نام گذاری معابر به نام کتاب

خیابان کتاببعضی کارهای زیبا هست که آدم وقتی میشنود دوست دارد آنها را برای بقیه بیان کند، تا بقیه نیز تشویق به انجام چنین کار بشوند. یکی از آنها اقدام زیبای شورای دهیاری روستای تاج آباد است. این شورا نه تنها تصمیم گرفته معابر روستا را به نام کتاب ها (و نه نویسنده ها و شعرا) نام گذاری کند، بلکه کار خودش را جهانی کرده و از سفارتخانه‌های خارجی نیز درخواست همفکری کرده است.

به نظرم وقتی کسی که توی میدان شاهنامه، خیابان هزار و یک شب، کوچه دن آرام زندگی بکند، خواه ناخواه به خواندن این کتابها تشویق میشود. حالا فکرش را بکنید کسی در کوچه 《مردی به نام اُوِه》 (کتاب سوئدی مشهور این روزها اثر فردریک بکمن) یا 《چرخ فلک》(نمایشنامه معروف آرتور شنیتسلر اتریشی) چه حالی دارد.… (ادامه مطلب)

Open post
آخرین جواب اثر آیزاک آسیموف

کتاب آخرین جواب اثری آیزاک آسیموف ترجمه الهام حق پرست

گزارش کتاب «آخرین جواب»

کتاب آخرین جواب، مجموعه داستانی است از استاد مسلم ژانر علمی/تخیلی آیزاک آسیموف. خیلی از هم نسلهای ما را جناب آسیموف تبدیل کرد به کرم کتاب بخصوص از نوع علمی/تخیلیش که این روزها جایش خیلی خالی است. مدتها بود دلم لک زده بود برای خواندن یک اثر جدید از او. متاسفانه وقتی دو طبقه از کتابخانه را کتابهای آسیموف پر کرده باشد، و خود نویسنده هم در دنیای دیگر، نمیتوانی امیدی به کتاب نخوانده از او داشته باشی. ولی بازهم میتوانی با خرید یک کتاب تازه چاپ شده، کمی خودمان را گول بزنیم و کمی به حس نستالژیکمان پر بدهیم.… (ادامه مطلب)

Open post
سیب

سیب – داستان کوتاه

داستان سیب هم یکی دیگر از تکلیفهای کلاس فیلمنامه نویسی است. قرار بود داستان در مورد موقعیت یک سیب و دو آدم متشخص باشد. تکلیف من باز خیلی از موضوع دور بود.

 

سیب

راننده مینی‌بوس داشت از توی ترمینال حرکت میکرد که ماشینی کنارش ایستاد، شیشه سمت شاگرد پایین آمد و سری ژولیده با عینکی کائوچویی به چشم از آن بیرون آمد و از راننده مینی‌بوس پرسید: «پیران میری؟» وقتی جواب مثبت راننده را شنید، اشاره کرد که منتظرش بماند. ماشینی که روی درهایش آرم اداره نقشه برداری بود، کمی جلوتر ایستاد و مرد پیاده شد. چند دقیقه‌ای طول کشید تا با کمک راننده وکلی زحمت سه پایه، ژالن و دوربین نقشه‌برداری را از ماشین پیاده و سوار مینی‌بوس کرد.… (ادامه مطلب)

Open post

داستان کوتاه «کیف قاپ»

داستان کیف قاپ تکلیف دیگری از کلاس فیلمنامه نویسی است. موضوعی که استاد گفت این بود که فرد کیف قاپ باید عاشق دختر صاحب کیف بشود. من البته مثل همیشه در صحنه های عاشقانه مشکل دارم. اما از نتیجه کارم زیاد هم ناراضی نیستم.

