاد و پایین می‌آمد. از خندق و دروازه به سادگی می‌گذشت. و خودش را به میدان جلوی قلعه می‌رساند. قدش تقریبا اندازه برج بلند قلعه بود. بار اولی که ظاهر شد در دروازه هنوز سرجایش بود. اما با آتشی که از درون خودش بیرون داد، آن را منفجر کرد.… (ادامه مطلب)

فصل چهارم: خطر در علف‌زار

خلاصه قسمتهای قبل:

فصلهای قبلی داستان را میتوانید در اینجا مطالعه کنید. اما خلاصه داستان از این قرار است:

قهرمان داستان که قصد خودکشی از روی منارمسجدعلی را داشت، ناگهان درگیر ماجرایی متفاوت میشود و به اشتباه به جای شاگرد کیمیاگر توسط مندیل عفریت به دربار ملکه عفریتها برده میشود. ملکه هم او را به ماموریتی برای یافتن جام جم میفرستد. او  متوجه توطئه‌ای برای سرنگونی ملکه می‌شود به کمک دیوها می‌شود. با این وجود مجبور است به همراه مندیل به دنبال جام برود.

و  حال این شما و این ادامه داستان:

خطر در علف‌زار

به نظر می‌رسيد منديل عفريت قوی باشد.… (ادامه مطلب)

Open post
saeire bakhtar

گزارش کتاب «سیر باختر»

saeire bakhtarنام کتاب: سیر باختر
نویسنده: ووچنگ نن
مترجم: شهرنوش پارسی‌پور
ناشر: نشر علم
نوبت چاپ: اول تاستان ۱۳۷۴
تعداد صفحه: ۱۵۳۰ صفحه در دو جلد
شمارگان: ۳۳۰۰ نسخه
قیمت: ۳۱,۵۰۰ ریال

ادبیات شرق دور و چین، مثل ادبیات هر تمدن دیگری دارای افسانه‌های و داستان‌های خاص خود است که بر پایه فرهنگ و تمدن همان کشور تهیه شده است. چهار ستون ادبیات داستان چین قدیم بر چهار افسانه استوار است.
–    افسانه سه امپراتوری (یا همان داستان عروسکی سه برادر)
–    افسانه کنار رودخانه (یا همان سریال جنگجویان کوهستان)
–    رویای خانه سرخ
–    افسانه سیر باختر
در اکثر این افسانه‌ها، چند مورد جالب به تصویر کشیده شده است.… (ادامه مطلب)

2012-12-12 12:12:12

ساعت 12:12:12 امروز 12/12/2012 از نظر توالی عدد 12 اتفاقی است که حداقل یک قرن باید بگذرد تا دوباره اتفاق بیفتد. در خوشبینانه ترین حالت هم بعید میدانم در آن زمان زنده باشم. اما آنقدر خوشبین هستم که امیدوار باشم این وب سایت در آن زمان هم فعال باشد. بنابراین از همین جا به آیندگان سلام میکنم و آرزوی خوشبختی و شادکامی برایشان دارم.

این نوشته قرار است با استفاده از سیستم انتشار اتوماتیک جوملا سر ساعت مقرار فعال گردد، امیدوارم اینطور بشود!… (ادامه مطلب)

فصل سوم: توطئه در دربار

خلاصه قسمتهای قبل:

فصلهای قبلی داستان را میتوانید در اینجا مطالعه کنید. اما خلاصه داستان از این قرار است:

قهرمان داستان که قصد خودکشی از روی منارمسجدعلی را داشت، ناگهان درگیر ماجرایی متفاوت میشود و به اشتباه به جای شاگرد کیمیاگر توسط مندیل عفریت به دربار ملکه عفریتها برده میشود. ملکه هم او را به ماموریتی برای یافتن جام جم میفرستد

و  حال این شما و این ادامه داستان:

 

فصل سوم: توطئه در دربار

منقيل وزير، ما را به يک اتاق بزرگ در کنار تالار ملکه راهنمائی کرد. خودش بر روی تختی که در صدر اتاق بود نشست و به من اشاره کرد که بر روی تخت کناری بنشينم.… (ادامه مطلب)

فصل دوم: بارگاه ملکه عفريت‌ها

بارگاه ملکه عفريت‌ها
وقتی به هوش آمد، شنيدم که دو نفر داشتند با هم حرف می‌زدند.
–    احمق بی‌شعور، نمی‌دانی آدمی‌زاد نمی‌تواند توی ارتفاع بالا نفس بکشد. اگر بهوش نياید، می‌خواهی جواب ملکه را چی بدهی؟ خام خام می‌خورتت.
–    نمرده که! هنوز دارد نفس می‌کشد، الان حالش جا می‌آيد.
–    واسه خاطر خودت هم که شده، اميدوارم همينطور باشد. يک هفته است که ملکه شب و روز نداره و منتظر تو است. ديشب ملکه تا صبح منتظرت بود. چرا اينقدر دير کردی؟
–    کلی طول کشيد که پيداش کردم. مجبور شدم بالای همه منارهای هفت شهر را بگردم. تازه پيرمرده خودش نيومده بود، اين آدمی زاد را فرستاده!… (ادامه مطلب)

Posts navigation

1 2 3 29 30 31 32 33 34 35 47 48 49
Scroll to top