داستان هنوز تمام نشده، اما زمان کم است و من باید بروم قسمت سوم را بنویسم. خوانندگان گرامی فعلاً این بخش را هم مطالعه کنید تا انشالله قسمت بعدی را تا فردا آماده کنم. از دوستان میخواهم اگر در مورد اسم داستان هم نظری دارید، حتما پیشنهاد بدهید. هر چند اسم سفر به اصفهان را برای آن انتخاب کردم، اما از آن راضی نیستم.
سفر به اصفهان – قسمت دوم
سزاکوگا امیدوار بود که کسی به او اعلام کند که صدای آژیر اشتباه است. وقتی صدا قطع نشد فهمید که این یا یک آزمون دیگر برای آنها است یا با یک حضور غیر قانونی روبرو بودند. چون تکنولوژی این سیاره هنوز در عصر اسلحه های پایه گوگردی بود نه یک منهدم کننده ذرهای مثل آنکه رادار اعلام می کرد. با صدای بلند از مینادوسودانیم خواست:«فوری شماره سریال را از مرکز استعلام کند.». میخواست اگر این هم یک آزمون دیگر باشد، بتواند از آن سربلند بیرون بیاید. اما ته دلش آرزو میکرد که این موضوع جزو آزمون نباشد. چون در این صورت یک مهاجر غیر قانونی را در این سیاره ردیابی میکردند حتی ممکن بود بتوانند خود مومامیدا را ردیابی کنند. ثروتمندترین کلکسیونرهای اتحادیه و مجموه دار موجودات زنده که توانسته بود با یک کشتی تحقیقاتی اتحادیه فرار کند و خودش را به این سیاره برساند. اگر این اتفاق میافتد ماموریتشان به یک پیروزی کامل تبدیل میشد چون آمدنشان به این سیاره اصلاً بخاطر همین موضوع بود.
مینادوسودانیم با نگرانی گفت:«نمیتوانم به مرکز وصل بشوم. یکجور نویز روی سیگنالهایمان است!» سزاکوگا و گروگاوا با هیجان راست نشستند. این موضوع کم اهمیتی نبود. طبق همه دستورالعملهای نظامی، اکتشافی و حتی امدادی هر وقت ارتباط با مرکز قطع میشد میبایست فوری بر می گشتند. مگر در مواقع ضرری به تشخیص راهبر تیم. پس مسلم بود که این ماموریت آزمایشی بلافاصله باید قطع میشد. درست لحظهای که میخواست دستور برگشت بدهد، پگادوریس که از پشت سر داشت سرک میکشید تا نتیجه را روی رادار ببیند، گفت:«من این شماره را میشناسم. توی گزارش ماموریت قبلی بود!» سزاکوگا و گروگاوا با تعجب برگشتند و به هم نگاه کردند. شک کردن به حرف پگادوریس بیهوده بود. همه میدانستند آداموش ها حافظه کوتاه مدت بی خطا بود. اما در ماموریت قبل فقط شماره یک اسلحه وجود داشت و آنهم اسلحه ای که گروگاوا قاچاقی همراه خود آورده بود و طی ماموریت مفقود شده بود. بررسیهای بعدی نشان داد که یک هوشمند نابالغ آنرا برداشته است. اما نتوانسته بودند هیچ ردی از آن پیدا کنند. حالا مشخص شد که آن اسلحه به این شهر منتقل شده بود.
سزاکوگا با خودش سبک و سنگین کرد. بعید بود چنین صحنه سازی برای آزمایش آنها باشد. قرار بود برای این مسأله گروگاوا دادگاهی شود و یک تیم جستجوی بزرگ برای پیدا کردن اسلحه تشکیل شده بود. خیلی خطرناک بود که چنین اسلحه ای در میان هوشمندان تکامل نیافته جنگجوئی مثل ساکنان این سیاره بماند.
سزاکوگا بالاخره تصمیمش را گرفت و گفت:«ما رد را دنبال میکنیم. باید آن اسلحه را پس بگیریم. مینادوسودانیم سعی کن با مرکز تماس بگیری و نیروی کمکی بخواهی. ممکن است درگیری پیش بیاید و ما مسلح نیستیم.» گروگاوا بلافاصله برنامهریزی لازم را برای راکب انجام داد. برای او بیش از همه مهم بود که اسلحه پیدا شود. مینادوسودانیم هم تلاش را برای تماس با سیاره گرد ارتباطی شروع کرد.
