مدتى بود که دلم مىخواست یکى از کتابهاى آقاى «شاپور آریننژاد» را مطالعه کنم. برایم عجیب بود که چطور نویسندهاى با این حجم آثارى که ازش باقیمانده،(۲۴ جلد بر اساس راهنماى پشت جلد همین کتاب) گمنام مانده است و در هیچ کجا نه درباره نویسنده و نه درباره کتابهایش مطلبى نخواندهام. کتابها البته در این سالهاى اخیر تجدید چاپ شده و در بیشتر کتابفروشىها پیدا مىشود. اما من هم مثل هر کرمکتاب باتجربهاى یک دفعه کل پساندازم را با یک کتاب چند جلدى از یک نویسنده ناشناس حرام نمىکنم. بنابراین مدتها گذشت و کتابهاى آقاى «آرین نژاد» توى کتابفروشىها گرد و خاک خورد تا اینکه من به کتاب «افسانه سید رشید» از ایشان برخوردم. از آنجا که کتاب یک جلدى بود و قیمت مناسبى هم داشت دل را به دریا زدم و آن را خریدم.
اما تقریباً مىتوانم بگویم بعد از خواندن اولین پاراگرافهاى کتاب، از خرید خودم پشیمان شدم. نویسنده حتى با اولین فنون نویسندگى نیز آشنا نبوده است. براى نمونه چند تا از اشکلات جالب را برایتان نقل مىکنم. در یک جاى کتاب قهرمان داستان را بیست و پنج ساله معرفى مىکند و چند صفحه بعد بیستمین سالگردش تولدش را اعلام مىکند. در اواسط داستان قهرمان که همان سید رشید است، براى رد گم کردن با جراحى پلاستیک تغییر چهره مىدهد و در ضمن به «قدرت» تغییر نام مىدهد. اما تا آخر داستان همه از دوست و دشمن او را به نام «سید رشید» مىشناسند. در ابتداى داستان نویسنده اعلام مىکند که این حوادث را از روى دفترچه خاطرات سید رشید مىنویسد. بنابراین شما توقع دارید که دید داستان اول شخص باشد. اما داستان زمانى به صورت اول شخص، زمانى به روایت راوى و زمان به روایت سوم شخص نقل مىشود و هیچگونه واسطى بین این قسمتها نیست به طورى که خواننده گیج مىشود. در صفحههاى اول کتاب ماجراى اعدامى به صورت رازگونه به نمایش گذاشته مىشود به طورى که پیشبینى خواننده این است که خط داستان با این اعدام شروع شده و به گرفتن انتقام ختم مىشود. اما این ماجرا که به دفعات در کتاب به آن اشاره شده است، به یک دفعه از مسیر داستان خارج مىشود و به صورت یک راز باقى مىماند. جالبتر از همه اینکه در بعضى از قسمتها حتى اشخاصى که در صحنه هستند را اشتباه معرفى مىکند!
داستان نیز داستان جدیدى نیست. داستان پسر خوب و کارى است که بر اثر دست سرنوشت تبدیل مىشود به یک راهزن. البته وسطش هم نویسنده براى خالى نبودن عریضه چندتا اجراى عاشقانه را هم پیش کشیده است! (شاید تقلیدى از «رابین هود» و یا «دون ژوان» باشد)
سید رشید در کودکى پدر و دائیش را از دست مىدهد و در نوجوانى مادرش را. با وجود اینکه پول زیادى در دست و بالش بوده است پیش یک ارمنى مىرود که مکانیکى یاد بگیرد. به مرور ایام استاد مکانیکى مىشود و به همراه جمال پسر بزرگ مرد ارمنى مکانیکى را اداره مىکنند. در ضمن عاشق دختر مرد ارمنى به نام عروس هم مىشود. در حالى که جمال از او خواسته است که پدر و مادرش را معرفى کند (سید رشید نام پدرش را نمىداند) سید رشید سر به بیابان مىگذارد و با یک گاو کوهى به نبرد مىپردازد! و تا پاى جان مبارزه مىکند. اما در اثر این مبارز، پایش مىشکند و چهرهاش زخمى مىشود. هشت ماه بعد که از بیمارستان فرار مىکند، یک پایش از پاى دیگرش کوچکتر است (نقص قواى بدنى) و صورتش بر اثر زخم نبرد، وحشتناک شده است (نقص زیبائى).عروس که به دیدن او مىآید، از او فرارى مىشود و عشق سید رشید را پایمال مىکند (ناامیدى) و تازه این وسط سید به جرم یک قتل نکرده به زندان مىافتد! (تبهکارى) اما یک دفعه شانس به او رو مىآورد. قاتل که یک زن زیباست در زندان به دیدن او مىآید و آنها عاشق هم مىشوند! سید از زندان فرار مىکند به تهران مىرود و جراحى پلاستیک مىکند و با پولى که بهش ارث رسید است یک آبادى مىخرد! چند تا از دوستان زندانیش را هم دور خودش جمع مىکند و با زن قاتل ازدواج مىکند. از طرفى اطرافیان که چشم طمع به آبادى سید دارند با او درگیر مىشوند. ترکمنها از یک طرف و حاجمراد از طرف دیگر. در نهایت سید، ترکمنها را فرارى مىدهد و بر اثر دست سرنوشت، حاج مراد به دست دوستان سید کشته مىشود. سید سر به کوه و بیان مىگذرد و راهزن مىشود!
