Open post
سیب

سیب – داستان کوتاه

داستان سیب هم یکی دیگر از تکلیفهای کلاس فیلمنامه نویسی است. قرار بود داستان در مورد موقعیت یک سیب و دو آدم متشخص باشد. تکلیف من باز خیلی از موضوع دور بود.

 

سیب

راننده مینی‌بوس داشت از توی ترمینال حرکت میکرد که ماشینی کنارش ایستاد، شیشه سمت شاگرد پایین آمد و سری ژولیده با عینکی کائوچویی به چشم از آن بیرون آمد و از راننده مینی‌بوس پرسید: «پیران میری؟» وقتی جواب مثبت راننده را شنید، اشاره کرد که منتظرش بماند. ماشینی که روی درهایش آرم اداره نقشه برداری بود، کمی جلوتر ایستاد و مرد پیاده شد. چند دقیقه‌ای طول کشید تا با کمک راننده وکلی زحمت سه پایه، ژالن و دوربین نقشه‌برداری را از ماشین پیاده و سوار مینی‌بوس کرد.… (ادامه مطلب)

Open post

داستان کوتاه «کیف قاپ»

داستان کیف قاپ تکلیف دیگری از کلاس فیلمنامه نویسی است. موضوعی که استاد گفت این بود که فرد کیف قاپ باید عاشق دختر صاحب کیف بشود. من البته مثل همیشه در صحنه های عاشقانه مشکل دارم. اما از نتیجه کارم زیاد هم ناراضی نیستم.

کیف قاپ

پسر نفس نفس زنان توی خروجی راه پله ها پیچید، صدای پای تعقیب کنندگانش هنوز به گوش میرسد، اما در دیدرس آنها نبود. یا حالا یا هیچ وقت باید ریسک میکرد. فوری خودش را انداخت زیر راه پله ها و نفسش را حبس کرد. چند ثانیه بعد تعقیب کننده هایش از راه رسیدند و با سرعت از پله ها بالا رفتند.… (ادامه مطلب)

Open post
تهران - میدان انقلاب

تهران گمراه‌کننده

تکلیف هفته پیش استاد فیلمنامه نویسی مان، مکتوب کردن یک خاطره بود! در همان لحظه‌ای که این را گفتند، تمام خاطرات زندگیم از ذهنم پرید رفت! کل هفته داشتم فکر میکردم برای یک خاطره ناقابل  اما هیچی به ذهنم نرسید. کم کم به این نتیجه رسیدم که کلاً زندگی بی خاصیت و یک نواختی داشتم. شب آخر از درد ناچاری داشتم نوشته‌های قبلیم را مرور میکردم تا ببینم آیا ردی از گذشته خودم پیدا میکنم یا نه. و از خوش شانسی دو تا خاطره مکتوب پیدا کردم. خاطره جدیدتر از نظر زمانی و قدیمی‌تر از نظر مکتوب شدن را به اسم اهوازنامه سالها قبل نوشته بودم و خاطره قدیمی‌تر از نظر زمانی و جدیدتر از نظر مکتوب شدن، خاطره‌ای بود که سال گذشته به بهانه مسابقه همشهری داستان بعنوان داستان تهران نوشته بودم.… (ادامه مطلب)

Open post

دختربچه، سرباز، پرنده

سه قصه با یک بلیط

از اینکه خیلی وقت است که نمی‌نویسم، خودم بیش از همه عصبانی و ناراحت هستم. چند وفتی بود به هر دری میزدم که این قفل باز شود. یکی از راه ها که امتحان کردم، ثبت نام در کلاس فیلمنامه نویسی بود.  استاد خیلی سعی کرد تعجبش را از دیدن دانش‌آموز پا به سن گذاشته، نشان ندهد. من هم سعی کردم به روی خودم نیاورم. اما از جالبی تمرین اول کلاس این بود که استاد فرمودند داستان بدون دیالوگی بنویسیم که این اقلام را در خود داشته باشد

  • سرباز
  • دکل دیده بانی
  • سیم خاردار
  • پالتو
  • کلاهخود
  • تفنگ
  • برف
  • پرنده زخمی
  • دختربچه

من هر چند پا به سن گذشته ام، اما دست از عادتهای قدیمی خودم برنداشتم.… (ادامه مطلب)

Open post
کتاب قلم جوانی

قلم جوانی – مجموعه داستان کوتاه منتخب جشنواره

نویسنده داستان کوتاه

بله! بعد از چاپ داستان در مجله «شگفتزار» و همکاری در چاپ داستان دنباله دار با روزنامه «رسانه برتر» بالاخره یک قدم در مراحل نویسنده شدن جلوتر رفتم و برای اولین بار در کتاب «قلم جوانی» اسمم بعنوان نویسنده آورده شده است. این کتاب شامل مجموعه آثار منتخب اولین جشنواره داستان کوتاه نشر عطران می باشد و شامل ۵۵ داستان منتخب جشنواره از ۳۱ نویسنده است. از این میان سه داستان من هم جزو آثار منتخب بوده و در این مجموعه چاپ شده است.

