بلند کردن آن تابوت سنگی از توان ما بیشتر بود، قدری آنرا به جلو هل دادیم و با زحمت زیاد آن را از روی میز سنگی بلند کردیم ولی هنوز چند گامی بیشتر برنداشته بودیم که همزمان با شلیک دوباره توپها و فروریختن بخش دیگری از دیوار، پای مسعود لغزید و وقتی تابوت به سمتش کج شد، او از ترسی گیر افتادن زیر آن حجم سنگی، تابوت را رها کرد و سنگینی آن بر دوش ما سه نفر افتاد و تقریباً بلافاصله فرمانده رادو زیر بار آن، به زانو در آمد و تابوت از دستش رها شد و با صدای بلند بر یک پهلو بر روی زمین افتاد.… (ادامه مطلب)