داستان مىتوانست داستان زیباى باشد، اما پرداخت بد نویسنده آن را به داستان درجه سهاى تنزل داده است. تازه جالبى کار این جاست که نویسنده چنان از کار خودش تعریف مىکند که بیا و ببین! در ضمن دست سرنوشت چنان تند و تیز در کار داستان است که نویسنده خودش هم تعجب کرده است و بیشتر جملات کتاب را با علامت تعجب «!» به پایان رسانده است.
در نهایت باید بگویم که فکر نمىکنم من دیگر سراغ نوشتههاى این آقا بروم! البته شما اختیاردار خودتان هستید. اگر از داستانهاى عاشقانه بخصوص از نوع ناکامش خوشتان مىآید، شاید از داستان «افسانه سید رشید» هم بدتان نیاید.
مىخواستم کلى حرف دیگر هم بزنم. اما دیدم مرحوم «شاپور آریننژاد» دستش به دنیا نیست که بتواند از خودش دفاع کند، من هم شاید زود باشد که با خواندن یک داستان اینقدر تند قضاوت کنم. بنابراین قضاوت بیشتر را به شما مىسپارم. در ضمن خوشحال مىشوم اگر بقیه دوستانى که کتابى از این نویسنده مطالعه کردهاند نظرشان را برایم بنویسند.
نام کتاب: افسانه سید رشید
نام نویسنده: شاپور آریننژاد
ناشر: دنیاى کتاب
نوبت چاپ: چاپ دوم ۱۳۷۶
شمارگان: ۲۰۰۰ نسخه
شابک: ۹۶۴-۵۸۷۰-۶۲-۳
قیمت: ۱۲،۰۰۰ ریال
تعداد صقحه: ۳۸۴ صفحه
این نوشته اولین بار برای وبلاگ کرم کتاب نوشته شده است
پ.ن: یادآوری میکنم که اکثر دوستانی که داستانهای دیگر این نویسنده را خوانده بودند، معتقد هستند نویسنده آثار بهتری نیز دارد. باید یکبار دیگر شانسم را با خواندن یک اثر دیگر از او امتحان کنم.
پ.ن.۲: سید رشید یک شخصیت حقیقی است که در تاریخ خراسان شمالی و گلستان از او و راهزنی هایش بارها یاد شده است
نظر دیگران در مورد کتاب افسانه سید رشید
سلام . نقد خوبی بود , من هم با این جور کتاب ها مخالفم . نمونه امروزی تر آن را می توان در کتاب های امیر حسن چهل تن دید که به لطف تبلیغات روزنامه جام جم از پرفروشترین کتب سال شد . اما باید بدانید که نثر آن فاجعه بود . اما یک انتقاد : شما در بالای صفحه عنوان مطلب را گذاشتید معرفی , اما در واقع کار شما با نقد کتاب آن هم از دید شخصی شروع شد . این مطلب ذهن خواننده را یه هنگام خواندن ماجرای داستان تحت تاثیر قرار داده و از اندیشه , نقد بی غرض و صحیح باز می دارد . موفق باشید .