 

لیست کامل آثار مجموعه داستان قلم جوانی

لیست کامل آثار به شرح زیر است:

۱- شمعدانی که شکست – حوری سیدابوالقاسم

۲- عصب کِشی یا عصب کُشی – مسعود قادری آذر

۳- استاد، در محضر مرگ – محمدهادی چرخکان

۴- او – محمدحسین بهنیا

۵- تندیس – شادی عنصری

۶- شورش انگشتها – کامران حمزه لو

۷- فیل – فائزه فاطمی نژاد

۸- نگهبت شیفت شب – حوری سیدابوالقاسم

۹- من هم کتابدار شدم – روناک حمزه ای

۱۰- وداع دوباره – مجید دهقان نصیری

۱۱- ساعت ۸ صبح – بنفشه طالعی سبزوار

۱۲- آلودگی دوست داشتنی – حوری سیدابوالقاسم

۱۳- آخرین انتخاب یک مرد ۳۶ ساله – محمدهادی چرخکان

۱۴- بازگشت جوجه رنگی – مسعود قادری آذر

۱۵- پادشاه و کفاش – حسن بلندی کرویق

۱۶- پنجشنبه های عزیز – صبا سلمان زاده

۱۷– پیراهن وصله دار – مجید دهقان نصیری

۱۸- عصری پاییزی … – احمد گوهرشاهی

۱۹- تکرارهای معنی دار توپ سیاه رنگ – علیرضا مسلمانی

۲۰- یک صبح زمستانی – ایلناز دره شوری

۲۱- تماس تلفنی – مسعود قادری آذر

۲۲- جوانه – سمیه شیخی

۲۳- خاطره نردبان – پریناز اخوان

۲۴- حس ناشناخته – سوده سپهری

۲۵- خدا اینجاست؛ نیازی به سفر نیست – یونس رحیمی

۲۶- خواب آشفته – مهدی حاجی باقری

۲۷- خوابگرد – کامران حمزه لو

۲۸- دادن دار و ندار یک قلب پاک – یونس رحیمی

۲۹- داروی سمی درمانگر – یونس رحیمی

۳۰- درد – سید باقر موسوی

۳۱- دو برادر – حسن بلندی کرویق

۳۲- دریا همین قدر کوچک است -مهدی حاجی باقری

۳۳- دندان نیش -شادی عنصری

۳۴- راه مدرسه – نیره عبدی

۳۵- رژلب – عباس نامداری علی آبادی

۳۶- روزمرگی – فراز جاسمی

۳۷- سه مسیر اتوبوس – مسعود قادری آذری

۳۸- رمضان سی و شش سال پیش – مسعود قادری آذری

۳۹- یک دعوای خانوادگی در آسمان – بنقشه طالعی سبزوار

۴۰- شهر ساحلی – سید باقر موسوی

۴۱- عروسکها – محمد هادی چرخکان

۴۲- من فقط یک نفرم … – بنفشه طالعی سبزوار

۴۳- همسران خوب – یونس رحیمی

۴۴- مهر پدری – یونس رحیمی

۴۵- کوکوسبزی – بنقشه طالعی سبزوار

۴۶- ما و آلمانیا – فاطمه امیری

۴۷- گاو بنی اسرائیل – سیدباقر موسوی

۴۸- کلبه تنهائی – ساسان سلام زاده سلماسی

۴۹- کدو تنبل – پوران امینی

۵۰- کاشت و برداشت – سمیه شیخی

۵۱- قرارداد – فاطمه امیری

۵۲- در تعقیب – مجید دهقان نصیری

۵۳- عاشقانه کامپیوتری Enter – رضا خواص

۵۴- سیاه و کبود – فرشاد رهنما

۵۵- جزیره مینو – محمدهادی چرخکان

چاپ اول این کتاب شامل ۱۳۰ صفحه در  زمستان ۹۵ و با تیراژ ۱۰۰۰ نسخه به قیمت ۲۰ هزار تومان منتشر شده است.… (ادامه مطلب)

داستان کوتاه سفر به اصفهان – قسمت چهارم

شرمنده، شرمنده و شرمنده هم دوستان و خواننده ها هستم. میبخشید که نوشتن یک فصل دیگر این داستان دقیقا دو ماه طول کشید. میدانید تازه یادم افتاد که من همیشه از مشق عید متنفرم بود. همین باعث شد که نه تنها به مسابقه نرسیدم، بلکه شما خواننده های دوست داشتنی را هم مدت زیادی معطل کردم. برای اینکه تاخیرم از این بیشتر نشود، قسمت چهارم را هر چند کوتاه ولی میبندم.

