خلاصه: زانیار برای نجات پسر امینالتجار به مخفیگاه دزدان میرود و با کمک داروغه موفق میشود او را نجات بدهد. اما وقتی برای نجات فرزانه میرود، توسط دزدان محاصره میشود. در آخرین لحظه شاهزاده به کمکش میآید. در نبرد اما این مهارت افسون است که ابتدا زانیار را از پای در میآورد و سپس شاهزاده را زخمی میکند. اما شاهزاده با کمک فرزانه، افسون را فرار میدهد. شاه به بالین داروغه و فرزانه زخمی میرود و از عشق پسرش به دختر داروغه آگاه میشود ولی آنرا نمیپسندد
زمانی که شاه قصد داشت به قصر برگردد، یوسف پسر امینالتجار که تا آن لحظه در کنار مجلس ایستاده بود و بر عصای تکیه کرده بود، پیش آمد و جلوی شاه تعظیمی کرد و گفت: «ای شاه قدر قدرت، زمانی که من در اسارت دزدان بودم، جوانی به نام زانیار نیستانکی خود را به خطر انداخت و به مخفیگاه دزدان دستبرد زد و من را آزاد کرد.… (ادامه مطلب)