شنگولی خیلی ساده وارد زندگیم شد.. یک روز که دبیرستان تعطیل شد، طبق عادت با چندتا از بچهها دویدیم توی ساندویچ فروشی درب و داغان سر خیابان. من یک ساندویچ بندری خریدم و زود آمدم بیرون چون میخواستم سریع برسم خانه و بنشینم پای بازی فیفا. همین جور که داشتم به آن ساندویچ چرب گاز میزدم، یک گربه سفید و سیاه خیلی لاغر و مریض احوال را دیدم که کنار کوچه نشسته است. برای اینکه از شر ساندویچ زودتر راحت بشوم، آن را دو تکه کردم و تکهای از آن را جلوی گربه انداختم. گربه با احتیاط آن را کمی بو کرد و بعد بیخیال آن شد و سرش را بلند کرد و به سمت من میو کرد!… (ادامه مطلب)
برچسب: طلسم
طلسم قنات زارچ
بالای سرش سرمقنی پير از توی قبرستان با التماس میناليد: «تورو به خدا پايين نريد آقای مهندس، جون بچههاتون پايين نريد. بخدا اينجا زمين گيرتون میکنه»، با عصبانيت از نردبان طنابی پايين رفت. از اينکه کلی وقت صرف چانه زنی با مقنیهای خرافاتی کرده بود، عصبانی بود. دو ماه بود که کل پروژه ثبت جهانی قنات معطل اين مقنیهای خرافاتی مانده بود. اين دهاتیهای احمق نه خودشون حاضر شده بودند بروند توی چاه و نه میگذاشتند گروه نقشهبرداری برود توی چاه. بالاخره مجبور شد دوربين نقشهبرداری را خودش بيندازد روی دوشش و از نردبان طنابی بيايد پايين تا ثابت کند به خاطر يک مشت خرافات نمیشود کار را عقب انداخت.… (ادامه مطلب)