خلاصه: زانیار برای نجات پسر امینالتجار که توسط افسون دزدیده شده، به دل مخفیگاه دزدان میزند و با کمک داروغه موفق میشود او را نجات بدهد. اما وقتی برای نجات فرزانه از دام میرود، خود را تنها در مقابل افسون و سه همراهش میبیند. در آخرین لحظه اما شاهزاده از راه میرسد.
با وجود شاهزاده، از نظر تعدادی هنوز برتری با یاران افسون بود. برای همین افسون وقتی مطمئن شد سوار دیگری پشت سر او نیست، جرات پیدا کرد و در حالی که جلو میآمد، گفت: «زانیار برای من، شما آن پسره را بگیرید، اگر زنده شد که چه بهتر. به نظر آدم پولداری است!»
سپس با خنجرش به سمت زانیار حمله کرد. افسون در جنگ خنجر مشهور بود و حتی میتوانست یک تنه در مقابل دو سرباز شمشیر به دست، مقاومت کند. زانیار خود مهارت در نبرد با خنجر را از او یاد آموخته بود، اما هنوز مهارتش به پای خود افسون نمیرسید. یک بار هم قبلاً افسون او را در هنگام فراری دادن فرزانه شکست داده بود و فقط بخت بلند زانیار او را نجات داده بود.
زانیار همان اول میدانست که حریف او نیست اما آماده بود که تا پای جان از فرزانه دفاع کند. برای همین باز هم در حالی که با خنجر برهنه به استقبال افسون میرفت، بر سر فرزانه فریاد زد که سوار اسب شود و از آنجا دور گردد.
از شانس خوب زانیار، شاهزاده زیر دست بهترینهای ارتش پدرش تعلیم دیده بود و اصلاً ترسی از نبرد نابرابر با چند دزد خنجر به دست نداشت. میدانست که اگر روحیهاش را نبازد، امکان پیروزی هست. اما قبل از هر چیز باید تعداد مهاجمان را کم میکرد. برای همین همان ابتدای کار به دزدی که او را دست کم گرفته بود و زیادی نزدیک شده بود چنان ضربت غافلگیرانهای زد که دزد بدبخت در حالی که خون از بازوی آویختهاش بر زمین میریخت، مجبور به فرار از صحنه شد. دو نفر دیگر فوری فهمیدند که نمیتوانند او را دست کم بگیرند. پس سعی کردند هر کدام از یک طرف به شاهزاده نزدیک شود تا از غفلت او برای زدن ضربه کاری استفاده کنند. اما شاهزاده به خوبی از موقعیتاش در آن کوچه استفاده کرد و جوری در کنار زانیار قرار گرفت، که آنها نتوانند دورش بزنند و در همان حال به زدن ضربههای تند و سریع با شمشیر بلندش مشغول شد، به گونهای که آن دو به جز دفاع نمیتوانستند کاری بکنند.
از آن طرف افسون و زانیار سخت مشغول بودند. فرزانه علیرغم اصرار دایهاش حاضر نبود آنجا را ترک کند و زانیار و شاهزاده را در مقابل دزدان تنها بگذارد. اما اینکارش کمکی به زانیار نمیکرد و همه فکر او را پریشان کرده بود. تنها از آن میترسید که بعد از کشته شدنش، افسون به فرزانه دست یابد. برای همین از همان ابتدا بی مهابا حمله میکرد. به طوری که حتی افسون هم با احتیاط عقب کشید. افسون نقاط ضعف شاگردش را خوب میشناخت بخصوص که دیده بود، زخمی شده است. با عقبنشینی گذاشت زانیار انرژی اولیهاش را خالی کند ولی کمی بعد شروع کرد به ضربات سریعاش شروع به حمله کرد به گونهای که زانیار فقط توانست به زحمت دفاع کند و حتی مجبور شد چند قدیم به عقب برگردد. اما وقتی دوباره به فکر فرزانه افتاد. بر جای خودش ایستاد و سعی کرد از نیروی جوانی و سرعتش بر علیه افسون استفاده کند و کمکم از حالت دفاع به حمله برگشت.
افسون وقتی دید که اینبار به راحتی نمیتواند حریف زانیار شود، در فرصتی عقب کشید و خنجر دومش را با دست آزادش از پر شالاش بیرون کشید و بعد با دو خنجر به جنگ زانیار رفت. اینبار نبرد زیاد طولانی نشد. در سومین ضربه وقتی زانیار سعی کرد با خنجرش جلوی ضربه خنجری که در دست چپ او بود بگیرد. افسون با دست راستش خنجر را زیر بازوی چپ او و نزدیک قلبش فرو کرد. زانیار نالهای کرد و بر زمین افتاد. افسون خواست خم شود و کار ناتماماش را تمام کند، اما در همان زمان شاهزاده از غفلت یکی از دزدان استفاده کرد و شکمش را سراسر از همه درید. افسون دید که اگر لحظهای غفلت کند، یار آخرش هم از پای در میآید و آن وقت در مقابل شاهزاده تنها میشود. برای همین به کمکش رفت و دو نفری با شاهزاده درگیر شدند.