من زیاد اهل کتاب نقد خواندن نیستم. چون به نظرم خواندن خود کتاب خیلى مفیدتر است، بخصوص این کتاب نقد که داستان خریدش را برایتان گفتهام. اما چون پولش را دادم(!) پس خواندمش و شما هم حالا باید تحملش کنید! 🙂
نویسنده کتاب هر چند در آخر اشاره کرده است که ترجمههاى روان خانم «دلآرا قهرمان» بسیار مناسبتر از بقیه ترجمههاى موجود در بازار است، ولى خود در این کتاب به هیچ وجه ترجمههاى خانم «قهرمان» را مورد توجه قرار نداده است و دو مورد از کتابهاى که مورد بررسى قرار داده است از ترجمههاى آقاى «دکتر حسین نعیمى» است که یکى از ثقیلترین ترجمههاى موجود است.
با توجه به اینکه «کیمیاگر» به نظر من شاهکار واقعى «پائولو» بوده است من بیشتر به آن مىپردازم.
یکى از مواردى که این نویسنده به آن اشاره کرده است و از اتفاق بسیارى از ادب دوستان نیز براى پایین کشیدن «پائولو کوئلیو» به آن اشاره مىکنند اقتباس (و به عقیده بعضى دزدى ادبى) پائولو از مولوى در مورد داستان کیمیاگر است. این مسئله براى من از چند نظر جالب است. اولاً این داستان در میان خیل عظیم داستانهاى منظم مولوى واقعاً ناپیدا است. و خیلىها به آن توجهاى نداشتند. حداقل نسل جوان امروزى اصلاً با آن آشنا نیست. دوماً مدتى پیش که کتاب هزار و یک شب را نیز مطالعه مىکردم، دیدم داستان مشابهاى هم در آن کتاب است و با توجه به قدمت بیشتر «هزار و یک شب» فکر مىکنم مجبور مىشویم مولوى بیچاره را نیز به جرم دزدى ادبى زیر سوال ببریم! در مجموع به نظر من در حال حاضر این «پائولو» است که زندهکننده این داستان است. و با ارائه یک رمان جذاب و خواندنى هم خود به شهرت رسید و هم این داستان را جهانى کرد.
مورد دیگر که در این کتاب به آن اشاره شده است کلمه «مکتوب» است. وقتى خودم براى اولین بار این کلمه را خواندم، ترجمهاى که براى آن داشتم «تقدیر» بود. نویسنده این کتاب آن را «سرنوشت» برداشت کرده است. و بقول نویسنده کتاب مکتوب در اسلام به قران نیز گفته مىشود. اما اگر دوست دارید ببینید مکتوب در زبان عرب چه جایگاهى حتى قبل از اسلام داشته است بعد نیست به کتاب «مغز متفکر جهان شیعه» سرى بزنید. در این کتاب اشاره شده است که عرب بىسواد قدرتى الهى را در نوشتن مىدید. و مکتوب اشاره به نوشتههاى خدائى دارد.
در این بخش مقایسهاى نیز بین ریچارد باخ و پائولو کوئلیو شده است. باخ از آن نظر که همیشه عرفان را با سفر درونى (فکرى) پیش مىبرد و پائولو که عرفان را همیشه با سفر بیرونى آغاز مىکند. بد نبود که اشارهاى هم به یوستین گردر مىشد که همیشه عرفان را با ترکیب جالبى از این دو مخلوط مىکرد. این که واقعاً کدام روش بهتر است، نمىدانم. اما فکر مىکنم که روش پائولو یک نوع انرژى بیشترى در خود دارد. هر چه باشد ما که هنوز در جاى خود نشستهایم به عرفان نرسیدهایم! اما نکته مهم این است که شروع یک سفر بیرونى در واقع شروع یک سفر درونى را نیز با خود دارد. شاید اشارهاى به معراج پیامبر بد نباشد که ابتدا از سفر بیرونى شروع شد و در انتها به سفر درونى انجامید. در هر صورت به نظر من نوع وسیله مهم نیست بلکه هدف مهم است که در نهایت عرفان مىباشد.
مورد بعدى که در این کتاب به آن اشاره شده است، مسئله انتخاب اشتباه مىباشد. سرنوشت کسى که به دنبال افسانه شخصى خود مىرود و انتخاب اشتباهى را بر مىگزیند، چیست؟ نویسنده معتقد است که «پائولو» به این سوال جواب نداده است. اما به نظر من پائولو جواب خود را در این کتاب به صورت خلاصه و در کتاب «کوه پنجم» به صورت مفصل داده است. در کتاب کیمیاگر، سانتیاگو در ابتداى کتاب با پادشاه قدیمى شهر سالم (که نوعى پیامبر خضر گونه است) روبرو مىشود و دو سنگ از او مىگیرد تا در تصمیمگیرىها به او کمک کند. اما تا پایان داستان سانتیاگو از این دو سنگ استفاده نمىکند. چون در سر هر دو راهى مىداند که کدامیک به هدف نهائى او نزدیکتر است. من فکر مىکنم اگر نخواهیم مانند ریاضىدانها وارد مباحث احتمالات بشویم، در دنیاى واقعى نیز همین مسئله صدق مىکند. در واقع اگر به دنبال دل خودمان برویم، و گوش به عقلمان ندهیم، هیچ وقت دچار اشتباه نمىشویم. (البته منظور دل عرفانىاست نه هوسهاى معمولى). البته تقریباً تمامى کتاب «کوه پنجم» در مورد این مسئله است. اما نویسنده این کتاب به سادگى کتاب «کوه پنجم» را تکرار مکررات خوانده است و از آن گذشته است!