سفر به اصفهان – قسمت چهارم

سزاکوگا داشت با چشم خودش اسلحه گروگاوا که اینقدر بخاطر آن سرزنش شده بود را در دست آن هوشمند نابالغ زمینی میدید که مثل یک اسباب‌بازی با بی احتیاطی به اطراف تاب میخورد.(ادامه مطلب)

داستان کوتاه سفر به اصفهان – قسمت سوم

خوب یک خبر خوب دارم و یک خبر بد. خبر بد اینکه داستان من سر موعد ۲۰ اسفند تمام نشد. اما خبر خوب اینکه گاه چهارم جشنواره چهارگاه تمدید شد. فکر کنم خیلی ها توی داستان نویسی طنز وقت کم آوردند! هر چند جشنواره تا بعد از عید تمدید شد، اما من دارم سعی میکنم تا قبل از چهارشنبه سوری این داستان را تمام کنم. مشخصاً داره از حدود پنج هزار کلمه بیرون میزنه، که احتمالا باید بعداً در ویرایش بخشی از آن را حذف کنم. از حالا اگر قسمتی به نظرتان غیر لازم آمد اعلام کنید. در ضمن در قسمتی از داستان این قسمت مکالماتی به زبانها و لهجه های مختلف داخلی و خارجی گذاشتم.… (ادامه مطلب)

داستان کوتاه سفر به اصفهان – قسمت دوم

داستان هنوز تمام نشده، اما زمان کم است و من باید بروم قسمت سوم را بنویسم. خوانندگان گرامی فعلاً این بخش را هم مطالعه کنید تا انشالله قسمت بعدی را تا فردا آماده کنم. از دوستان میخواهم اگر در مورد اسم داستان هم نظری دارید، حتما پیشنهاد بدهید. هر چند اسم سفر به اصفهان را برای آن انتخاب کردم، اما از آن راضی نیستم.

سفر به اصفهان – قسمت دوم

سزاکوگا امیدوار بود که کسی به او اعلام کند که صدای آژیر اشتباه است. وقتی صدا قطع نشد فهمید که این یا یک آزمون دیگر برای آن‌ها است یا با یک حضور غیر قانونی روبرو بودند.(ادامه مطلب)

داستان کوتاه سفر به اصفهان – قسمت اول

دوستانی که داستان چهارشنبه متفاوت را خواندند، حتما با چهار موجود فضایی دوست داشتنی آن داستان آشنا هستند. سزاکوگا فرماندهی جدی، گروگاوا تکاوری جوشی و خشن، پگادوریس که یک آداموش خونسرد و پر از دانش است و صد البته مینادوسودانیم تنها عضو مونث گروه که به اجبار همراه بقیه شده است. داستان را همان وقت خیلی دوست داشتم و دلم میخواست یک دنباله برای آن بنویسم. این شد که وقتی تصمیم داشتم در گاه چهارم جشنواره فصلی چهارگاه یک داستان طنز بفرستم، به یاد آنها افتادم.

برای همین با عرض معذرت از خواننده های داستان زانیار، مجبور شدم آنها را معطل بگذارم و این داستان کوتاه را بنویسم.… (ادامه مطلب)

Open post
اربعین حسینی

پیراهن وصله‌دار – داستان کوتاه مناسبتی اربعین حسینی

پیراهن وصله دار

– «برات» تو هم بیا بریم. خوش میگذره به خدا، اوسا میگه همه چیز مفتیه، کلی چلوکباب میخوریم. حسن صافکار و شاگرداش هم با ما میاند.

– نه من نمییام. بی بی تنها می مونه. اوسا هم میگه نباید کار مردم را زمین بگذاریم. اگر من بیام دست تنها میمونه.

– دروغ نگو، من که میدونم دلت اینه که با ما بیایی ولی اوس غلام بهت اجازه نمیده! نترس، همه تو رو میشناسند. توی این خیابون پیش هر کی بخوای میتوانی کار بکنی. این غلام سگ سبیل رو ول کن و بیا بریم

– نه. نمیشه. اوسا غلام حق به گردنم داره.… (ادامه مطلب)

Posts navigation

1 2 3 4
Scroll to top