یک عیار و چهل طرار – قسمت نهم

خلاصه قسمتهای قبل: درحالی که نزدیک است سه روز فرصت داروغه برای یافتن دزد ابریشم، به پایان برسد او با ناامید، از افسون سردسته دزدها که خواستگار دخترش هست، درخواست کمک می‌کند. دخترش هم برای نجات از یاور جوانمرد شهر کمک می‌خواهد. زانیار که نجات یافته یاور است، به دنبال حل ماجرا می‌رود. او افسون و گرگین را در حمام قدیمی می‌بیند که مشغول حفره راهی بین چاه آنجا با کاروانسرا هستند.
یاور و چند نفر از یارانش در خانه منتظر او بودند تا اخبار را رد بدل کنند. یاور از طریق دایه توانسته بود از زیر زبان داروغه حرف بکشد و ماجرای بازجویی کاروانسرادار و گشتن تمام انبارهای بازرگانان اصفهان را گفت. چند نفر از دوستان عیارش هم گفتند که دیده‌اند دزدهای افسون به تمام مخفی‌گاه‌های شهر سرک میکشند و پرسان پرسان به دنبال دزد ابریشم‌ هستند. یکی هم دیده بود که افسون در لباس تاجرهای هندی چند بار ابریشم از یک تاجر خراسانی خریده است. زانیار هم ماجرای حمام خرابه و قنبر مقنی را برایشان گفت. یاور به فکر فرو رفت و گفت افسون دغل حتماً برای رسیدن به دختر، نقشه‌ای کشیده که باید بفهمیم چیست. چند نفری را می‌گذارم دورادور مراقب حمام باشند. اما حالا می‌دانیم که داروغه و افسون هم مثل ما نتوانسته‌اند هیچ ردی از دزد به دست بیاورند. بروید و به تحقیق ادامه بدهید تا وقت شام.
زانیار از خانه یاور که بیرون آمد یک راست به کاروانسرای نائینی‌ها رفت. همه اهل کاروانسرا او را می‌شناختند و به گرمی به او سلام کردند. زانیار به نزد کاروانسرادار رفت و سلامی کرد و گفت: «برادر، مرا می‌شناسی، هنگامی که پدرم مرد، پدرت مرا به رسم همشهری بودن، در این کاروانسرا جا داد و تو هم برادر بزرگم شدی. تا زمانی که پدرت مرد و من از اینجا رفتم و به افسون پیوستم. اما هیچ وقت حرمت نان و نمکی که با هم خورده بودیم را نشکستم و نگذاشتم افسون به این کاروانسرا بزند. چند ماهی هم هست که توبه کردم و از افسون بریده‌ام و شاگردی یاور قصاب را می‌کنم. الان مامورم بفهمم دزد کاروانسرای ابریشم‌فروشان کیست. آمده‌ام تا از تو کمک بگیریم» کاروانسرادار که بهتر از هر کس گذشته زانیار را می‌شناخت، وقتی فهمید او به قصد کمک خواستند آمده است، قول داد هر چه بتواند یاریش ‌کند. زانیار داستان عبور کاروان چینی‌ها از کویر خور را گفت و سپس افزود من شنیده‌ام عبور از این بیابان برای کاروانهای بزرگ که نمی‌توانند حجم زیادی آب حمل کنند، سخت است. آیا می‌توانی در این مورد من را راهنمایی کنی. کاروانسرادار فوراً او را به نزد غافله‌سالاری برد و گفت: این غافله‌سالار پنج روز پیش کاروانی قائناتی با بار ادویه و دارو را از طبس و بیابانک به اینجا رسانده و بهتر از هر کسی این مسیر را می‌شناسد. زانیار از غافله‌سالار سوالش را پرسید و غافله‌سالار با تعجب گفت که پدر و پدربزرگش تا هفت نسل کارشان راهنمایی کاروانها در بیابان خور بوده است و تا بحال هیچ جا نشنیده که کاروانی به این بزرگی با باری سنگین بتواند از این بیابان عبور کند. بعد ادامه داد، بارها چینی‌ها و هندی‌ها را از این مسیر گذرانده، اما این کاروان رفتارش عجیب است. من تا قبل از نائین چیزی هم در موردشان نشنیدم. اما وقتی که ما داشتیم وارد نائین می‌شدیم، آنها داشتند از کاروانسرای بزرگ بازار خارج می‌شدند. الظاهر زیاد دوست نداشتند که با کسی بجوشند و گفته بودند قصدشان اصفهان یا بغداد است. با بازرگانان آنجا هم داد و ستدی نکرده بودند مگر بار پنبه. کاروانسرادار آنجا می‌گفت که فقط بار جواهرات دارند. ما دو روز استراحت کردیم و بعد به سمت اینجا راه‌ افتادیم. اما آنها بعد از ما با بار ابریشم از راه رسیدند. فکر می‌کنم باید جایی در بیابانهای کوهپایه گروه دومشان به آنها پیوسته باشد و اگر نه در نائین ابریشمی بار نداشتند.
زانیار چند سوال دیگر هم پرسید و بعد در حالی که خورشید روز سوم داشت غروب می‌کرد، با سری پر اندیشه بیرون زد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Scroll to top