داستان دنباله دار یک عیار و چهل طرار (74): افسون در نزد حاتم بیگ

خلاصه: خواندیم که با فرار افسون دزد از زندان، زانیار و یارعلی به تعقیب آنها رفتند و به فرزانه و شاهزاده که در دست راهزنان اسیر بودند، کمک کردند که فرار کنند. اما یارعلی در آن میان کشته شد و زانیار به دنبال راهزنان رفته، افسون را اسیر و ارغون برادر او را کشت و توانست با حیله راهزنانی که به دنبالش بودن را بفریبد و با زندانی خود به شهر برگردد.
زانیار مستقیم به خانه حاتم‌بیگ وزیر رفت. اما با آن قیافه مسخره و اسیری به دنبال خود، هر چه اصرار کرد فرمانده نگهبانان به خانه راهش نداد و گفت الان ساعت خواب بعدازظهر وزیر است و کسی را به داخل راه نمی‌دهند و او را به دولتخانه حواله کرد.(ادامه مطلب)

داستان دنباله دار یک عیار و چهل طرار (73): فرار از دست راهزنان

خلاصه: خواندیم که با فرار افسون دزد از زندان، زانیار و یارعلی به تعقیب آنها رفتند و به فرزانه و شاهزاده که در دست راهزنان اسیر بودند، کمک کردند که فرار کنند. اما یارعلی در آن میان کشته شد و زانیار به دنبال راهزنان رفته، افسون را اسیر و ارغون برادر او را کشت.
راهزنانی که در گوشه و کنار اردوگاه خوابیده بودند، با فریاد ارغون از خواب بیدار شده و به سمت چادر او دویدند و وقتی او را با تیری در سینه پشت چادرش پیدا کردند و خبری از برادرش افسون ندیدند، وحشت‌زده شدند. شیرغلام معاون ارغون به اطراف نگاه کرد و زیر نور مهتاب در میان سایه‌های ثابت بوته‌ها و درختچه‌های گز، سایه سیاه زانیار را دید که داشت به زحمت افسون بیهوش شده را بر دوشش حمل می‌کرد.(ادامه مطلب)

داستان دنباله دار یک عیار و چهل طرار (72): انتقام یارعلی

خلاصه: خواندیم که با فرار افسون از زندان، زانیار و یارعلی به تعقیب آنها رفتند و به فرزانه و شاهزاده که در دست آنها اسیر بودند، کمک کردند که فرار کنند. اما یارعلی در آن میان کشته شد و زانیار برای گرفتن انتقام استادش دوباره به تعقیب راهزنان رفت.
غروب آنروز، خیلی دورتر از جایی که نظامیان شاهزاده به دنبال راهزنان می‌گشتند، یعنی در منتهای جنوب شرقی کوهستان، زانیار بالاخره در کنار یک چشمه کوهستانی رد یک نعل با گلی پنج‌‎پر را که به دنبالش می‌گشت، پیدا کرد. همانجا رد اطراق تعداد زیادی آدم نیز پیدا کرد. زانیار مطمئن شد در راه درست قرار گرفته است.(ادامه مطلب)

داستان دنباله دار یک عیار و چهل طرار (71): تعقیب راهزنان

خلاصه: خواندیم که با فرار افسون از زندان، شاه دستور داد داروغه  به زندان بیفتد و بر شاهزاده هم به دلیل عشق به دختر داروغه غضب کرد. اما شاهزاده و فرزانه هر دو توسط افسون و برادرش ارغون دزدیده شدند. یارعلی و زانیار که به دنبال افسون رفته بودند، آنها را نجات دادند. یارعلی تا آخرین نفس با شجاعت مقابل راهزنان ایستاد تا دیگران فرار کنند. بالاخره شاهزاده با نیروی کمکی توانست راهزنان را عقب بزند و زانیار به سراغ جسد یارعلی رفت.
برای زانیار در آن لحظه مهم‌ترین چیز این بود که جنازه یارعلی را برای دفن ببرد. با این وجود به دقت اردوگاه راهزنان را زیر نظر گرفت.(ادامه مطلب)

داستان دنباله دار یک عیار و چهل طرار (70): شاهزاده و ارغون

خلاصه: خواندیم که پس از فراری دادن افسون توسط برادرش ارغون از زندان، شاه دستور داد داروغه به زندان بیفتد و بر شاهزاده هم به دلیل عشق به دختر داروغه غضب کرد. اما شاهزاده و فرزانه هر دو توسط افسون و ارغون دزدیده شدند. زانیار با یارعلی به نجات آنها رفتند. یارعلی اما در هنگام فرار کشته شد و در حالی که فرزانه و زانیار در برج کبوترخانه بودند، شاهزاده با سوارانش به سمت ارغون تاخت.

