قصه های مجید

«قصه های مجید» اثر هوشنگ مرادی کرمانی – معرفی کتاب

بدون شک موفق‌ترین نویسنده معاصر ایران بخصوص در زمینه ادبیات کودک آقاى مرادى کرمانى است. به قول معروف داستان‌هاى ایشان از آن داستان‌هاست که هم دل منتقدان را بدست آورده است و هم دل خواننده‌ها را. این داستان‌ها حتى به خارج از مرزهاى کشور هم نفوذ کرده و جوایز بین‌المللى را بخود اختصاص داده است. تازه، فیلم‌هاى موفق بسیارى از روى داستان‌هاى ایشان ساخته شده است که در فستیوال‌هاى فیلم جوایزى نیز کسب کرده‌اند. گل سرسبد این کتابها، «قصه های مجید» است که از حق نباید گذشت با وجود سریال «قصه‌هاى مجید» که  با تمام عوامل دست اندر کار، از کارگردان گرفته تا هنرپیشه‌هاى آماتورش و حتى سیاهى‌لشکرهایش خوش درخشید و بیشتر از همه به دل مردم نشست.

آشناى من با قصه‌هاى مجید نیز از این مجموعه سریالى که به نام «قصه‌هاى مجید» از شبکه‌ اول سیما پخش مى‌شد شروع شد. هنوز هم یادم هست وقتى مجرى برنامه کودک مى‌خواست شروع اولین قسمت این مجموعه را اعلام کند، گفت:«قصه‌هاى مجیدى که نوجوانى بسیارى از ما را پر کرده است.» اول توجه‌اى به این موضوع نکردم و پیش خودم فکر کردم این‌هم یکى از نوشته‌هاى دوران انقلاب است که سعى مى‌کند شعار‌هاى انقلابى را با زور توى کله کودکان و نوجوان‌ها فرو کند. ولى وقتى اولین قسمت از ماجرا را تماشا کردم. تقریباً بر جاى خودم میخکوب شده بودم! چطور چنین داستان نابى از دست من فرار کرده بود! چرا من هنوز آن را مطالعه نکرده‌ام؟!
از همان وقت جستجوى من شروع شد، یکى دو جلد از کتاب‌ها را پیدا کردم و مطالعه کردم، بعضى از داستان‌ها را هم اینطرف و آنطرف پیدا مى‌کردم و مى‌خواندم. اما همیشه در حسرت مجموعه کامل بودم. بالاخره بعد از سال‌ها به آرزویم رسیدم و مجموعه کامل پنج جلدى را در قالب یک کتاب پیدا کردم و مى‌توانم به جرئت بگویم از خواندن آن لذت بردم.

احساس آشنائى عجیبى با مجید داشتم. بخصوص که هم اسم بودیم و خیلى از تصمیم‌ها و رفتارهایش آینه‌اى از رفتارهاى من بود. ( در ضمن در سریال مجید اهل اصفهان بود و همشهرى ما!) این احساس مخصوص من نبود! چون خیلى از آشنایان و دوستان من را به مجید تشبیه کردند!قصه های مجید

حالا با خواندن قصه‌هاى مجید طور دیگرى به ماجرا نگاه مى‌کنم و حتى بیشتر از قبل با او احساس آشنائى مى‌کنم. از دید بیشتر ما این مجموعه تنها قصه‌هاى طنز است از دوران کودکى‌ و نوجوانى یک فرد. اما اگر این قصه‌ها طنز باشد، به نوعى، طنز‌ سیاه است. فقرى که مجید با آن دست و پنجه نرم مى‌کند سخت است اما براى مجید خیال‌پرداز سخت‌تر. شاید به جاى «قصه‌هاى مجید» باید نام این کتاب را «غُصه‌هاى مجید» مى‌گذاشتند.

شما را دعوت مى‌کنم به خواندن این کتاب حتى اگر قبلاً آن را خوانده‌اید و در انتها چه چیزى بهتر از تقدیمیه کتاب مى‌توانم بگویم که «این کتاب را به همه «مجید»ها و «بى‌بى‌»هاى ایران» تقدیم کرده است.

