نیم کتاب (چون فقط ۶۹ صفحه جیبی است) «مردان مجرد سرزمین تپهها» تنها شامل دو داستان کوتاه از ویلیام ترور نویسنده شهیر ایرلندی و یکی از قلههای داستان کوتاه انگلیسی است. ویلیام ترور بارها نامزد جوایز مختلف شد و بارها توانست برنده این جوایز شود. به غیر از هفت جایزه متنوعی که کسب کرد او سه بار در سالهای ۱۹۷۶، ۱۹۸۳ و ۱۹۹۴ برندهٔ جایزه ادبی کاستا بوک که هر ساله به بهترین کتاب انگلیسی زبان اعطا میشود، شد. همچنین بیش از پنج بار نامزد جایزه ادبی من بوکر معرفی شد. خیلی از نقادان ادبی او را با نویسندگان بزرگی چون آنتوان چخوف و جیمز جویس مقایسه میکنند.… (ادامه مطلب)
برچسب: داستان کوتاه
سیب – داستان کوتاه
داستان سیب هم یکی دیگر از تکلیفهای کلاس فیلمنامه نویسی است. قرار بود داستان در مورد موقعیت یک سیب و دو آدم متشخص باشد. تکلیف من باز خیلی از موضوع دور بود.
سیب
راننده مینیبوس داشت از توی ترمینال حرکت میکرد که ماشینی کنارش ایستاد، شیشه سمت شاگرد پایین آمد و سری ژولیده با عینکی کائوچویی به چشم از آن بیرون آمد و از راننده مینیبوس پرسید: «پیران میری؟» وقتی جواب مثبت راننده را شنید، اشاره کرد که منتظرش بماند. ماشینی که روی درهایش آرم اداره نقشه برداری بود، کمی جلوتر ایستاد و مرد پیاده شد. چند دقیقهای طول کشید تا با کمک راننده وکلی زحمت سه پایه، ژالن و دوربین نقشهبرداری را از ماشین پیاده و سوار مینیبوس کرد.… (ادامه مطلب)
داستان کوتاه «کیف قاپ»
داستان کیف قاپ تکلیف دیگری از کلاس فیلمنامه نویسی است. موضوعی که استاد گفت این بود که فرد کیف قاپ باید عاشق دختر صاحب کیف بشود. من البته مثل همیشه در صحنه های عاشقانه مشکل دارم. اما از نتیجه کارم زیاد هم ناراضی نیستم.
کیف قاپ
پسر نفس نفس زنان توی خروجی راه پله ها پیچید، صدای پای تعقیب کنندگانش هنوز به گوش میرسد، اما در دیدرس آنها نبود. یا حالا یا هیچ وقت باید ریسک میکرد. فوری خودش را انداخت زیر راه پله ها و نفسش را حبس کرد. چند ثانیه بعد تعقیب کننده هایش از راه رسیدند و با سرعت از پله ها بالا رفتند.… (ادامه مطلب)
دختربچه، سرباز، پرنده
سه قصه با یک بلیط
از اینکه خیلی وقت است که نمینویسم، خودم بیش از همه عصبانی و ناراحت هستم. چند وفتی بود به هر دری میزدم که این قفل باز شود. یکی از راه ها که امتحان کردم، ثبت نام در کلاس فیلمنامه نویسی بود. استاد خیلی سعی کرد تعجبش را از دیدن دانشآموز پا به سن گذاشته، نشان ندهد. من هم سعی کردم به روی خودم نیاورم. اما از جالبی تمرین اول کلاس این بود که استاد فرمودند داستان بدون دیالوگی بنویسیم که این اقلام را در خود داشته باشد
- سرباز
- دکل دیده بانی
- سیم خاردار
- پالتو
- کلاهخود
- تفنگ
- برف
- پرنده زخمی
- دختربچه
من هر چند پا به سن گذشته ام، اما دست از عادتهای قدیمی خودم برنداشتم.… (ادامه مطلب)
چهارشنبه سوری
هر چهارشنبه سوری برای من فرصت مناسبی است که دوباره تبلیغ داستان کوتاه چهارشنبه متفاوت خودم را بکنم. یک زمانی ميخواستم ماجراهای قهرمانان آن داستان را ادامه بدهم، اما حالا که دارم داستان تاریخی مینویسم خیلی از آن فضا فاصله گرفتم. بیشترش هم تقصیر منحل شدن فنزین است. شاید در آینده فرصت اینکار پیش بیایید.… (ادامه مطلب)
یک مرگ تنها
در ميان بوتهها تنها و وحشتزده نشسته بود و از لابلای آنها به چند پسر جوانی که دورادور بوتهها فریاد میزدند و گاهگاه تیری به سمت او شلیک میکردند، خیره شده بود. در آنسوی تپه گروه دیگری از دوستانش در محاصره مردان جنگجو بودند. آنها نیز چون او امیدی به زنده بودند نداشتند، ولی حداقل تنها نبودند. سراسر دشت پر بود از لاشههای انسانها بود، گروهی کشته بودند و گروهی کشته شده بودند و فاتحان آنهای بودند که زنده مانده بودند، فرقی نمیکرد از کدام گروه باشند.… (ادامه مطلب)
طلسم قنات زارچ
بالای سرش سرمقنی پير از توی قبرستان با التماس میناليد: «تورو به خدا پايين نريد آقای مهندس، جون بچههاتون پايين نريد. بخدا اينجا زمين گيرتون میکنه»، با عصبانيت از نردبان طنابی پايين رفت. از اينکه کلی وقت صرف چانه زنی با مقنیهای خرافاتی کرده بود، عصبانی بود. دو ماه بود که کل پروژه ثبت جهانی قنات معطل اين مقنیهای خرافاتی مانده بود. اين دهاتیهای احمق نه خودشون حاضر شده بودند بروند توی چاه و نه میگذاشتند گروه نقشهبرداری برود توی چاه. بالاخره مجبور شد دوربين نقشهبرداری را خودش بيندازد روی دوشش و از نردبان طنابی بيايد پايين تا ثابت کند به خاطر يک مشت خرافات نمیشود کار را عقب انداخت.… (ادامه مطلب)
صاعقه سیاه
روز بعد این چهار سفینه از مرز مدار مریخ گذشتند و به نزدیکی زمین رسیدند. حالا با چشم غیر مسلح نیز میشد آنها را دید که مانند چهار نقطه درخشان درآسمان دیده میشدند. حدود یک ماه این چهار سفینه اطراف زمین چرخیدند، به آن نزدیک يا دور میشدند، تا بالاخره یک روز رادارهای زمین اطلاع دادند چند سفینه کوچک از یکی از سفینهها جدا شده و به طرف زمین میآید. مقامات زمینی پس از مشورت صلاح را درآن دانستند که اجازه دهند این سفینهها در زمین فرود بیاید. ولی ناگهان از هر سفینه تعداد زیادی سفینه کوچک جدا شد و همگی به طرف یکی از پایگاههای روی زمین هجوم آوردند.… (ادامه مطلب)