وقتی سواران ارغون به سمت شاهزاده تاختند، شاهزاده می‌دانست که سوارانی کمتر از ارغون در اختیار دارد، پس تصمیم گرفت او را گول بزند. او با سوارانش آبادی را دور زد.(ادامه مطلب)

داستان دنباله‌ دار یک عیار و چهل طرار (69): نبرد در کبوترآباد

خلاصه: خواندیم که پس از فراری دادن افسون توسط برادرش ارغون از زندان، شاه دستور داد داروغه به زندان بیفتد و بر شاهزاده هم به دلیل عشق به دختر داروغه غضب کرد. اما شاهزاده و فرزانه هر دو توسط افسون و ارغون دزدیده شدند. زانیار با یارعلی به نجات آنها رفتند. اما در هنگام فرار، یارعلی باقیماند تا با مرگش راهزنان را به تاخیر بیندازد.
زانیار و فرزانه بدون آنکه از مرگ تنها و قهرمانانه یارعلی باخبر باشند به آبادی رسیدند که شاهزاده ساعتی پیش به آنجا وارد شده بود. شاهزاده به محض رسیدن به آبادی درب خانه‌ها را به صدا در آورد و به آنها گفت که راهزنان ممکن است هر لحظه از راه برسند.(ادامه مطلب)

داستان دنباله دار یک عیار و چهل طرار (68): یارعلی

خلاصه: خواندیم که افسون توسط برادرش ارغون از زندان فراری داده ‌‎شد. شاه هم در عوض دستور داد داروغه به زندان بیفتد و بر شاهزاده هم به دلیل عشق به دختر داروغه غضب کرد. اما شاهزاده و فرزانه هر دو توسط افسون و ارغون دزدیده شدند. زانیار با یارعلی به نجات آنها رفتند. اما در هنگام فرار، یارعلی باقیماند تا به تنهای جلوی راهزنان را بگیرد.
زانیار و فرزانه با ترس بروی زمین نشستند و به نور مشعلها که به آنها نزدیک می‌شدند، نگاه کردند. فرزانه زیر گوش زانیار زمزمه کرد: «تو خودت را نجات بده» زانیار اما به شدت سرش را تکان داد و پاسخ داد: «نه!(ادامه مطلب)

یک عیار و چهل طرار – قسمت 39: بازگشت زانیار

خلاصه: خواندیم که افسون دغل با حیله گرگین خان، با خزانه‌دار شاه دوست شده و سپس گرگین خان با صندوقچه جواهرات شاهی و افسون هم با صندوقچه اهدایی اکبرشاه هر کدام جداگانه، فراری شدند. خزانه‌دار از ترس افراد داروغه که به دنبال او می‌آمدند، به نزد یاور قصاب می‌رود و کمک می‌خواهد. یاور او را پیش شاه می‌فرستد که و به دستور شاه، او دستگیر می‌شود.
یاور قصاب بلافاصله بعد از رساند امیرمسعود به کاخ شاه عباس به سمت خانه او رفت. هنگامی که به آنجا رسید، به نوکران گفت که پیغامی از سمت امیرمسعود برای خانم خانه دارد و نوشته‌ای که از امیرمسعود گرفته بود را به آنها داد.(ادامه مطلب)

یک عیار و چهل طرار – قسمت 38: دستگیری امیرمسعود ضرابچی

خلاصه: خواندیم که افسون دغل با حیله گرگین خان با خزانه‌دار شاه دوست شده و سپس گرگین خان با صندوقچه جواهرات شاهی و افسون هم با صندوقچه اهدایی اکبرشاه فرار شدند. خزانه‌دار از ترس افراد داروغه که به دنبال می‌آمدند، به نزد یاور قصاب می‌رود
آن روز صبح یاور قصاب در مغازه مشغول کار بود که پیرمردی با لباسی گران‌بها ولی آشفته را دید که هی بر در مغازه می‌آید و باز می‌گردد. چند گامی که بر می‌دارد و دوباره به سمت مغازه بر می‌گردد. آخر جلو رفت و پیرمرد را صدا زد و به گوشه‌ای کشید و از او پرسید مشکلش چیست.(ادامه مطلب)

یک عیار و چهل طرار – قسمت 37: کشته شدن نگهبان خزانه شاهی

خلاصه: خواندیم چطور افسون دغل و گرگین خان در غیاب زانیار که از عشق فرزانه سر به کوه و بیابان گذاشته، با نقشه‌ای زیرکانه جعبه جواهرات مخصوص شاه را از خزانه‌دار گرفتند. اما گرگین به افسون کلک زد و با صندوقچه جواهرات ناپدید شد. افسون هم که از یافتن او ناامید شده است تصمیم می‌گیرد، مجدداً به خزانه دستبرد بزند.
افسون اینبار همدستی نداشت که بتواند با گروگان گرفتن خزانه‌دار، به او کمک کند. برای همین تصمیم گرفت خود به تنهایی دست به اقدام بزند. او درست شبی را انتخاب کرد که همان فرمانده نگهبانان کشیک نگهبانی خزانه بود. بعد از آنکه امیرمسعود را به خانه رساند، ساعتی صبر کرد و سپس به خزانه شاهی و به نزد سرنگهبان رفت.(ادامه مطلب)

Posts navigation

1 2 3 4 5
Scroll to top