در ادامه داستان‌هاى این مجموعه را به طور خلاصه معرفى مى‌کنم هر چند کسانى که سریال قصه‌هاى مجید را دیده باشند با بیشتر آنها آشنا هستند (بعضاً چند داستان در قالب یک قسمت مى‌آمد) اما چند اختلاف اساسى بین سریال و کتاب است. یکى از مهم‌ترینش این است که مجید کتاب اهل کرمان است و مجید سریال و فیلم اهل اصفهان.

۱- عاشق کتاب

مجید براى اولین بار توسط کاغذهاى که بقال‌شان اجناس را در آن مى‌پیچد با کتاب آشنا مى‌شود. و تلاش مى‌کند به هر ترتیبى که شده بقیه کتاب را از دست بقال بیرون بیاورد، ولى بقال این عشق را به هیچ مى‌گیرد!قصه های مجید

۲- گربه

مظلوم‌ترین حیوان خانگى گربه‌ است که آدم مى‌تواند همه چیز را به او نسبت بدهد، اما گربه مجید کارى مى‌کند که مجید خودش به گناهانش اعتراف کند!

۳- ژاکت پشمى

اگر آدم بخواهد براى‌ معلمش بدون آنکه خود معلم بفهمد ژاکت پشمى بدوزد، مشکلات زیادى پیش رو دارد و مجید باید با این مشکلات دست و پنجه نرم کند.

۴- طبل

مسلماً بیشتر بچه پسر‌ها در یک دوره از عمرشان عاشق زدن طبل شده‌اند، مجید هم از این عشق مستثناً نبوده است. بخصوص که همسایه آنها طبل‌زن محل است. اما مشکلات زیادى براى نواختن طبل هست که مجید حتى فکرش را هم نمى‌کرد.

۵- دعوت

هیچ شده به یکى از دوستان قدیمتان بر بخورید و او را به یک بستنى و فالوده دعوت کنید و تازه وسط‌ها کار متوجه شوید هیچ پولى همراه ندارید! اگر اینطور شده حتماً درد مجید را مى‌فهمید.

۶- سلمانى سوم

یادش بخیر آنوقت‌ها که تو مدرسه مجبور بودیم سرمان را کوتاه کنیم، ارزش بیشترى براى موهاى سرمان قائل مى‌شدیم. و زدن آنها همیشه خاطره تلخى بود. از قرار معلوم مجید هم همین مشکل را در این داستان داشته است.

۷- سماور

امیدوارم شما هیچ وقت مثل مجید تو رودرواسى گیر نکنید و مجبور نشوید سماورى که بى‌بى و دوستانش براى کادو عروسى یکى از آشنا‌ها خریده است به دیگر بدهید.

۸- سفر

سفر پخته کند خام را. آقا مجید هم براى دیدن دائى گرامیش مجبور است از کرمان راهى یزد شود. اما مسافرت همیشه هم خاطره خوشى براى آدم به جا نمى‌گذارد.

۹- عکس یادگارى

قدیما عکس گرفتن به این سادگى نبود و هر کسى که عکس گرفته بود کلى افتخار و آبرو براى خودش به هم مى‌زد. وقتى مجید مجبور مى‌شود براى مدرک کلاس ششمش عکس بگیرد، کلى خوشحال مى‌شود ولى ماجرا به همین سادگى تموم نمى‌شود.
واقعاً هم که عکس‌هاى آنوقت‌ها ارزش دیگرى داشت. هنوز هم تو خانواده‌ها هستند افرادى که به داشتن عکس پدربزرگشان افتخار مى‌کنند ولى براى عکس ما جوان‌ها تره‌ هم خورد نمى‌کنند!

۱۰- آرزوها

این که چطور آقا مجید «سر به زیر» شد و بعد بى‌بى چطور او را «سر به هوا» کرد و چرا بعد از مدتى بین این دو حالت گیر کرد، داستان زیباى دارد که خواندنى است.

