بلند کردن آن تابوت سنگی از توان ما بیشتر بود، قدری آنرا به جلو هل دادیم و با زحمت زیاد آن را از روی میز سنگی بلند کردیم ولی هنوز چند گامی بیشتر برنداشته بودیم که همزمان با شلیک دوباره توپها و فروریختن بخش دیگری از دیوار، پای مسعود لغزید و وقتی تابوت به سمتش کج شد، او از ترسی گیر افتادن زیر آن حجم سنگی، تابوت را رها کرد و سنگینی آن بر دوش ما سه نفر افتاد و تقریباً بلافاصله فرمانده رادو زیر بار آن، به زانو در آمد و تابوت از دستش رها شد و با صدای بلند بر یک پهلو بر روی زمین افتاد.… (ادامه مطلب)
دسته: داستانهای بلند
رمانها و داستانهای بلند
داستان دنبالهدار یک عیار و چهل طرار (۱۳۹) – چشمان افسانه
خلاصه: خواندیم که مرداس جاسوس با شایعه کردن مرگ شاه عباس شهر را به آشوب کشید. شاه عباس، مصطفی شیرفروش را که جانش را نجات داده بود به داروغگی منصوب کرد. سپس داستان افسون و افسانه را شنید که چطور مرداس،پدر و دختر را از هم جدا کرده بود، به هر کدام گفته بود دیگری مرده است.
چشمان افسانه
افسانه دوباره داستان گفتنش را شروع کرد. برای شاه عباس و درباریانش تعریف کرد که چگونه مرداس و او در اصفهان مراقب همه چیز بودند. آنها همه قلعه ها و پادگانهای اطراف شهر را شناسائی کرده و بعد به سراغ کاخها و خانه بزرگان شهر رفته بودند.… (ادامه مطلب)
داستان دنبالهدار یک عیار و چهل طرار (۱۳۸)- داستان افسانه
شروع داستان | قسمت قبل | قسمت بعد
داستان افسانه
خلاصه: خواندیم که مرداس جاسوس با شایعه کردن مرگ شاه عباس شهر را به آشوب کشید. شاه عباس، مصطفی شیرفروش جانش را نجات داده بود را به داروغگی منتصب کرد. مصطفی با سه شرط داروغگی شهر را پذیرفت. سپس شاه دستور داد، پدر و دختری که میخواستند او را بکشند، احضار شوند و ابتدا داستان پدر که همان افسون بود را شنید.
شاه عباس با دقت به سخنان افسون دغل گوش داد و در نهایت تنها سری تکان داد. در میان درباریان همهمهای در گرفت. دیوانبیگی که در میان آنها ایستاده بود، با دقت به صورت شاه عباس خیره شده بود.… (ادامه مطلب)
داستان دنباله دار یک عیار و چهل طرار (۱۳۷) – داستان افسون
خلاصه: خواندیم که مرداس جاسوس با شایعه کردن مرگ شاه عباس شهر را به آشوب کشید. افسون و دخترش زندانی شدهاند و شاه عباس مجبور شد شاهزاده را که تصور میکرد بر علیه او است، در قلعهای زندانی کند و سپس مصطفی شیرفروش را که جانش را نجات داده بود به داروغگی منتصب کرد. مصطفی با سه شرط داروغگی شهر را پذیرفت.
همه درباریان که از دستور عجیب شاه عباس و رفتار عجیبتر مصطفی حیران بودند، فوری به گروههای چندتایی تقسیم و مشغول صحبت شدند. شاه عباس نیز در حالی که اللهوردیخان را به کنار خود فراخوانده بود، مشغول تبادل نظر با او شد.… (ادامه مطلب)
داستان دنبالهدار یک عیار و چهل طرار (۱۳۶) – سه شرط مصطفی شیرفروش
خلاصه: خواندیم که مرداس جاسوس عثمانی تلاش کرد که با کمک دستیارش، شاه عباس را ترور کند. وقتی موفق به اینکار نشد با شایعه کشته شدن شاه، شهر را به آشوب کشید. مصطفی شیرفروش شاه را نجات داد و شاه با کمک اللهوردیخان به کاخی برگشت. اما اوضاع کاخ هم مثل شهر بهم ریخته بود. شاه عباس، شاهزاده را در قلعهای زندانی و مصطفی شیرفروش را احضار کرد.
سه شرط مصطفی شیرفروش
هنگامی که سربازان حاتمبیگ وزیر به منزل مصطفی شیرفروش رفتند تا او را بیاورند، زانیار و جمعی دیگر از عیاران هم آنجا بودند و داشتند در مورد وقایعی که طی روز گذشته و دیشب اتفاق افتاده بود، تبادل نظر میکردند.… (ادامه مطلب)
داستان دنبالهدار یک عیار و چهل طرار (135) – داروغه جدید
خلاصه: خواندیم که مرداس جاسوس عثمانی تلاش کرد که با کمک دستیارش، شاه عباس را ترور کند و وقتی موفق به اینکار نشد با شایعه کشته شدن شاه، شهر را به آشوب کشید. مصطفی شیرفروش شاه را نجات داد و شاه با کمک اللهوردیخان به کاخی برگشت اما اوضاع کاخ هم مثل شهر بهم ریخته بود.
