مجله شماره پنج شگفتزار
«بازکردن کلاف» يک داستان علمی/تخيلی اثر ژان کلود دونياک و ترجمه سميه کرمی است. نکته تاريخيش اين است که اين اثر اولين اثری ترجمه و نشر شده آکادمی/فانتزی با اجازه يک نويسنده خارجی است. روی اين اثر در انجمن آکادمی بحث و گفتگوی مفصلی شد که نشان میدهد داستان طرفداران خودش را پيدا کرده است.
داستان «خيانت از نوع درجه اول» هيچ کس را مثل من تحت تاثير قرار نمیدهد. دليلش ساده است. در اين داستان کوتاه علمی/تخيلی از سبک اپرای فضائی «پل آندرسون» با زيبایی دقيقاً همانکاری را کرده است که من قصد داشتم در يک داستان بلند بکنم. شروع داستان به قدری شبيه گشايش داستان «سربازان» من است، که اگر به خودم مطمئن نبودم، میگفتم حتماً آن را کپی کردم! در هر دو داستان راوی اول شخص منتظر مرگ نشسته و میخواهند خاطراتش را ضبط کند که مربوط به يک جنگ بیپايان فضائی است و هر دو داستان در واقع يک تم ضد جنگ دارند. خوب، بايد اعتراف دردناکی بکنم و آن اين است که آندرسون در کارش بسيار موفقتر از من بوده است. ترجمه خوب خانم صفوی هم مزید بر علت شده و من بايد دستهایم را بالا ببرم. شايد تنها دليلی که تسليم نمیشوم، اين است که به نظر من يک داستان بلند، میتواند تاثيرگذاری بسيار بيشتری از يک داستان کوتاه داشته باشد. پس «سربازان» من به نبرد ادامه میدهنم و اميدوارم روزی بتوانم تاثيرات آقای آندرسون را پشت سر بگذارم. البته لازم به ذکر است که ايشان به طرز نااميد کنندهای هر چی جايزه ادبی در اين رابطه بود را فتح کردند، هفت جايزه هوگو و سه جايزه نبولا قسمتی از اين موفقيتها است و به راستی میتوانی وی را يکی از نويسندگان دوران طلائی دانست.
«راهپله» کار آقای مصطفی رضوی، سومين اثر برگزيده مسابقه داستاننويسی برج است که در مجله منتشر شده است. وجه تمايز اصلی اين اثر نسبت به دوتای قبلی، کوتاهی بيش از اندازه آن است! اين داستان کوتاه را شايد نتوان جزو آثار گمانهزنی محسوب کرد، چون تقريباً هيچ اثری از اين نوع ادبيات در آن نمیتوان يافت. در عوض به خوبی احساس تهی و پوچی زندگی کردن در يک برج را به شما میدهد. برج شبيه درختی است که هنوز آثار حیاتی در آن هست اما ريشههای آن مرده. قهرمان در زمان حرکت از بالا به پايين، به ترتيب با افرادی در سنین بالا به پايين برخورد میکند. مثل اینکه طبقات ساختمان، هم سن ساکنانش باشند! شايد اين ترتيب به نوعی اتفاقی بوده باشد، اما در صورتی که نويسنده قصد و غرضی پشت آن داشته است، برای من مکشوف نشد. در نهايت اشاراتی در داستان هست که اين شک را در من بوجود آورد که شايد اين داستان قرار بوده ادامه پيدا کند، اما نويسنده از آن همه بالا و پايين رفتن پله و احتمالاً فرصت کم مسابقه برج خسته شده و داستان را کشته است.
«پديده هواداری» مقاله جالبی است از خانم ورزی که به بحث جذاب هواداری و جوانب آن پرداخته است. قبل از هر چیز بايد گفت که مقاله شامل ترجمه اصطلاحات بسیاری در مورد هواداری و جامعه آن است که مناسب است مورد توجه فرهنگستان ادب قرار بگیرد. همچنين در اين مقاله يک اشاره خوب به ارتباط هواداران با مجلههای علمی/تخيلی کرده است که من هم پيشنهادش را در معرفی مجله شماره چهار دادم. اميدوارم اين مقاله هم باعث شود، دبيران مجله در اين مورد يک فکر جدیتری بنمايند. خود من قول میدهم که سعی کنم هر شماره يک نامه برايتان بفرستم!