سلام واقعا جای تاسف داره که با خوندن یک کتاب در مورد یک نویسنده که سالها تلاش کرده نظر دادید شما بهتر بود در مورد کتاب نظر میدادین نه در مورد نویسنده خود من کتابهای تاریخی زیادی خوندم اما کتاب ده مرد رشید از آرین نژاد فوق العاده است رها کردن داستان در یک نقطه و رفتن به یه نقطه دیگه جز زیبایی های ادبی به حساب میاد چطور این حسن رو به عنوان عیب مطرح کردین ؟ آ{ین نژراد شاید توی افسانه سید رشید کارش زیاد خوب نبوده اما تو ده مرد رشید – فرزند سرنوشت- سایه آسیاو …عالی بوده تنها کتاب آ{ین نژاد که خود من هم زیاد نپسندیدمش همین افسانه سید رشید بوده اما اگه کتابهای دیگه اش رو بخونید میبینید به مستندات تاریخی خیلی نزدیکه و کمک گرفتن از نوشته های هردوت تاریخ نویس بزرگ به جذابیت داستانها اضافه کرده مقایسه یه داستان ایرانی با رابین هود اصلا مقایسه قشنگی نیست ممکنه قهرمان بعضی از داستانها با هم وجه مشترک داشته باشند اما محکوم کردن نویسنده کتاب کار درستی نیست کاش فقط در مورد کتاب نقد مینوشتید نه در مورد نویسنده ای مثل آرین نژاد که محشری چون ده مرد رشید رو نوشته شما اگه دوست ندارید میتونید کتاب ایشون رو نخونید ام
بی زحمت با خواندن یک کتاب از این نویسنده بزرگ پیش داوری نکن اگر وقت کردی یا اصلا کتاب خوان هستی کتابهای دیگر این نویسنده را بخوان تا متوجه اشتباه بزرگ خود شوی همه نویسندگان هم دارای نوشته ها وکتابهای ضعیفی هستند خواهشمند است در مورد افراد یا آثار آنان نظر ندهی کسی که اینطور یک نویسنده را هرچند ضعیف مورد نقد قرار می دهد اصلا صاحب نظر برای نقد کتب نیست
از قضای روزگار اینجانب نیز درحال خواندن این کتاب هستم و کاملا با جنابعالی موافقم. فقط خوش شانسی من در اینست که کتاب را نخریده ام.
واقعا جای تاسفه شاپور آرین هم مثل تمام بزرگان حقش پایمال شده . قضاوت بی جا کار درستی نیست آرین استاد و نویسنده بزرگیه..یه نویسنه که تو توی داستاناش غرق میشی..
به نظر میاد شما فقط همین کتاب ایشون رو خوندین بهتون پیشنهاد می کنم کتاب ده مرد رشید رو بخونین که خیلی قشنگه اصلاً نمی تونین زمین بزارینش با این که خیلی طولانیه ولی خسته کننده نیست و تا آخر داستان با خودش می کشه مخاطب رو سایه ی آسیا – دلیران شوش – فرزند سرنوشت نباید با یه اثر نویسنده ی بزرگی رو مثل آقای آرین نژاد نقد کنین هر وقت همه ی کتابهاشو خوندین اونوقت نقدتون قابل قبوله همین طور که نظرتون راجع به این تنها کتابی که از ایشون خوندین قابل قبوله
سلام تاجایی که من از بزرگترهاشنیدم سیدرشیدافسانه نیست ووجودداشته من کتاب موردنظرشمارامطالعه کرده ام درسته که نواقصی دراین کتاب هست ولی این باعث نمیشه که اثاردیگرایشان بی ارزش بشه چون مرحوم ارین نژادنویسنده توانایی بوده .مکانهایی که داستان دران اتفاق افتاده بیشترش دراستان گلستان هست وبیشترسالمندان سیدرشیدرابخاطرمیارن
من سالها پیش این کتاب رو خوندم ولی برام جذاب بود چون خانواده سید رشید رو میشناختم اونا توی شهر ما زندگی میکنن ماه گذشته پسرش فوت کرد ولی دیگه سالهاست دبدبه و کبکبه ای ندارند شاید آه مردم بی گناه روستاهای گلستان و سمنان اونها رو گرفته .مادرم از زمانهای تعریف میکنه که سید رشید به روستای اونا حمله میکرده و از ترس مردمی که اشیا قیمتیشون رو پنهان میکردن
سلام و عرض ادب داستان سید رشید ابدا اینطور که نوشته شده نیست سید رشید که ملقب به سید رشید چنارانی میباشد به دست رژیم شاهنشاهی تیر باران میشودبه همراه برادرش به نام سید عبدالله و سید خانجان. لازم به ذکر است اینجانب نوه سید رشید چنارانی میباشم.
