خلاصه: خواندیم که مرداس جاسوس عثمانی، پس از کشتن یاور قصاب و داروغه شهر و اقدام به ترور وزیراعظم شاه، دستیارش در لباس پیک شاهی برای ترور شاه فرستاد و وقتی موفق به اینکار نشد، خود با فریاد شاه را کشتن، آشوب عظیمی در شهر به راه انداخت. در این حال اسب شاه رم کرده و او را از میان مردم، بیرون برد.
اسب رم کرده شاه عباس، او را به میان موج جمعیت برد. هر چه شاه تلاش میکرد او را آرام کند، موفق نمیشد و اسب جنگی با سرعت راه خودش را از میان مردم وحشتزده باز میکرد و حتی از میان نگهبانان میدان هم گذشت و وارد کوچه بازارهای اطراف میدان شد.… (ادامه مطلب)
برچسب: زانیار
داستان دنبالهدار یک عیار وچهل طرار (131): ترور شاه
خلاصه: خواندیم که مرداس جاسوس عثمانی، با کشتن یاور قصاب و داروغه و ترور وزیراعظم، شهر را به هم ریخته بود. عیاران شهر که میدانستند مرداس نقشه بزرگتری در سر دارد، به شدت به دنبال گرفتار کردن او بودند. بالاخره زانیار افسون را گرفتار کرد و این دشمن قسم خورده او، قول داد که در گرفتاری مرداس با او همکاری کند. آنها مخفیگاه مرداس را پیدا میکنند اما مرداس و ارسلان موفق میشوند از دست آنها فرار کنند. شاه علیرغم اخطار سفیر عثمانی، تصمیم گرفت به بازدید از میدان جدیدش در شهر برود.
در حالی که شاه و درباریان به سمت میدان جدید میرفتند، مردم نیز از همه سو راهی میدان شده بودند تا شاه را از نزدیک ببینند.… (ادامه مطلب)
داستان دنباله دار یک عیار و چهل طرار (129): به دنبال مرداس
خلاصه: خواندیم که مرداس جاسوس عثمانی، با کشتن یاور قصاب و داروغه و ترور وزیراعظم، شهر را به هم ریخته بود. عیاران شهر که میدانستند مرداس نقشه بزرگتری در سر دارد، به شدت به دنبال گرفتار کردن او بودند. بالاخره زانیار افسون را گرفتار کرد و این دشمن قسم خورده او، قول داد که در گرفتاری مرداس با او همکاری کند. آنها مخفیگاه مرداس را پیدا میکنند اما مرداس و ارسلان موفق میشوند از دست آنها فرار کنند.
مصطفی شیرفروش که در نزدیکی طباخی کمین نشسته بود، با صدای زانیار به همراه چند عیار دیگر به داخل آنجا هجوم بردند. آنها پس از یک درگیری کوچک طباخ و شاگردانش را که قصد فرار داشتند را گرفتار کردند و بعد به خانه توبه و به نزد زانیار و افسون رفتند.… (ادامه مطلب)
داستان دنباله دار یک عیار و چهل طرار (128): افسون گریان
خلاصه: خواندیم که مرداس جاسوس عثمانی، با کشتن یاور قصاب و داروغه و ترور وزیراعظم، شهر را به هم ریخته بود. عیاران شهر که میدانستند مرداس نقشه بزرگتری در سر دارد، به شدت به دنبال گرفتار کردن او بودند. بالاخره زانیار افسون را گرفتار کرد و این دشمن قسم خورده او، قول داد که در گرفتاری مرداس با او همکاری کند. آنها به مخفیگاهی میروند که در آن مرداس پس از کلی تعریف از افسون، قصد کشتن زانیار را میکند. اما افسون به مقابله با او میپردازد.
در بالای سر زانیار، مرداس و افسون نشسته بودند و با سرعت باورنکردنی ضربات خنجر را با هم مبادله میکردند.… (ادامه مطلب)
داستان دنباله دار یک عیار و چهل طرار (127): دشمن قدیمی یا دوست جدید
خلاصه: خواندیم که مرداس جاسوس عثمانی، با کشتن یاور قصاب و داروغه و ترور وزیراعظم، شهر را به هم ریخته بود. عیاران شهر که میدانستند مرداس نقشه بزرگتری در سر دارد، به شدت به دنبال گرفتار کردن او بودند. بالاخره زانیار افسون را گرفتار کرد و به سرداب عیاران برد. افسون قسم خورد که با مرداس همراه نیست و قول همکاری داد. سپس با زانیار راهی مخفیگاهی شدند که از اتفاق مرداس خودش را در آن مخفی کرده بود.
