بالاخره نوشتن فیلمنامه طنز «ایستگاه ملی۱۴۴۴» تمام شد. فیلمنامهای علمی/تخیلی، با طنز انتقادی از رفتار و کردار ما ایرانیها و مدیران و دولتمردانمان. بعید میدانم روزی بشود این فیلمنامه را به فیلم تبدیل کرد و بیشتر آنرا برای دل خودم نوشتم و البته شرکت در بخش جنبی جایزه افسانهها.
برخی از شخصیتهای فیلمنامه
- رشید فضانوردی دهاتی که بر اساس پارتی انتخاب شده است
- اصغر فضانوردی که با مصرف داروی اشتباهی دچار چاقی شده است.
- دائی رئیس سازمان فضایی که با کارهای اشتباهش پروژه را دچار خطر کرده است
- دستیار اول و دوم دائی
- پورسینا مهندس اخراجی که ایستگاه ملی را طراحی کرده است
- و آدم فضایی بیگانهای به ایستگاه ملی ایران آمده است
بخشی از فیلمنامه
سکانس آغازین فیلمنامه چنین شروع میشود:
صحنه ۱/فضا/بیرونی/شب
در فضا، ماه و ستارگان دیده میشوند. دوربین حرکت میکند و روی نقطهای در فضا شروع به زوم میکند. کمکم یک ایستگاه فضایی شبیه دونات که در میان فضا به سرعت به دور خود میگردد، ظاهر میشود. ایستگاه فضایی ظاهر داغانی دارد. هر قسمت آن با فلزی ساخته شده است و رنگهای مختلفی شبیه آهن، مس و آلومینیوم دارد و حتی بخشهای رنگ چوب دارد. قطعاتی از ایستگاه آویزان است و به اطراف تاب میخورد. اما یک کره طلائی کامل و براق نیز مثل زائدهای به آن چسبیده است. دوربین آنقدر جلو میرود تا نزدیک یک دریچه خراب عبارت «ساخت ایران» دیده شود. (اسم فیلم «ایستگاه ملی ۱۴۴۴» روی این نما میآید.) لرزش آرامی در حال لرزاندن ایستگاه فضایی است. یکی از پیچهای دریچه نزدیک نوشته به آرامی از ایستگاه جدا میشود و در فضا شناور میشود و کمکم در حال دور شدن از ایستگاه است. دوربین پیچ را دنبال میکند و ۱۸۰ درجه میچرخد. زمین به صورت دایرهای کوچک در دور دست دیده میشود. یک سفینه کوچک کروی شکل در حال نزدیک شدن است. چند ایستگاه فضایی دیگر هم دیده میشوند که عقبتر به آرامی در حال چرخیدن به دور زمین هستند. دوربین همراه پیچ حرکت میکند. پیچ که کمکم سرعت میگیرد و به سرعت به سمت سفینه کوچک میرود. (تیتراژ فیلم) همانطور که سفینه کوچک، بزرگ و بزرگتر میشود، صورت دو نفر دیده میشود که از پشت پنجرهِ دایرهای شکل کوچکی در حال تماشای ایستگاه ملی هستند. یک ایستگاه فضایی دیگر که در حال گردش به دور زمین است، از پشت سفینه رد میشود. بر روی بدنه آن ایستگاه، پرچم بزرگی از کشور بورکینافاسوِ نقش بسته و از پنجرههای بزرگ آن ایستگاه، دو سیاه پوست دیده میشوند که یکی از آنها با لباس فضانوردها دارد طبل میزند و دیگری دارد نوعی الماس مصنوعی میسازد.
دوربین کاملا به سفینه نزدیک میشود و پنجره کوچک تمام صفحه را میپوشاند. صورت رشید (که قد کوتاهتر است) به قسمت پایین پنجره چسبیده، چون اصغر با شکم بزرگش دارد تلاش میکند از پنجره کوچک به بیرون نگاه کند. در این حال پیچ به پنجره برخورد میکند و شیشه شروع میکند به ترک خوردن. رشید با وحشت خودش را از جلوی شکم اصغر عقب میکشد. ترک شیشه در حال افزایش یافتن است.
نوشتههای مرتبط:
تصویر برگرفته از اینستاگرام نویسنده
خیلی خوبه. هرچند این روزها در حال گذران دورانی تراژیک هستیم و این قصه ها مجددا یادآوریش میکنن اما طنز زبانیه که به شکل شگفت انگیزی باعث میشه غم انگیزترین وضعیتها هم لبخندآور و خنده دار بشن! قبلا هنر طنز نویسی شما رو شاهدش بودم و خیلی ازش لذت بردم.
سپاسگزارم