۱۱- دوچرخه

هنوز هم خرید یک دوچرخه براى پسر بچه‌ها یک آرزو است. ماجراى‌ تحقق بخشیدن این آرزو براى آقا مجید و مشکلات بعدش هم گریه آور است و هم خنده‌دار.

۱۲- انشانویس

این که چطور آقا مجید کم‌رو یک دفعه دو سه تا خاطرخواه تو یک مدرسه دخترانه پیدا مى‌کند و چطور براى خاطر او یک جنگ زنانه در مى‌گیرد، واقعاً خواندنى است.
(یادش بخیر، یک زمانى انشاهاى من هم کلى خاطر خواه داشت، ولى‌ متاسفانه همشون پشت لبهایشان سبز بود!)

۱۳- توپ

بدون شک وقتى بچه‌هاى محل براى بازى فوتبال جمع مى‌شوند، دارنده توپ سلطنت مى‌کند. اما آقا مجید که حاضر نیست زیر حرف زور برود راه دیگرى پیش مى‌گیرد که به داستان جالبى تبدیل مى‌شود.

۱۴- سفرنامه اصفهان

آقا مجید کرمانى، از خوشحالى سفر به اصفهان و دیدن آثار باستانى آن در پوست خود نمى‌گنجد. اما جهان‌گردان با مشکلات زیادى در سفرشان روبرو هستند!

۱۵- تسبیح

وقتى معلم ریاضى آدم تعداد ضربات چوبى که مى‌خواهد بزند با تسبیح حساب مى‌کند، شیردل‌ترین پسربچه‌ها هم ماست‌ها را کیسه مى‌کنند، آقا مجید ترسوى ما که جاى خود دارد. اما این آقا مجید یک کله دارد که در همه جهت کار مى‌کند به جز ریاضى. ماجراى‌ راه‌حلى که آقا مجید براى رفع این مشکل پیدا کرده است، خواندنى است.قصه های مجید

۱۶- اسکناس صدتومانى

این که اسکناس دائى صدتومانى بوده است یا ده‌تومانى و بى‌بى راست مى‌گوید یا بقال، کل محله را درگیر مى‌کند، آقا مجید که جاى خود دارد.

۱۷- طفل معصوم

فکر مى‌کنم حتماً شما هم چنین ماجراى را در طول زندگى‌تان پشت سر گذاشته‌اید، مادرى که مى‌خواهد از دست بچه‌اش براى مدت خلاص شود، او را به شما سپرده است. در حالى که شما خودتان در آرزوى شیطنت هستید، باید شیطنت‌هاى این بچه‌را تحمل کنید و دم نزنید.

۱۸- عیدى

براى انسان‌هاى فقیر قیافه گرفتن جلوى پول‌دارها مشکل است. آقا مجید هم سر عیدى دادن به فراش مدرسه این مشکلات را حس مى‌کند.

۱۹- زبان بسته

اگر فکر مى‌کنید که مى‌توانید از جیره غذاى یک عده حیوان زبان بسته بزنید و براى‌ خودتان کتاب بخرید، حتماً این داستان را بخوانید تا بفهمید زبان‌بسته‌ها چه بلائى مى‌توانند سر شما بیاورند.

۲۰- ناف بچه

اگر به شما مى‌گفتند که آینده یک بچه در دست‌هاى شما است، چه کار مى‌کردید؟ به نظر شما چه شغلى براى او خوب است؟ پاسبان، پهلوان، کارگر سینما، معلم ریاضى، شاعر یا تاجر. مجید این شغل‌ها را براى بچه در نظر گرفته بود اما هیچ کدام چنگى به دل نمى‌زنند. شما چه شغلى را انتخاب مى‌کنید؟

۲۱- ماهى

اگر معلم‌تان بگوید خوردن ماهى براى مغزتان خوب است. حتماً شما هم خودتان را به در و دیوار مى‌زنید تا ماهى بخورید. اما آقا مجید قصه ما مشکلاتش زیادتر از این حرف‌هاست. اولاً بى‌بى از ماهى متنفر است. دوماً ماهى فروش او را بعنوان ماهى‌خور قبول ندارد. سوماً گربه‌ها عاشق ماهى هستند.

