به نظرم برای آدمهای مثل من که میخواهند بودجه یک سالشان را در نمایشگاه خرج کنند، باید تسهیلات ویژهای قائل شد. امسال همانطور که شنیده بودم، اجازه نمیدادند تا چرخهای خرید وارد محل غرفهها شود. بنابراین باید کل کتابهای که میخریدی را دست میگرفتی و دور میرفتی. تا وقتی که طاقتت تمام میشد و از دست و کمر میافتادی. شانس آوردم که امسال غرفههای امانتداری گذاشته بودند. هر چند سرویسشان ایدهآل نبود اما بهتر از هیچی بود. نکته عجیب ماجرا این بود که هر چند به چرخ خرید با آن حجم کمش به عنوان ایجاد مزاحمت برای دیگران اجازه ورود داده نمیشد، اما به کالسکه بچه با آن حجم عظیمش اجازه ورود میدادند. بعنوان یک راهکار لجستیک برای سال آینده تصمیم گرفتم که یک بچه با کالسکه اجاره کنم، تا بتوانم کتابهای خریداری شده را جابجا کنم!
ولی سوال مهمتر این است که چه نیازی است که من برای خرید به نمایشگاه بروم. نمایشگاه کتاب در واقع باید محلی برای نمایش دادن عناوین جدید چاپ شده، ارتباط مولفین، مترجمین، ناشران و خوانندهها باشد نه یک فروشگاه بزرگ کتاب مثل بقیه دنیا. مسئولان ما هر سال به تعداد زیاد بازدید کنندههای نمایشگاه فخر میفروشند و آن را توی سر نمایشگاههای بین المللی کتاب سراسر دنیا میاندازند. اما فرق نمایشگاه و فروشگاه را نمیدانند. هر چند از حضور پر تعداد طرفداران کتاب و بخصوص نوجوانها و جوانها خوشحال بودم. اما به نظرم نمایشگاه کتاب فقط یک جور مورفین برای صنعت نشر بیمار ما میباشد. که در کوتاه مدت فقط به نفع ناشران و به ضرر کتابفروشیهاست به طوری که هر سال چند ماهی بازار خراب آنها را خرابتر میکند و در نهایت آنها را به سمت تغییر شغل پیش میببرد و این خود باعث کمتر دیده شدن کتاب و فروش کمتر میشود که در نهایت دودش دوباره به چشم ناشر و خواننده میرود.
هر روز میشنویم که در اخبار از پایین بودند شمارگان کتابهای و عدم وجود فرهنگ کتابخوانی در کشور شکایت میکنند و متهمان فراوانی از جمله گرانی کاغذ، نداشتن فرهنگ خوب، نداشتن نویسندگان عالی، مشکل بررسی وزارتخانه و کتابفروشیها را برای آن پیدا میکنند. اما به نظر من بعنوان یک کتابخوان حرفهای به ، چیزی که در کشور ما باعث این بیماری شده است، فرهنگ انتشار کتاب است که شامل دو بخش چاپ و بازاریابی کتاب و پخش آن است. تبلیغات ناشران ما برای کتاب تقریباً صفر است و آن اندک تبلیغاتی که میشود به صورت عمومی و فلهای است که اکثر در جای نامناسب و زمان نامناسب انجام شده و فقط باعث هدر رفتن پول میشود. از طرفی حتی در عصر دیجیتال و ارتباطات نیز پیدا کردن کتابها در خارج از تهران حتی در شهرهای بزرگی و نزدیکی مثل اصفهان مشکل است. کتاب فروشیهای دیجیتالیمان هم هنوز نتوانستند اعتماد مردم را کسب کنند و اکثراً کتاب را با قیمت پشت جلد آن میفروشند که باعث میشود با احتساب هزینههای حمل و نقل، کتاب بسیار گرانتر به دست خواننده برسد. همه این موارد باعث میشود کتابها، خوانندگان خود را پیدا نکنند و بدطبع ناشر هم بعد از چند شکست شمارگان کتابش را به رقم خجالت آور 500 عدد کاهش میدهد که خود این باعث میشود کتاب باز هم کمتر و کمتر پخش شود و کمتر و کمتر دیده شود و بدطبع کمتر و کمتر فروش برود و زیان مضاعف برای ناشر، نویسنده و خواننده به بار میآورد.
مسخره تر این است که صنعت نشر یک صنعت بینالمللی، قدیمی و پر سود است و به خوبی میتوان نمونههای موفق را در طول سالهای قبل در کشورهای مختلف پیدا و از راهکارها و روشهای آنها درس گرفت.
خارج از این بحث، نمایشگاه برایم فرصت خوبی بود تا با چندتا ناشر در مورد انتشار داستانهایم صحبت کنم. همینطور کپ مختصری با خانم سهیلا هادی پور نویسنده کتاب «مسافرات سرزمین خورشید» و رضا علیزاده مترجم معروف سری کتابهای ارباب حلقهها بزنم و در مورد مشکلات انتشار و رابطه نویسنده و ناشر صحبت کنم. در نهایت هم خانم هادی پور کتاب خودشان و آقای علیزاده کتاب اعترافات رمان نویس جوان از اکو را برایم امضاء کردند. تا اولین کتابهای امضاء دار به کتابخانهام اضافه شود. امیدوارم تا سال بعد بتوانم اولین کتاب نشر شده خودم را هم در کتابخانه داشته باشم.