خلاصه: خواندیم در حالیکه در اصفهان همه به دنبال قاتل یاور قصاب و داروغه بودند، مرداس جاسوس نقشه خطرناک دیگری در سر داشت. او اقدام به ترور حاتمبیگ وزیر میکند. اما با حضور زانیار و امامقلی، وزیر نجات پیدا کرد. زانیار به دنبال ترورکنندگان میرود و از رابطه آنها با گرگین اطلاع پیدا میکند. شاه عباس پس از آنکه با خبر میشود، داروغه هیچ وارثی ندارد، دخترش فرزانه را به دخترخواندگی قبول میکند.
وزیر اعظم بعد از شنیدن دستور شاه، بلافاصله از محضر شاه بیرون آمد، قبل از هر کاری خواجه بزرگ حرمسرا را خواست و دستور شاه عباس برای عقد دختر خواندگی فرزانه را به او گفت و از او خواست شیخ بهائی را برای آن امر با خبر کند و تعدادی از خواجگان را بفرستد تا مقدمات انتقال فرزانه به حرمسرا را فراهم کنند.… (ادامه مطلب)
دسته: یک عیار و چهل طرار
داستان دنباله دار یک عیار و چهل طرار (118): آخرین وارث داروغه
خلاصه: خواندیم در حالیکه عیاران و حاتمبیگ وزیر به دنبال قاتل یاور قصاب و داروغه بودند، مرداس نقشهای خطرناک دیگری در سر داشت. او اقدام به ترور حاتمبیگ وزیر میکند اما با حضور زانیار و امامقلی، وزیر نجات پیدا کرد. زانیار به دنبال ترورکنندگان میرود و از رابطه آنها با گرگین اطلاع پیدا میکند.
مرداس و دستیارش در حالی که زانیار دورادور آنها را تعقیب میکرد به بازار رسیدند. بازار فعالیت صبحگاهی خود را شروع کرده و پر از آدم بود. در شلوغترین قسمت بازار مرداس از اسب پیاده شد و لنگان لنگان در کنار ارسلان شروع به حرکت کرد. زانیار سعی داشت به آنها نزدیکتر شود ولی درست لحظهای که یک کاروان شتر با بار رد میشدند، آنها را گم کرد.… (ادامه مطلب)
داستان دنباله دار یک عیار و چهل طرار (117): خائن همیشگی
خلاصه: خواندیم که در زمانی که عیاران و حاتمبیگ وزیر به دنبال قاتل یاور قصاب و داروغه بودند، مرداس نقشهای خطرناک دیگری در سر داشت. او و ارسلان در لباس گزمهها اقدام به ترور حاتمبیگ وزیر میکنند. اما با حضور به موقع زانیار و امامقلی، وزیر نجات پیدا میکند. زانیار به دنبال ترورکنندگان میرود ولی باز گرفتار میشود. اما اینبار ارسلان او را نمیکشد.
زانیار کمی بر بالای بام صبر کرد. نفسی تازه کرد و گذاشت صدای سم اسبها دور شود. بعد از جای خودش بلند شد. برای بار دوم از دست مرداس و دستیارش نجات پیدا کرده بود. نمیدانست چرا دستیار مرداس او را نکشته اما حاضر نبود قاتلین استادش را همینطور رها کند.… (ادامه مطلب)
داستان دنباله دار یک عیار و چهل طرار (116): مهاجمان
خلاصه: خواندیم که با کشته شدن یاور قصاب و داروغه، شهر اصفهان نزدیک به آشوب بود. در حالی که عیاران به دنبال قاتل بودند، زانیار به دام مرداس جاسوس عثمانی افتاد که او را با پیام تهدید نزد بابامسرور فرستاد. بابامسرور پس از با خبر کردن حاتمبیگ وزیر و الله وردی خان، زانیار و امامقلی را مامور مراقبت از وزیر کرد. اما فردای آن روز به کاروان حاتمبیگ وزیر حمله شد، امامقلی وزیر را به جای امنی رساند و زانیار به دنبال مهاجمان رفت.
هنگامی که امامقلی در حال رساندند حاتمبیگ وزیر به کاخش بود، گروه اصلی محافظان و زانیار به تعقیب مهاجمان پرداخته بودند.… (ادامه مطلب)
داستان دنباله دار یک عیار و چهل طرار (115): گزمه ها
خلاصه: خواندیم که با کشته شدن یاور قصاب و داروغه، شهر اصفهان نزدیک به آشوب بود. در حالی که عیاران به دنبال قاتل بودند، زانیار به دام مرداس جاسوس عثمانی افتاد که او را با پیام تهدیدی نزد بابامسرور فرستاد. بابامسرور پس از با خبر کردن حاتمبیگ وزیر و الله وردی خان، زانیار و امامقلی را مامور مراقبت از وزیر کرد.