۲۲- خواب‌نما

داستان غم‌انگیزى است از پیرى و امید به زندگى. شوخى بى‌جاى‌ مجید، کار دستش مى‌دهد و امید به زندگى بى‌بى را قطع مى‌کند و حالا آقا مجید باید کلى زحمت بکشد تا این امید به زندگى را برگرداند.

۲۳- یابو

داستان یک تاجر موفق آب‌فروش! و چگونکى شراکت مجید با او و ورشکست کردن شریک!

۲۴- تشویق

اگر شما از خواب و شیطنت‌تان بزنید تا در درس ریاضى قبول شوید. و نمره قابل قبول ۱۴ را هم بگیرید. حتماً توقع تشویق را دارید. اما امان از وقتى که …

۲۵- طلبکار

وقتى یک پسر بچه با کلى زحمت پولى به جیب مى‌زند. به این راحتى از خیر آن نمى‌گذرد. حتى اگر مجبور شده باشد آن را به کسى بدهد! براى‌ زنده کردن پولش خود را به آب و آتش مى‌زند. اما امان از وقتى که شرم‌ هم داشته باشد!

۲۶- ناظم

خوب به نظر شما مفید‌ترین آدم کیست؟ اگر نظرتان روى مرده‌شور شهر است، بهتر است از خواندن انشایتان در جلوى ناظم خود‌دارى کنید و اگرنه هر چه دیدید از چشم خودتان دیدید!

۲۷- هندوانه

امان از وقتى که خرید مهمان به عهده مجید باشد و تازه بخواهد آبروریزى نشود، باید بیاید و ببینید که چه آبروریزى مى‌کند!

۲۸- شهرت

اگر عکس و مطلب شما را هم توى مجله مى‌زدند (حتى در صفحه خوانندگان) همین قدر به خودتان مغرور مى‌شدید که آقا مجید قصه‌ها!

۲۹- اردو

اردو رفتن براى آدم‌هاى فقیر خیلى متفاوت است با آدم‌هاى پول‌دار، آقا مجید آن را تجربه کرد، امیدوارم هیچ کدام شما آن را تجربه نکنید.

۳۰- بیل

مسئولیت بیل‌دار بودن اردو، مسئولیت کمى نیست. فقط باید خودتان را جدى بگیرید! در ضمن پارتى بازى هم نکنید. حتى براى پسر قصاب محله‌تان!

۳۱- آبگوشت

خوب اگر در سمت بیل‌دار موفق نبودید، شاید بتوانید در سمت کمک آشپز خدمت‌کنید و طریقه پوست کندن بادمجان را به سر‌آشپز یاد بدهید! البته اگر آشپزتان بد‌اخلاق بود مواظب خطرات جانى براى خودتان باشید!

۳۲- کراوات

کراوات زدن هم براى خودش عالمى دارد بخصوص اگر تا بحال نزده باشید و توى فامیل بتوانید با آن کلى قیافه بگیرید. اما امان از وقتى که کراوات امانت دیگرى باشد.

۳۳- خیاط

داستان همیشگى لباس شب عید. اما داستان غم‌انگیزى که امیدوارم این روزها بچه‌ها کمتر آن را ببینند.

۳۴- کتابخوان

بله آقا مجید قصه‌ما از خدا چى‌ مى‌خواد؟ یک کتاب‌خانه مفتى! البته نصیبش مى‌شود. اما کتابخانه هم براى خودش قوانینى دارد که براى عشاق کتاب سخت است. و کله آقا مجید به کار مى‌افتد که چه طور این قوانین را دور بزند و به مقصود برسد. اما همه چیز آنطور که مى‌خواهد پیش نمى‌رود.