يک نقطه ضعف اين مقاله از نظر من، عدم پرداختن به هواداران فانتزی، بخصوص ارباب حلقهها و هری پاتر است که خوشبختانه در ايران نيز فراوان هستند. بنابراين چند اشاره به طرفداران اين گونه و فعاليتهای آنها، میتوانست دل فانتزی دوستان را هم شاد کند و به شايعه دشمنی آکادمی با فانتزی پايان دهد.
اما خواندن اين مقاله را به همه اعضاء فنزين توصيه میکنم، تا بفهمند چه کارهای جزو فرهنگ هواداری هست. مثلاً برای خود من بحث هوادار فيلم، بحث جديد و جذابی بود و بابت آن يک تشکر به نويسنده محترم مقاله بدهکار میشوم.
«رنگ جادو» مقالهای است به قلم مصطفی رضوی که به معرفی تری پرچت و آثارش، بخصوص کتاب «رنگ جادو» میپردازد. خواندم معرفی کتاب در مورد کتابی که هنوز ترجمه نشده است، فقط میتواند حسرت به دلتان بکند. اما از طرفی ممکن است شما را تشويق کند یک قدم از جائی که هستید پیش بروید و کمکم شروع کنيد به خواندن رمانهای انگليسی بکنید. برای همين من اين معرفی کتاب را گامی جديد و مناسب برای آکادمی و پيشبرد اهداف آن میبينم واميدوارم در شمارههای آتی نيز امسال آن را ببينيم.
«کودک زمان» یکی از داستانهای مشهور ايزاک آسيموف است که رابرت سیلوربرگ بعداً آن را به يک داستان بلند تبدیل کرد و سینا فرخی در اين شماره مجله به معرفی جامع آن پرداخته است. هر چند اين کتاب به فارسی ترجمه شده است. اما بايد خيلی خوششانس باشيد که به آن دسترسی پيدا کنيد. زيرا نزديک به 18 سال از زمان چاپ اولش میگذرد.
خوشبختانه من اين کتاب زيبا را قبلاً خواندهام و خواندن معرفی آن، خاطرات خوش گذشته را برایم تداعی کرد. نکته جالب این داستان آن است که به سادگی نمیتوانيد آن را در بين ديگر کارهای آسیموف تقسیمبندی کنيد. در واقع يک کار شاخص و جدا از ساير داستانهای آسیموف، اعم از سری بنياد، روباتها، داستانهای کارآگاهی و داستانهای فانتزی اوست.
«دسته گلی برای الجرنون» نامه کتابی از دنيل کيز است که به تازگی توسط مهرداد بازیاری ترجمه و توسط انتشارات معين چاپ شده است و آقای عبدالهی ثابت آن را در اين مقاله به ما معرفی میکند. خوشبختانه اين کتاب به تازگی چاپ شده است و احتمالاً بتوان آن را در کتابفروشیها پیدا کرد و از اين نظر اين کتاب بيشتر از ساير معرفی کتابهای اين شماره امتياز میگيرد.
در شماره پنج هر چند پاورقی هنوز به صورت «پاوررقی» است. اما در بجای داستان «عزلت» که به نوعی يک داستان علمی/تخيلی محسوب میشد، شاهد شروع يک داستان فانتزی جذاب هستیم که اميدوارم به زودی جای خودش را باز کند و فانتزی دوستان را خوشحال. داستان «مرواریدهای سرخ» اثر «مايک مورکاک» به ترجمه خوب آقای «فرزين سوری» نويد بخش يک ماجرای هيجانانگيز همراه با تم سفر میباشد که من عاشقش هستم و مشتاقانه علاقهمندم ادامه داستان را در شماره بعدی بخوانم.