کدوم نوه اش هستی من نوه سیل جلیل هستم پسردوم بابا رسشید خان تو پسر کدومشونی راست میگی سید رشید سه تا زن داشت پدر یا مادرت کدومشونن واسه ما بی بی شمشاد بود یه زنشم ک مونده بود چن وقت پیش فوت کرد الان حق خانجان و داره اکبر میخوره زمیناشو بهش نمیده چون خودشم نمیتونه بیاد نمیدونه کاری کنه
نباید صرفا براساس این کتاب قضاوت کنید، این نویسنده بزرگ آثار خیلی خوبه داره، مخصوصا رمان فاتح و ده مرد رشید فوق العاده هستن و آدمو تا آخر داستان با خودش میکشه
حقیقت ماجرا این است که من چون نمیخواستم ریسک بکنم و یکبار یک رمان چند جلدی مثل ده مرد رشید را بخرم با این کتاب شروع کردم و حسابی از نویسنده دلسرد شدم.
سلام داستان سید رشید چناران واقعیت داره چون با پدر بزرگ خانم من دوتا رفیق جان جانی بودند و البته راهزن و غارتگر بودند وبی رحم،کسی جرات زور گفتن به این دوتا رو نداشت من از زبان خود رفیق سید رشید که پیر شده بود شنیدم پدر مادر خانمم هست که این یکی بعد از ۲ سال عوامل رضا شاه بدنبالش بودند تا در تنگراه توانستند بهش امان نامه بدهند و بعد چون راهزن بود و نترس رضا شاه اورا به درجه داری پاسگاه مراوه تپه و بعد گنبد و تنگراه قرار داد و این آقا میگه هرچه به سید رشید گفتم بیا داخل نیروهای نظام دولت وقت شو نیامد و شروع به مبارزه با دولت کرد و تیراندازی به نیروهای ژاندارمری وقت و …. کل داستانش رو برام تعریف کرد ایکاش دوربین فیلمبرداری داشتم ازش فیلم میگرفتم تا کسی راجع به سید رشید چرت و پرت ننویسه و بدانه چجور مردی بود.و کل داستان رو کامل با جزئیات بلدم
آقا مجتبی که خودتون رو به سید رشید وصل میکنید! جای تعجب داردکه اسم پسر سیدرونمیدونید؟ خانجان پدرمرحوم سیدرشیدواسم یکی ازپسران وی میباشد که هنوزدرقیدحیاط هستن. مرحوم آقا جان معروف به سیدخلیل اسم پسر ایشون بودکه همراه پدروعمویش سیدعبدالله درسال ۱۳۴۳بدست رژیم ملعون شاه به جوخه اعدام تیرباران شدند. 🔥 سیدعلیرضا نوه مرحوم رشیدخان. 🔥
سید علیرضا خوبى
برادر ما در مرودشت هستیم از بستگان شما اسم سید رشید هم شنیده ایم از بزرگتر هامون چون سادات ما در کل ایران هستن از جمله مرودشت و گالیکش که شماها هستید و اهواز و تهران گود عربها و …..
اگر مایل بودید شماره تلفنم را بفرستم خدمتت
آفرین خانجان اسم پسر سید رشید واسم پدر سید رشیده ک بخاطر شورش گنبد مجبور شد فرار کنه ایشالله امرالله ک مرده اون دنیا عذاب بکشه ک باعث مرگ سید رشیدو سید خلیل شد
احسنت این درسته ،چرا بعضی ها داستان رو نمیدانند و وارونه توضیح میدن
سلام سید رشید در منطقه ما کارهایه زیادی کرده اگر مایلید برای شما بازگو کنم
سلام
خیلی خوشحال میشوم در مورد این شخصیت بیشتر بدانم
با سپاس