۳۵- نان

نان در آوردن سخت است، بخصوص در نانوائى. اگر مى‌گوید نه، بدنیست این قصه را بخوانید.

۳۶- سبیل

سبیل در آوردن و ماجراهاى آن قسمتى از دوران بلوغ هر پسرى است. و مسلماً اگر از هر مردى بپرسید، قصه‌هاى خنده‌دارى از آن زمان برایتان تعریف مى‌کند. قصه آقا مجید هم توى کتاب هست، مى‌توانید بخوانید و لذت ببرید.

۳۷- نمره

آدم‌هاى عشق کتاب، معمولاً با ورزش سر و کارى ندارند. اما اگر یک معلم بد قلق به تورتان بخورد که حاضر نیست مفتى نمره بهتان بدهد، باید خودى‌ نشان بدهید.

۳۸- دعوا

آخرین قصه آقا مجید، هم براى خودش قصه‌اى است. داستان دعوا بر سر ارث و میراث در حالى که آقا مجید تو فکرشعر و قصه است. داستان به گونه‌اى داستان غم‌انگیزى هم هست. چرا که به مرگ بى‌بى اشاره مى‌کند و پایان دوران نوجوانى آقا مجید. که به نوعى داستان نوجوانى خیلى از ماها است.

۳۹- پیام نویسنده

گرفتن جایزه هانس کریستین اندرسن براى خودش افتخارى است که نصیب این نویسنده خوب کشورمان شده است. اما شاید شما هم دوست داشته باشید که بدانید نویسنده در هنگام گرفتن این جایزه چه نطقى کرده است.

به نام خدا

خانم‌ها و آقایان، سلام

زمستان‌هاى سخت و طولانى که برف راه‌هاى روستاها به شهر را مى‌بست، خانه‌ ما درمانگاه بچه‌هاى بیمار مى‌شد. مادر بزرگ من پزشک سنتى روستا بود. او با خوراندن شیره گیاهان بدمزه کوهى، داغ کردن پیشانى و چرب کردن تن با روغن‌هاى بدبو، بچه‌هاى بیمار را معالجه مى‌کرد. من که هشت سال داشتم، وردستش بودم. او جلوى چشم‌هاى بیماران وحشت‌زده، همه کارها و مراسم معالجه را روى تن من امتحان مى‌کرد تا ترس بچه‌ها بریزد و به معالجه تن در دهند. گاهى مجبور مى‌شدم با گفتن قصه‌ها و شعر‌هایى که از خودم مى‌ساختم و یا از مادران روستائى مى‌شنیدم، سر بچه‌ها را گرم کنم تا دارو اثر کند. این که مى‌بینید در بزرگسالى کارمند وزارت بهداشت و درمان شدم و قصه‌نویس کودکان و نوجوانان از همان جا شروع شد. از همان وقت شیفته افسانه‌ها، شعرهاى‌ محلى، آداب و رسوم مردم روستا شدم. رنج و تلخى زندگى بچه‌ها را با گوشت و پوستم حس کردم و اینها دستمایه اصلى و همیشگى داستان‌هاى من شد. از میان قصه‌هایى که از همان موقع به دلم نشست و هیچگاه فراموشش نمى‌کنم، قصه دخترکى کوچولو، تنها و بیکس بود که از مال دنیا فقط یک آینه داشت که یادگار مادرش بود، او گوسفندان را به چرا مى‌برد، شیرشان را مى‌دوشید. از سرچشمه آب مى‌آورد و نان مى‌پخت. فرصت نداشت و نمى‌توانست با بچه‌ها حرف بزند و با آنها بازى کند. او حساس و خیال‌پرداز بود. براى آدم‌ها، کوه‌ها، ستاره و چشمه و گاو و گوسفند و هر چه را که مى‌دید، داستانى‌ مى‌ساخت. اما، هرگز آنها را براى کسى تعریف نمى‌کرد.

