داستان دنباله دار یک عیار و چهل طرار (124): صبحانه عیاری

خلاصه: خواندیم که مرداس جاسوس عثمانی، با کشتن یاور قصاب و داروغه و با ترور وزیراعظم، شهر را به هم ریخته بود. عیاران شهر و در راس آنها زانیار به دنبال گرفتار کردن او بودند. آنها مطمئن بودند که مرداس نقشه بزرگتری در سر دارد. زانیار که به کمین افسون در خانه دیوان‌بیگی نشسته بود، توانست او را اسیر کرده به سرداب عیاران ببرد تا بابامسرور از او بازجوئی کند.
بابا مسرور برخلاف همیشه قیافه جدی داشت و هیچ لبخندی بر لب نداشت. مصطفی شیرفروش هم مثل او بدون آنکه توجه زیادی به زانیار بکند، با جدیت مشغول شد. او ابتدا گلیمی که بر دوش داشت را روبروی افسون کنار دیوار پهن کرد و بابا مسرور را بر روی آن نشاند.(ادامه مطلب)

Scroll to top