اين شماره به دليل نزديکی به نمايشگاه بين المللی کتاب تهران، بيشتر به معرفی و نقد کتاب پرداخته بود که نشان میدهد دبيران مجله موقعيت شناسان خوبی هستند. اما اکثر معرفی کتابها يا تاريخ گذشته و ناياب بود و يا فاقد ترجمه فارسی. ایکاش دوستان علاقهمند به ادبيات گمانهزنی همکاری بيشتری میکردند و بخش معرفی کتاب را سر زندهتر نگه میداشتند. از طرفی ايکاش مديران نيز سهلگیرتر میشدند و معرفی کتابهای کوتاه و جمع و جور را هم قبول میکردند.
در ضمن بد نيست برای دو جايزه سرشناس ادبيات گمانهزنی يعنی هوگو و نبولا، آکادمی یک رسمالخط يکسان پيشنهاد بکند. چون اين جوايز بعضاً در مجله هيوگو و نبيولا هم نوشته شدهاند.
نکته قابل توجه ديگر آن است که در اين شماره از حجم مطالب کاسته شده است و به جای 120 صفحه مرسوم، مجله در صد صفحه منتشر شده است. خوشبختانه اينجا ديگر سردبير نمیتواند بحث از گرانی کاغذ بکند و بنابراین اميدوارم مجله دوباره به همان تعداد صفحات قبل برگردد و این شماره فقط و فقط به دليل خاص کم صفحهتر شده باشد.
اما از همه اينها که بگذريم، به نظرم يک فکر اساسی برای عنوان فایل مجله بايد بشود. در حال حاضر هر شماره به يک شکل است و بدترين شکل آن در اين شماره اتفاق افتاده است. در اسم گذاری به چند نکته بايد دقت داشت. نخست آنکه بيشتر خوانندگان دوست دارند اين شمارهها را در يک پوشه اختصاصی به صورت مرتب آرشيو کنند. دوم اينکه ممکن است هر شماره مجله، سر از یک وبسايت، وبلاگ و يا محيطهای اشتراک فايل در بياورد.
بنابراين پيشنهاد میشود، اسم فايل شامل اسم مجله، شماره دوره آن، شماره مسلسل آن و اسم سایت رسمی باشد. چيزی به صورت wonderland-vol01-issue05-fantasy.ir.pdf نه به صورت issue05-ordibehesht90.pdf که فاقد اکثر پارامترهای لازم است. اميدوارم مسئولان در شمارههای آتی به اين نکات ظریف دقت کنند تا خوانندگان را کمتر به زحمت بيندازند و در نشر مجله و جذب مخاطبان نيز موثرتر باشد.
در آخر دو پيشنهاد برای بهتر شدن مجله دارم. يکی روشن شدن چراغ «تازههای نشر» که به کارهای تازه چاپ شده ادبيات گمانهزنی در ايران بپردازد حتی در سطح شناسنامه کتاب و معرفی چند خطی. اميدوارم مجله با ارتباط بهتر با ناشران شاخص اين نوع ادبيات در ايران موفق بشود به يک مرجع خوب برای خريد کتاب تبديل شود.
همچنين بخش اخبار ادبيات گمانهزنی جایش به شدت خالی است. ايکاش میشد اين اخبار را از منابع مختلف مانند نشريات سينمائی و خبرگذارییها جمع کرد و در اين مجله تخصصی ارائه کرد.
درباره همه مطالب صحبت کرديم به جزء مقاله «ويکنت دو شقه شده»، احتمالاً اين مقاله هم ايراداتی برای خودش دارد، اما به من اجازه بدهيد، آنها را توی دل خودم نگه دارم و از اينکه اين معرفی کتابم به صورت اتفاقی سر از آکادمی در آورد، سر از پا نشناسم و بادی به غبغب بيندازم و در حالی که به تازگی وبلاگ کرم کتابم مثل اکثر وبلاگهای بلاگری خاموش شد، خوشحال باشم که بعد از نزديک يک دهه کار معرفی کتاب، بالاخره يک از آنها در يک مجله معتبر منتشر شده است!