کیف قاپ

پسر نفس نفس زنان توی خروجی راه پله ها پیچید، صدای پای تعقیب کنندگانش هنوز به گوش میرسد، اما در دیدرس آنها نبود. یا حالا یا هیچ وقت باید ریسک میکرد. فوری خودش را انداخت زیر راه پله ها و نفسش را حبس کرد. چند ثانیه بعد تعقیب کننده هایش از راه رسیدند و با سرعت از پله ها بالا رفتند.… (ادامه مطلب)

Open post
تهران - میدان انقلاب

تهران گمراه‌کننده

تکلیف هفته پیش استاد فیلمنامه نویسی مان، مکتوب کردن یک خاطره بود! در همان لحظه‌ای که این را گفتند، تمام خاطرات زندگیم از ذهنم پرید رفت! کل هفته داشتم فکر میکردم برای یک خاطره ناقابل  اما هیچی به ذهنم نرسید. کم کم به این نتیجه رسیدم که کلاً زندگی بی خاصیت و یک نواختی داشتم. شب آخر از درد ناچاری داشتم نوشته‌های قبلیم را مرور میکردم تا ببینم آیا ردی از گذشته خودم پیدا میکنم یا نه. و از خوش شانسی دو تا خاطره مکتوب پیدا کردم. خاطره جدیدتر از نظر زمانی و قدیمی‌تر از نظر مکتوب شدن را به اسم اهوازنامه سالها قبل نوشته بودم و خاطره قدیمی‌تر از نظر زمانی و جدیدتر از نظر مکتوب شدن، خاطره‌ای بود که سال گذشته به بهانه مسابقه همشهری داستان بعنوان داستان تهران نوشته بودم.… (ادامه مطلب)

Open post

چهارشنبه متفاوت و آزادی دیو در بند در راه چاپ

امروز با من تماس گرفتند تا برای چاپ داستانهای برگزیده شده در مسابقه افسانه ها اجازه چاپ بگیرند. الظاهر قرار است دو داستان «چهارشنبه متفاوت»، «آزادی دیو در بند» در مجموعه داستانی توسط انتشارات باژ چاپ شود. خبری خوبی بود و امروزم را ساخت.… (ادامه مطلب)

Open post

دختربچه، سرباز، پرنده

سه قصه با یک بلیط

از اینکه خیلی وقت است که نمی‌نویسم، خودم بیش از همه عصبانی و ناراحت هستم. چند وفتی بود به هر دری میزدم که این قفل باز شود. یکی از راه ها که امتحان کردم، ثبت نام در کلاس فیلمنامه نویسی بود.  استاد خیلی سعی کرد تعجبش را از دیدن دانش‌آموز پا به سن گذاشته، نشان ندهد. من هم سعی کردم به روی خودم نیاورم. اما از جالبی تمرین اول کلاس این بود که استاد فرمودند داستان بدون دیالوگی بنویسیم که این اقلام را در خود داشته باشد

  • سرباز
  • دکل دیده بانی
  • سیم خاردار
  • پالتو
  • کلاهخود
  • تفنگ
  • برف
  • پرنده زخمی
  • دختربچه

من هر چند پا به سن گذشته ام، اما دست از عادتهای قدیمی خودم برنداشتم.… (ادامه مطلب)

Open post
داستان خوانی در محفل آن‌گاه داستان - خوانش داستان چهارشنبه متفاوت

داستان خوانی در محفل ادبی آن‌گاه داستان – داستانی نه لایق محفل

داستان خوانی

نقد یک اثر همیشه برای نویسنده کشنده است، بخصوص اگر چهره به چهره و در یک جلسه عمومی باشد. اما اتفاقی که برای من افتاد، تفصیر خودم بودم. داستان علمی-تخیلی «چهارشنبه متفاوت» را برای داستان خوانی در گردهمائی «آن‌گاه داستان» انتخاب کردم. جائی که از قبل میدانستم بیشتر افراد طرفدار متنهای معناگرا و نثرهای پیچیده هستند. اما امیدوار بودم این داستان خوانی کمکم کند تا قسمت دوم داستان را سریعتر تمام کنم.

حجم داستان برای خواندن در یک جلسه بسیار طولانی بود و استفاده از اسم های سخت و نامانوس فضائی‌ها، استفاده از اصطلاحات تخصصی ادبیات علمی-تخیلی مثل بیومکانیک یا استفاده دوگانه از واژه های علمی مثل پلاسما برای شنونده ها نه تنها جالب نبود که باعث سردرگمی شده بود.… (ادامه مطلب)

Posts navigation

1 2 3 4 5 6 7 8 47 48 49
Scroll to top