صبح روز بعد شاه، اول وقت همه درباریان را به حضور پذیرفت تا نشان بدهد که بر اوضاع مسلط است. آن روز همه درباریان با نگرانی شاه را دیدند که لباسی سرخرنگ به تن کرده بود. آنها میدانستند که هر وقت شاه لباس سرخرنگ میپوشد، نشان از غضب او دارد و ممکن است هر لحظه دستور کشتن کسی را بدهد.… (ادامه مطلب)
داستان دنبالهدار یک عیار و چهل طرار (134) – شاه و شاهزاده
خلاصه: خواندیم که مرداس جاسوس عثمانی تلاش کرد که با کمک دستیارش، شاه عباس را ترور کند و وقتی موفق به اینکار نشد با شایعه کشته شدن شاه، شهر را به آشوب کشید. مصطفی شیرفروش شاه را نجات داد و شاه با کمک اللهوردیخان به کاخی برگشت که در آن شاهزاده خود را شاه میدانستند.
شاه عباس همین که سر و صورتش را شست و ندیمان زخمهایش را بستند لباسی نو پوشید و دستور داد درباریان را به داخل سالن بیایند. حاتمبیگ و آن گروه از همراهان که هنوز آنجا بودند، بحضور شاه رسیدند. ابتدا برای سلامت شاه دعا کردند و سپس از اینکه شاه از آن مهلکه جان سالم به در برده بود، اظهار خوشحالی کردند.… (ادامه مطلب)
داستان دنبالهدار یک عیار و چهل طرار (133): شاه پشت درب کاخ
خلاصه: خواندیم که مرداس جاسوس عثمانی، تلاش کرد که با کمک دستیارش شاه عباس را ترور کند و وقتی موفق به اینکار نشد، خود با فریاد «شاه را کشتن»، آشوب عظیمی در شهر به راه انداخت. در این حال اسب شاه رم میکند و او را از میان محافظانش خارج و به درون کوچههای شهر میبرد. مصطفی شیرفروش که یک تنه با دزدان و آشوبگران درگیر شده بود، شاه را نجات میدهد.
اللهوردیخان به همراه محافظانش به زحمت توانستند شاه عباس را از میان آشوبی که در شهر ایجاد شده بود، بگذرانند و به درب کاخ برسانند. اما خبر دروغ کشته شدن شاه عباس، زودتر از آنها به کاخ رسیده بود.… (ادامه مطلب)
داستان دنبالهدار یک عیار و چهل طرار (132): ناجی شاه
خلاصه: خواندیم که مرداس جاسوس عثمانی، پس از کشتن یاور قصاب و داروغه شهر و اقدام به ترور وزیراعظم شاه، دستیارش در لباس پیک شاهی برای ترور شاه فرستاد و وقتی موفق به اینکار نشد، خود با فریاد شاه را کشتن، آشوب عظیمی در شهر به راه انداخت. در این حال اسب شاه رم کرده و او را از میان مردم، بیرون برد.
اسب رم کرده شاه عباس، او را به میان موج جمعیت برد. هر چه شاه تلاش میکرد او را آرام کند، موفق نمیشد و اسب جنگی با سرعت راه خودش را از میان مردم وحشتزده باز میکرد و حتی از میان نگهبانان میدان هم گذشت و وارد کوچه بازارهای اطراف میدان شد.… (ادامه مطلب)
داستان دنبالهدار یک عیار وچهل طرار (131): ترور شاه
خلاصه: خواندیم که مرداس جاسوس عثمانی، با کشتن یاور قصاب و داروغه و ترور وزیراعظم، شهر را به هم ریخته بود. عیاران شهر که میدانستند مرداس نقشه بزرگتری در سر دارد، به شدت به دنبال گرفتار کردن او بودند. بالاخره زانیار افسون را گرفتار کرد و این دشمن قسم خورده او، قول داد که در گرفتاری مرداس با او همکاری کند. آنها مخفیگاه مرداس را پیدا میکنند اما مرداس و ارسلان موفق میشوند از دست آنها فرار کنند. شاه علیرغم اخطار سفیر عثمانی، تصمیم گرفت به بازدید از میدان جدیدش در شهر برود.
در حالی که شاه و درباریان به سمت میدان جدید میرفتند، مردم نیز از همه سو راهی میدان شده بودند تا شاه را از نزدیک ببینند.… (ادامه مطلب)