یک روز زن کولى دوره‌گردى از نگاه سرگردان، صورت لاغر و رنگ پریده دختر فهمید که توى دل و ذهن او قصه و شعر و حرف بسیارى پنهان شده و روز به روز زیادتر مى‌شود. آنقدر که تن لاغر دخترک نمى‌تواند آنهمه قصه را تحمل کند و عاقبت قصه‌ها و شعرها دخترک را مى‌کشند. این بود که گفت:«از خمیرى که به تو مى‌دهند تا براى خودت نان بپزى، آدمکى خمیرى درست کن و برایش قصه و شعرهایت را بگو تا سبک و راحت شوى.» دخترک همین کار را کرد. هر روز از نانش کم کرد و آدمک ساخت، آینه مادرش را شکست و خرده‌هایش را توى سینه آدمک‌ها گذاشت. موقع خواب براى آدمک‌ها قصه‌ها و شعرهایش را گفت و خودش را توى تکه‌اى از آینه مادرش دید، وقتى به خواب مى‌رفت، آدمک‌ها که پر از قصه شده بودند، راه مى‌افتادند و از راه‌هاى روستائى به روستاها و شهرهاى دیگر مى‌رفتند، دخترک براى گفتن قصه بیشتر، مجبور بود آدمک بزرگترى درست کند و نانش روز به روز کوچکتر مى‌شد. از تنش مایه مى‌گذشت، اما با گفتن هر قصه روحش سبک و سبکتر مى‌شد و آرام مى‌گرفت و آخر هر قصه این شعر روستایى را هم به عنوان سرراهى براى آدمک‌ها مى‌خواند:

گلى از دست من بستون و بو کن ——– میون هر دو زلفونت فرو کن
به هر جائى که رفتى من نبودم ———- بشین و با خود گل گفت و گو کن

با پایان داستان دخترک کارى نداریم. این جور دخترک‌ها و پسرک‌ها همیشه و همه جا هستند و قصه‌هاشان را آدمک‌ها اینجا و آنجا مى‌برند.

آدمک‌هاى من از روستاى من بیرون آمده‌اند. روستاهاى ایران و شهرهاى ایران را گشته‌اند و با بچه‌ها و آدم بزرگ‌ها که روحیه بچه‌ها را دارند حرف زده‌اند. امروز از مرز کشورها رد شده‌اند و خودشان را به هیات داورى جایزه جهانى کریستین آندرسن رسانده‌اند. داوران چهره بسیارى از بچه‌هاى روستایى جهان، خصوصاً روستاهاى کشورهاى آسیایى را در آینه سینه آدمک‌هاى من دیدند و حرف‌ها و قصه‌هاى آنها به دلشان نشست.

به عنوان یک نویسنده ایرانى، سپاسگزار و خوشحالم که آدمک‌ها، نه ببخشید، قصه‌هاى ساده مرا پسندیده‌اید.

آدمک‌هاى زیادى از روستاهاى کشور من و از همه روستاهاى جهان در راهند و دارند به سوى شما مى‌آیند.

دوستان من، براى در آغوش کشیدن آدمک‌هاى قصه‌گو آغوش بگشایید.

هوشنگ مرادى کرمانى
سپتامبر ۱۹۹۲ – برلن

من هم در پایان به همه شما دوستان توصیه مى‌کنم که وقتى براى در آغوش کشیدن آدمک‌ها بگذارید، بخصوص آدمک‌هاى آقاى مرادى کرمانى.

نام کتاب: قصه‌هاى مجید
نام نویسنده: هوشنگ مرادى کرمانى
ناشر: کتاب سحاب
شمارگان: ۵۰۰۰ جلد
نوبت چاپ: چاپ یازدهم (تک جلدى و مجموعه) اردیبهشت ۷۳
شابک:
قیمت: ۱۸،۰۰۰ ریال
تعداد صفحه: ۴۵۵ صفحه

 

 

این مطلب اولین برای وبلاگ کرم کتاب نوشته شده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Scroll to top