یکى از مواردى که در این کتاب اشاره شده بود «تبلیغ مسیحیت» توسط پائولو بود. در صورتى که من در هیچ کدام از کتابهایش چنین مسئلهاى را ندیدم. شاید پر شورترین کتابش در مورد مسیحیت را بتوان کتاب «کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریه کردم» نامید. این کتاب هر چند در طبقهبندى من در رده آخر کتابهاى پائولو قرار گرفته است. اما به نوعى به اشتراک تمام مذاهب اشاره کرده است و چیزى که پائولو آن را صفت مونث خداوند معرفى کردهاست و در واقع همان رحمان و رحیم خودمان است را مورد بررسى قرار داده است. شاید وقتى این کتاب را مىخوانید بتوانید شراکت زیادى بین صفاتى که براى حضرت مریم (ع) توسط پائولو معرفى مىشود و صفاتى که ما براى حضرت فاطمه (ع) (و شاید حضرت زینب) بر مىشماریم، ببینید. جالب اینجاست که این کتاب نیز توسط نویسنده نادیده گرفته شده است.
اما از این مهمتر مسئلهاى است که در کتاب «بریدا» به آن اشاره شده است و آن سنت ماه و سنت خورشید است. در سنت خورشید که حتى جادوگران (یا کیمیاگران، یا عارفان ، …) نیز به برترى آن اشاره مىکنند، پیگیرى روزانه و مرتب دستورات دینى (حالا هر دین حقیقى که مىخواهد باشد) تاکید شده است. در صورتى که سنت ماه براى افرادى خاص با روحیات خاص در نظر گرفته مىشود. این مورد خیلى به عرفان امام جعفر صادق شبیه است. بنابراین فکر مىکنم اگر کسى کتابهاى پائولو را نوعى تبلیغ مسیحیت (و آن هم یک فرقه خاص) بداند سخت در اشتباه است. پائولو به طور کلى در حال توصیه به پرستش خدائى یکتا است. خدائى که به هیچ وجه در قوانین سختگیرانه مسیحیان، مسلمانان و یهودیان نمىگنجد. بلکه در دل مردم ساده جاى دارد. ( آن حکایت کشیش و سه بومى جزیره نشین یادتان هست)
خوب بد نیست حالا چند پاراگرافى نیز از کتاب برایتان بیاورم.
در پاراگراف انتهاى صفحه ۵۹ آمده است: «از سوى دیگر نباید نادیده انگاشت که حرفهاى کوئلیو چنان جذاب، زیبا و خیالانگیز است که آرزوى واقعیت بخشیدن به آن و تجربه کردن توصیههاى سعادت بارش، دور و ناممکن به نظر مىرسد؛ چنان دور و تجربه ناپذیر که مخاطب، هوس پىگیرى آن را پس از چند ساعت از سر به در مىکند. و این خاصیت همیشگى حرفهاى بزرگ است. حرفهاى بزرگ که فقط به کار شنیدن و خواندن مىآیند. شاید لذتِ خواندن این پیامها شیرینتر از دردسر واقعیت بخشیدن به آنها باشد.»، من در مورد کلى گوئى در مورد حرفهاى بزرگ چیزى نمىگویم چون فکر مىکنم از پایه اشتباه است. اما در مورد کتاب پائولو و موضوع افسانه شخصى به جرئت مىتوانم بگویم فردى که این کتاب را بخواند ( حداقل من خودم این طور هستم) پس از آن در هر دو راهى لحظهاى به افسانه شخصى خود فکر مىکند. الان با گذشت چندین سال از خواندن کتاب کیمیاگر این مطلب هنوز هم در ذهن من روشن و شفاف است و به هیچ وجه فراموش نشده است.