با روشن شدند اطراف، زانیار و امامقلی خسته از جای خود بلند شدند و نگاه دقیقتری به اطراف کردند تا اگر کس دیگری آنجا کمین زده است را شناسائی بکنند. در همان حال امامقلی از زانیار پرسید: «عجیب بود. دیشب هیچ گزمهای از مقابل کاخ رد نشد.… (ادامه مطلب)
داستان دنباله دار یک عیار و چهل طرار (114): دوستان تازه
خلاصه: خواندیم که با کشته شدن یاور قصاب و داروغه، شهر اصفهان نزدیک به آشوب بود. در حالی که عیاران به دنبال قاتل بودند، زانیار به دام مرداس جاسوس افتاد. مرداس بوسیله او پیامی به بابامسرور فرستاد. بابامسرور هم زانیار را مامور کرد که وزیراعظم را باخبر کند. به غیر از وزیر، الله وردی خان سپسالار ایران نیز ماجرا را شنید و به نزد بابامسرور شتافت.
زانیار و امامقلی در سکوت پشت در اتاق بابامسرور روبروی ایستاده بودند و مثل دو رقیب هم را برانداز میکردند. از درون اتاق صدای گنگ گپ و گفتگوی دو پیرمرد به گوش میرسید. تا اینکه بابامسرور با صدای بلند، زانیار را به داخل اتاق فراخواند.… (ادامه مطلب)
داستان دنباله دار یک عیار و چهل طرار (113): وزیر و سپسالار
خلاصه: خواندیم که با کشته شدن یاور قصاب و داروغه، شهر اصفهان نزدیک به آشوب بود. در حالی که عیاران به دنبال قاتل بودند، زانیار به دام مرداس جاسوس افتاد. مرداس بوسیله او پیامی به بابامسرور فرستاد. بابامسرور نیز تصمیم به باخبر کردن وزیراعظم گرفت. زانیار زمانی به حضور حاتمبیگ وزیر رسید که الله وردی خان سپسالار ایران نیز نزد او بود.
زانیار وقایع چند روز گذشته را برای حاتمبیگ وزیر و الله وردی خان و پسرش تعریف کرد. وقتی حاتمبیگ وزیر همه چیز را شنید، دستی به ریش سفید خودش کشید و گفت: «بد شد. مرداس به طور حتم نقشه وحشتناکی کشید که به اجرای آن مطمئن است و اگر نه آن را لو نمیداد.… (ادامه مطلب)
داستان دنباله دار یک عیار و چهل طرار (112): الله وردی خان
خلاصه: خواندیم که با کشته شدن یاور قصاب و داروغه، شهر اصفهان نزدیک به آشوب بود. در حالی که عیاران به دنبال قاتل بودند، زانیار که مامور مراقبت از وزیر اعظم شده بود به دام مرداس جاسوس افتاد. مرداس او را نکشت و بوسیله او پیامی به بابامسرور فرستاد. بابامسرور هم تصمیم گرفت حاتم بیگ وزیر را باخبر کند.
زانیار متعجب از شکستن خنجرش با مهارت شمشیر مرد جوان را منحرف کرده و با دست چپ خودش، مچ دست او را گرفت و آن را بالا برد تا نتواند دوباره شمشیرش را به کار گیرد. ضارب نیز بالافاصله مچ دست راست زانیار را گرفت و بالا برد.… (ادامه مطلب)
داستان دنباله دار یک عیار و چهل طرار (111): پیامی برای حاتمبیگ وزیر
خلاصه: خواندیم که با کشته شدن یاور قصاب و داروغه، شهر اصفهان نزدیک به آشوب بود. در حالی که عیاران به دنبال قاتل بودند، زانیار که مامور مراقبت از وزیر اعظم شده بود به دام مرداس جاسوس افتاد. مرداس او را نکشت و تنها به بابامسرور پیغامی فرستاد که باعث نگرانیش شد.
شب هنگام بعد از اذان مغرب، هنگامی که عیاران در زورخانه گرد هم آمده بودند تا آخرین خبرها را بگیرند. زانیار بابامسرور را به زورخانه برد. بابامسرور در مورد پیامی که مرداس داده بود به آنها گفت. سپس تصویری را که سالها قبل بر روی چرم نقاشی شده بود را بیرون آورد و به متین داد تا به همه نشان بدهد و به کسانی که در جنگ ازبکها با او نبودند توضیح داد که این تصویر را نقاشباشی شاه بر اساس توضیحات او و یارانش کشیده و به چهره مرداس بسیار نزدیک است.… (ادامه مطلب)
داستان دنباله دار یک عیار و چهل طرار (110): آویزان بر دیوار
خلاصه: خواندیم که با کشته شدن یاور قصاب و داروغه، شهر اصفهان نزدیک به آشوب بود. حاتمبیگ وزیر کنترل شهر را در دست گرفته و در حالی که شاه عباس در حال مذاکره با سفیران عثمانی بود، عیاران به دنبال قاتل میگشتند. زانیار که مامور شده بود از وزیر اعظم حمایت کند، به تعقیب مرداس جاسوس رفت، اما ناگهان از پشت ضربهای خورد.
با صدای خروسها زانیار بهوش آمد و خودش را در وضعیت آویزان میان زمین و هوا به صورت وارانه و با دست و دهان بسته دید. کمی طول کشید تا در آن تاریکی بفهمد که او را به دیوار خانه بابا مسرور آویختهاند.… (ادامه مطلب)