یک عیار و چهل طرار – قسمت چهارم
خلاصه قسمتهای قبل: وقتی ببرک خان داروغه، موفق نشد دزد ابریشمها را پیدا کند و دید فرصت سه روزهاش دارد به سرعت تمام میشود، گرگین خان را مامور کرد که با افسون دغل، سر دسته دزدان اصفهان صحبت کند.
بالاخره گرگین خان پارچه از روی صورتش برداشت. وقتی افسون دغل، او را دید، شناختش و شمشیر خودش را پایین آورد و گفت:«بهبه این که گرگین بدعنق خودمان است. چند ماهی است که سر به ما نزدی. نکند جیره و مواجب شاهی برایت کافی شده، که یاد ما نمیکنی؟ مگر قرار ما نبود که هر سه شنبه یک بازار را برای ما خالی بگذاری؟ پس چه شد؟ دیشب همه بازارها پر از نگهبانهای شما بود و همه بچههای من دست خالی برگشتند.»… (ادامه مطلب)
بیشتر بخوانید