در صفحه ۶۰ آمده است: «عشق در کیمیاگر رنگ و بویى زمینى دارد. زمینى بودن این عشق با تعریف سطحى و مبتذل واژه «عشق» تکمیل مىشود: «…. نامش «عشق» بود، چیزى که قدیمتر از آفرینش انسان و پیدایش صحرا بود. چیزى که با درخششى متفاوت و نیروى رازگونه خود ر در افق احساس انسانها، با تلاقى دو نگاه، طلوع مىکرد همانند دو نگاه …، دو نگاه بر لب چاه به بهانه آب یا هر بهانه دیگر که به هم رسیدند.» (ص ۱۶۷) «تلاقى دو نگاه» و «لبخند» عامیانهترین و به تعبیر بهتر مبتذلترین تعریفى است که یک نویسنده وارد به علوم متافیزیک، مىتواند از عشق ارائه کند. کثرت مفاهیم تازه فلسفى و پرداختنِ همزمان به چند موضوع در یک اثر، فرصت از عشق گفتن را از نویسنده گرفته است. نگاه او به پیچیدهترین پدیده هستى، نگاهى سطحى و شتابزده است.». اولاً پائولو یک نویسنده ادبى نیست که براى تعریف عشق درگیر واژهها بشود. او مىخواهد سریع به مطلب خودش برسد، بنابراین عشق را آنگونه که براى عامه مردم آشنا هست، تعریف مىکند. این عامیانه گوئى در اکثر کارهاى پائولو مشهود است و به نظر من راز موافقیت او و آثارش در جوامع و فرهنگهاى مختلف دقیقاً به همین خاطر است. در ضمن در صورتى که نویسنده محترم در مورد مثال زدن عشق زمینى براى رسیدن به عشق عرفانى اشکالى دارد، بد نیست اول از شعراى قدیم و جدید، معروف و گمنام داخلى شروع کند تا بعد به نویسندههاى خارجى برسیم.
اما از این جالبتر دلیلى است که نویسنده براى محبوبیت این رمان «کیمیاگر» در جهان پیدا کرده است. در همان صفحه ۶۰ مىخوانید:«انتخاب نام «فاطمه» براى معشوق دستیافتنى سانتیاگو، بینالمللى بودن کیمیاگر را تصدیق مىکند. نقش اول قصه، جوانى اسپانیایى است، ماجراها و اتفاقها در کشورهاى شمالى قاره آفریقا رخ مىدهد و نام زن مسلمان، فاطمه اس. اگر به این تفاوتهاى ملیتى و فرهنگى، برزیلى بودن نویسنده قصه را اضافه کنیم، آن گاه مىتوانیم به یکى دیگر از عوامل موفقیت اثر پىببریم.
اگر مسلمان بودن کشورهاى شمال قاره آفریقا را وجه اشتراک آفریقا و آسیا بدانیم، معماى محبوبیت جهانى کیمیاگر حل خواهد شد. بدین معنا که بسیارى از اهالى چهار قاره بزرگ جهان مىتوانند بخشهایى از فرهنگ، مذهب و آیینهاى اعتقادى خود را در این کتاب بیابند. دامنه کسترده ملیتها با فرهنگهاى متفاوتشان و گنجاندن آنها در یک کتاب، بىگمان یا برخاسته از زیرکى ویژه کار نویسندگىاست و یا نشانه وسعت نظر و گستردگى بینشِ نویسنده.» این دو پاراگارف به نظر من بیشتر به نوعىجواب همان سوال تبلیغاتى بودن پائولو را مىدهد (تبلیغ براى مسیحیت) تا جواب محبوبیت داستانهاى او را.
در نهایت جالب است بدانید که این کتاب تنها به پنج اثر پائولو یعنى «سفر به دشت ستارگان» یا همان «زائر کوم پوستل»، «کیمیاگر»، «بریدا»، «ورونیکا تصمیم مىگیرد بمیرد»، «شیطان و دوشیزه پریم» پرداخته است و دیگر نوشتههاى پائولو نظیر «مکتوب»، «دومین مکتوب»، «کوه پنجم»،«رودخانه پیدرا»، «مبارزان راه روشنایى» تنها طى چند پاراگراف مرور شدهاند، و با بهانه تکرارى بودن، کنار گذاشته شدهاند. درحالى که پائولو بعنوان یک نویسنده زنده! در این کتابها پاسخها، تردیدها و منابع خود را ارائه کرده است تا پاسخى بر نقادان خود باشد. بنابراین گذشتن از آنها کمال بىانصافى است!
مطلب گفتنى در مورد کتابهاى «پائولو کوئلیو» بسیار است.ولى به نظر من یک فکر و یک نویسنده راه بجائى نمىبرد. اگر قرار است نقدى بر آثار این نویسنده نوشته شود، بهتر است جماعتى از مخالفان و طرفدارانش جمع شوند و مباحث خود را در قالب یک کتاب به ارائه بکنند.
براى نویسنده این کتاب نیز، آرزوى کارهاى بهترى دارم.
شاد و کتابخوان باشید
نام کتاب: جادوگر سرزمین سامبا (بررسى و نقد آثار پائولو کوئلیو)
نام نویسنده: شهلا زرلکى
ناشر: انتشارات فرهنگ کاوش
نوبت چاپ: اول
تاریخ چاپ: زمستان ۱۳۸۰
شمارگان: ۳۳۰۰ نسخه
شابک: ۹-۶۹-۶۵۳۰-۹۶۴
قیمت: ۹۰۰۰ ریال
صفحه: ۱۱۲ صفحه
___________
پ.ن. این مطلب اولین بار برای وبلاگ کرم کتاب نوشته شده است.