دسته: داستان کوتاه
داستانهای کوتاه
حفاظت شده: بخش چهارم: بیپناه
حفاظت شده: در تعقیب – بخش سوم
حفاظت شده: در تعقیب – بخش دوم
حفاظت شده: در تعقیب – بخش اول
آخرین تولد
«بلکرن آمرانی» تنها در سلول خوابگاهش نشسته بود، البته به کار بردن کلمه تنها برای موجودی با سه کله، کمی دور از انتظار است، اما وقتی «سردانش» داشت آخرین پاراگرافهای مقالهاش در مورد سرمنشاء زبانهای غیر هوشمند تکامل یافته را مینوشت و «سرکار» داشت در میان سیارههای که جدیداً درخواست مترجم زنده کرده بودند میگشت، «سرآرزو» تنها بود. دو سر دیگر هر چهار بازو را به کار گرفته بودند تا بتوانند از پایانههای اطلاعاتی استفاده کنند. بنابراین فقط دو پا برای سرآرزو باقیمانده بود که آنها را بالای صندلی گرفته بود و به آرامی تکان میداد.
امشب تولدش بود، اما در میان یزاریشها رسم نبود که بعد از نوزده سالگی جشن تولد بگیرند.… (ادامه مطلب)
روز نو
«پای رضا شکسته!» داشتم از دکل اصلی پایین میرفتم تا سبزیها را به آشپزخانه تحویل دهم که اسماعیل اين خبر را به من داد. فکر میکنم از حرف زدن به زبان فارسی آنقدر خوشحال بود که نمیتوانست قیافه آورنده یک خبر بد را به خود بگیرد. دستگیره کِشنده را رها کردم و به آرامی خودم را به یکی از تورهای کنار دکل چسباندم. او هم که یک استوانه کود شیميايي در دست داشت، در سمت مقابل روی تورها ايستاد.
«چه بلائی سرش اومده؟»
«یک لوله از جاش در رفته و خورده بهش. شانس آورده که توش بخار نبوده و اگر نه حسابی میسوخت»
«بنده خدا!… (ادامه مطلب)
آخرین ایستگاه
باربر «شادترین همسفر» با ضربهای آرامی به «آخرین ایستگاه» متصل شد. ایرج با خستگی صدای مراحل مختلف اتصال را پیگیری میکرد و بیصبرانه منتظر بود که محموله جدید را دریافت کند. آمدن این باربرها هیچ هیجانی نداشت. آنها با بار غیر جاندار میآمدند، بنابراین میتوانستند بدون محدودیت از کانالهای ابرفضا استفاده کنند. مسافرتی که برای یک آدم زنده، شاید شش ماه طول میکشید برای این باربرها کمتر از یک روز به طول میانجامید. و دلیل ارزانی حملشان هم به همین خاطر بود. آنها معمولاً بارهای کم ارزش را حمل میکردند. هر چند هر محموله که به این ایستگاه میرسید، یعنی توانسته هزینههای گران قیمت حملش را به شرکت بپردازد.… (ادامه مطلب)
دوئل با کامپیوتر
مقدمه
سال آخر دبيرستان در حالی که همه نگران امتحانات ديپلم و کنکور ورودی دانشگاه بودند، من نگران قهرمان داستان جديدم بودم. داستان از نظر خودم يک علمی/تخيلی ناب بود، دنيايي را در آينده به تصوير کشيده بودم که کامپيوترها همه چيز را کنترل میکردند. آن زمان نمیدانستم اين تم چقدر نمونههای نابتر دارد. از 1984 جورج اورل فقط اسمی شنيده بودم و هنوز کتاب بينظير يونیکامپ را نخوانده بودم. بنابراين از کامپيوتر درون فيلم تلفن ايدهای گرفتم و با ترکيب آن با چند سکانس وسترن، قدری شعارهای زمان جنگی با تم علمی/تخيلی و چند شخصيت داستانی، اين داستان را خلق کردم که از نظر خودم شاهکاری بينظير بود.… (ادامه مطلب)
وضعیت کد 13
{jcomments on}
در حالي که بقيه بر روي صندليها ميرفتند، ناخدا خودش جلوي تريبون رفت و با صداي رسا گفت:«آقايان و خانمها، همه شما ميدانيد که به خاطر وضعيت فوقالعاده شماره 13 اينجا حاضر شديد، يعني ما با وضعيتي روبرو شديدم که ممکن است کل موجوديت سفينه «شگفت» يا حداقل وجود تمامي ما را به خطر بيندازد. گروه امنيت بهداشتي سفينه، وجود يک ويروس خطرناک را در بخش ب.د.843 گزارش کرده است. اين بخش فعلاً در قرنطينه کامل قراردارد. دکتر رومينا، در اين مورد بيشتر توضيح ميدهد.»
نگاهي به چهره بهت زده تماشاچيان کردم، بدون شک خيلي از آنها مثل من تازه از خطري که تهديدشان ميکرد، آگاه شده بودند.… (ادامه مطلب)