کمی بعد زانیار مرداس را که از درب آشپزخانه خارج شد و به سمت افسون میآمد دید و با عجله و زیر لب به افسون گفت که او کیست و بعد برای اینکه مرداس شک نکند مجبور شد خودش را بخواب بزند.… (ادامه مطلب)
داستان دنباله دار یک عیار و چهل طرار (126): مخفیگاه مرداس
خلاصه: خواندیم که مرداس جاسوس عثمانی، با کشتن یاور قصاب و داروغه و با ترور وزیراعظم، شهر را به هم ریخته بود. عیاران شهر و در راس آنها زانیار به دنبال گرفتار کردن او بودند. آنها مطمئن بودند که مرداس نقشه بزرگتری در سر دارد. زانیار به کمین افسون نشسته و او را گرفتار کرد و به سرداب عیاران برد با راهنمائی افسون، آنها به سمت مخفیگاه مرداس رفتند.
هنگامی که افسون بهوش آمد، زانیار با وجود آنکه هیچ به او اعتماد نداشت، اما بنابر توصیه بابامسرور افسار اسب را به او داد و خودش پیاده در کنار او به راه افتاد.… (ادامه مطلب)
داستان دنباله دار یک عیار و چهل طرار (125): منصور گردنهزن
خلاصه: خواندیم که مرداس جاسوس عثمانی، با کشتن یاور قصاب و داروغه و با ترور وزیراعظم، شهر را به هم ریخته بود. عیاران شهر و در راس آنها زانیار به دنبال گرفتار کردن او بودند. آنها مطمئن بودند که مرداس نقشه بزرگتری در سر دارد. زانیار به کمین افسون نشسته و او را گرفتار کرد و به سرداب عیاران برد تا بابامسرور از او بازجوئی کند.
زانیار هنگامی که افسون را به اسیری گرفته بود، اصلاً فکر نمیکرد بابا مسرور چنین نقشهای در سر داشته باشد. کشتن افسون با آن همه بدیهای که از او دیده بود، برایش کاری نداشت. اما اینکه بخواهد به افراد مثل شهرنوش که گناهی از آنها ندیده بود، آسیبی برساند، برایش خیلی سخت بود.… (ادامه مطلب)
داستان دنباله دار یک عیار و چهل طرار (124): صبحانه عیاری
خلاصه: خواندیم که مرداس جاسوس عثمانی، با کشتن یاور قصاب و داروغه و با ترور وزیراعظم، شهر را به هم ریخته بود. عیاران شهر و در راس آنها زانیار به دنبال گرفتار کردن او بودند. آنها مطمئن بودند که مرداس نقشه بزرگتری در سر دارد. زانیار که به کمین افسون در خانه دیوانبیگی نشسته بود، توانست او را اسیر کرده به سرداب عیاران ببرد تا بابامسرور از او بازجوئی کند.
بابا مسرور برخلاف همیشه قیافه جدی داشت و هیچ لبخندی بر لب نداشت. مصطفی شیرفروش هم مثل او بدون آنکه توجه زیادی به زانیار بکند، با جدیت مشغول شد. او ابتدا گلیمی که بر دوش داشت را روبروی افسون کنار دیوار پهن کرد و بابا مسرور را بر روی آن نشاند.… (ادامه مطلب)
داستان دنباله دار یک عیار و چهل طرار (122): توبه کننده
خلاصه: خواندیم در حالیکه مرداس جاسوس عثمانی، با کشتن یاور قصاب و داروغه و با ترور وزیراعظم، شهر را به هم ریخته بود. عیاران شهر و در راس آنها زانیار به دنبال گرفتار کردن او بودند. آنها مطمئن بودند که مرداس نقشه بزرگتری در سر دارد. در این میان زانیار به صورت اتفاقی متوجه میشود که همسر افسون دغل، در خانه دیوانبیگی است و امیدوار میشود شاید از آن طریق بتواند به مرداس برسد.
آن شب وقتی عیاران متوجه شدند مصطفی شیرفروش از زندان آزاد شده است، شور تازهای پیدا کردند. همه امیدوار بودند مصطفی مثل همیشه با درایت و زیرکی خود بتواند رد مرداس جاسوس را پیدا کند.… (ادامه مطلب)
داستان دنباله دار یک عیار و چهل طرار (121): چهره آشنا
خلاصه: خواندیم در حالیکه مرداس جاسوس، یاور قصاب و داروغه را کشته و سعی میکند وزیر را ترور کند. عیاران شهر و در راس آنها زانیار به دنبال گرفتار کردن او هستند. آنها مطمئن هستند که مرداس نقشه بزرگتری در سر دارد. در این میان شاه عباس دستور داد دختر داروغه بعنوان دخترخواندهاش به حرمسرا برده شود. مشاهده این موضوع حال زانیار که به او علاقه داشت، را پریشان میکند اما با دستور آزادی مصطفی شیرفروش به نزد دیوانبیگی میرود.
هنگامی که زانیار و همراهانش به باغ دیوانبیگی رسیدند، حاجب که از رسیدن آنها تعجب کرده بود، به سرعت به داخل باغ دوید و به دیوانبیگی اطلاع داد که گروهی از گزمهها درب باغ ایستادهاند و تقاضای ملاقات فوری شما را دارند.… (ادامه مطلب)