داستان کوتاه سفر به اصفهان – قسمت چهارم

شرمنده، شرمنده و شرمنده هم دوستان و خواننده ها هستم. میبخشید که نوشتن یک فصل دیگر این داستان دقیقا دو ماه طول کشید. میدانید تازه یادم افتاد که من همیشه از مشق عید متنفرم بود. همین باعث شد که نه تنها به مسابقه نرسیدم، بلکه شما خواننده های دوست داشتنی را هم مدت زیادی معطل کردم. برای اینکه تاخیرم از این بیشتر نشود، قسمت چهارم را هر چند کوتاه ولی میبندم.

سفر به اصفهان – قسمت چهارم

سزاکوگا داشت با چشم خودش اسلحه گروگاوا که اینقدر بخاطر آن سرزنش شده بود را در دست آن هوشمند نابالغ زمینی میدید که مثل یک اسباب‌بازی با بی احتیاطی به اطراف تاب میخورد.(ادامه مطلب)

داستان کوتاه سفر به اصفهان – قسمت سوم

خوب یک خبر خوب دارم و یک خبر بد. خبر بد اینکه داستان من سر موعد ۲۰ اسفند تمام نشد. اما خبر خوب اینکه گاه چهارم جشنواره چهارگاه تمدید شد. فکر کنم خیلی ها توی داستان نویسی طنز وقت کم آوردند! هر چند جشنواره تا بعد از عید تمدید شد، اما من دارم سعی میکنم تا قبل از چهارشنبه سوری این داستان را تمام کنم. مشخصاً داره از حدود پنج هزار کلمه بیرون میزنه، که احتمالا باید بعداً در ویرایش بخشی از آن را حذف کنم. از حالا اگر قسمتی به نظرتان غیر لازم آمد اعلام کنید. در ضمن در قسمتی از داستان این قسمت مکالماتی به زبانها و لهجه های مختلف داخلی و خارجی گذاشتم.… (ادامه مطلب)

داستان کوتاه سفر به اصفهان – قسمت دوم

داستان هنوز تمام نشده، اما زمان کم است و من باید بروم قسمت سوم را بنویسم. خوانندگان گرامی فعلاً این بخش را هم مطالعه کنید تا انشالله قسمت بعدی را تا فردا آماده کنم. از دوستان میخواهم اگر در مورد اسم داستان هم نظری دارید، حتما پیشنهاد بدهید. هر چند اسم سفر به اصفهان را برای آن انتخاب کردم، اما از آن راضی نیستم.

سفر به اصفهان – قسمت دوم

سزاکوگا امیدوار بود که کسی به او اعلام کند که صدای آژیر اشتباه است. وقتی صدا قطع نشد فهمید که این یا یک آزمون دیگر برای آن‌ها است یا با یک حضور غیر قانونی روبرو بودند.(ادامه مطلب)

داستان کوتاه سفر به اصفهان – قسمت اول

دوستانی که داستان چهارشنبه متفاوت را خواندند، حتما با چهار موجود فضایی دوست داشتنی آن داستان آشنا هستند. سزاکوگا فرماندهی جدی، گروگاوا تکاوری جوشی و خشن، پگادوریس که یک آداموش خونسرد و پر از دانش است و صد البته مینادوسودانیم تنها عضو مونث گروه که به اجبار همراه بقیه شده است. داستان را همان وقت خیلی دوست داشتم و دلم میخواست یک دنباله برای آن بنویسم. این شد که وقتی تصمیم داشتم در گاه چهارم جشنواره فصلی چهارگاه یک داستان طنز بفرستم، به یاد آنها افتادم.

برای همین با عرض معذرت از خواننده های داستان زانیار، مجبور شدم آنها را معطل بگذارم و این داستان کوتاه را بنویسم.… (ادامه مطلب)

Scroll to top