رادار نشان میداد که اسلحه در یک فضای بزرگ و باز قرار مستطیل مانند قرار گرفته و به آهستگی در حال حرکت است. برای رسیدن به اسلحه مجبور شدند علیرغم غرغرهای مدام مینادوسودانیم باز هم بیشتر از مسیر خارج شوند. اما همانطور که با راکب شبیه سازی شده خود پیش میرفتند، کم کم خود را در محاصره راکبهای عجیب دیدند. این راکبهای عجیب، دو چرخ کوچک در جلو و دو چرخ بزرگ در عقب داشتند و صدای بوق نامطبوعی از خودشان در میآوردند. آنها توسط هوشمندان بالغ به آهستگی رانده میشدند. سزاکوگا با تعجب دید که خیلی از آنها لباسی شبیه او به تن دارند. مینادوسودانیم هم متوجه این موضوع شد و گفت:«من که گفتم اینها نظامی هستند. حتماً دارند اسلحه را به یک خزانه سری منتقل میکنند!» سزاکوگا قبلاً بارها در ماموریت اسکورت اسلحه های قوی یا سری شرکت کرده بود. به خوبی تشخیص میداد که در چنین ماموریتهای اجازه تردد افراد متفرقه را نمیدهند.
هر چند امکان ارتباط با بانک مرکزی اطلاعات به دلیل نویز شدید نبود، اما پگادوریس با کمک از دانش مغز فوتونی راکب توانست تشخیص بدهد که آن راکبهای عجیب نوعی ابزار کشاورزی است. اما هیچ کدام نمیتوانستند بفهمند این تعداد راکب کشاورزی در وسط یک ابر مسکن هوشمندان زمینی چه میکند.
بالاخره با حضور آن همه راکبهای کشاورزی، مسیرهای تردد قفل شد و سزاکوگا میدید که اسلحه هر چند به آرامی اما پیوسته دارد از آنها دور میشود. برای همین مجبور شد تصمیم بزرگتر را بگیرد. او مجبور شد تیم عملیاتیش را تقسیم کند. مینادوسودانیم که ضعیفترین عضو گروه بود در نقش مرکز ارتباطات میبایست در راکب باقی بماند. گروگاوا که خشن تر و هیجانی تر از بقیه بود نیز قرار شد در کنار او باقی بماند و تنها در صورت لزوم بعنوان تیم پشتیبان به کمک سزاکوگا و پگادوریس بیاید.
وقتی سزاکوگا و پگادوریس با بدنها بیومکانیکی در میان جمعیت هوشمندان زمینی گم شدند. گروگاوا با عصبانیت در راکب نشسته بود در حالی که پشت سرش مینادوسودانیم هنوز داشت تلاش میکرد که با مرکز تماس بگیرد.
قضیه داره جالبتر میشه و این ماجرای جانبی اسلحه جا مانده در قسمت قبل هم داره میره که یا حل بشه و یا اینبار هم ماموریتو بندازه توی دست انداز. خیلی واسم سواله که این سلاح سری و مخوف چطور از تهران رسیده به اصفهان و این دست سوالات موضوع رو جذابتر هم میکنه. وجود مومامیدا هم چه در قصه قبل و چه در این قسمت نقطه قوت خوبیه و گام موثری برای باز کردن ذهن خوانندگان به سمت و سوی ورای داستان.
منتظر می مونم تا نقش بازی کردن تراکتورها رو هم در تکه سوم ببینم. خوشحالم که این داستان اینهمه جذابه که پنجهزار کلمه براش کفاف نمیده و حالا حالاها به یاری حق ادامه داره.
در مورد اسم قصه هم موافقم که خیلی کلی هست و باید یه اسمی باشه با جاذبه “چهارشنبه متفاوت” و حتی جذب کننده تر. مطمئنم این اسم متفاوت رو خودتون پیدا میکنید با توجه به اینکه با حال و هوا و فضای شهر اصفهان آشناترید. اصفهان اسمهای معروفی داره در قالب فضاهایی که با کمی تغییر میشه یه عنوان خاص ازشون درآورد. اسم قبلی تو مایه های زمان (چهارشنبه) بود و اسم این میتونه در مایه مکان باشه.
ممنون سعید جان.
ایمیلهایت را هم دریافت کردم و انشالله در ویرایش نهایی اعمال خواهم کرد. همچنان مشتاق نظراتت هستم. باید بگویم که علیرغم میل من داستان دارد از مرز پنچهزار کلمه رد میشود.