خلاصه: خواندیم که در گروگانگیری افسون، یاور کشته و مصطفی بعنوان قاتل توسط داروغه دستگیر شد. از آن طرف شاهزاده که مخفیانه به خانه داروغه رفته بود، ضربهای به داروغه زده و فرار میکند اما بعد میشنود که داروغه کشته شده است. قباد موضوع را به وزیر میگوید و شاه عباس شاهزاده را در کاخ زندانی میکند.
آن روز دقایقی قبل از غروب آفتاب، زانیار غمگینتر از همیشه به شهر رسید. برخی زخمهایش تازه دهان بسته بودند ولی زخم بازویش چرکین شده و حکیم جنگی مطمئن بود که خنجر شهرنوش باید سمی بوده باشد. با این وجود و علیرغم مخالفت حکیم، برای پیگیری اخبار بدی که شنیده بود، از مورچه خورت راه افتاده تا خودش را به اصفهان برساند. اما وقتی وارد شهر شد، نمیدانست چکار کند. یاور که ناجی و استادش بود، کشته شده و مصطفی شیرفروش که مدتی از او نگهداری کرده بود، در زندان بود. میدانست مصطفی را بیگناه به زندان انداختهاند و آمده بود تا برای نجات او کاری بکند. اما در ورودی شهر شنید که داروغه را هم کشتهاند. غم خودش کم بود، غم بیپناه شدن فرزانه هم به آن اضافه شد. در میان میدان پشت دروازه ایستاده بود و با چشمان ماتش مردم را میدید که به مثل هر روز در تردد بودند.
بالاخره به یاد آورد که یاور همیشه این ساعت به زورخانه میرفت، پس او هم به همان سو راه افتاد. در زورخانه عیاران جمع شده و هر کدام شرح کارهای که انجام داده یا حدسهای که میزدند را بیان میکردند. زانیار در گوشهای نشست و به حرفهای آنها گوش داد. خیلی از آنها معتقد بودند که کشتن یاور یا کار افسون دغل بوده یا کار خود داروغه و افرادش. متین مطرب که آن روز با اجازه حاتمبیگ وزیر توانسته بود به دیدن مصطفی شیرفروش برود، گفت که با مصطفی صحبت کرده و ماجرا را از دهان خود او شنیده است. مصطفی وقتی به آنجا رسیده که هم یاور و هم گرگین دست و پا بسته آنجا افتاده بودند و در حالی که مشغول بازکردن دست و پای یاور بوده و هنوز داروغه و افرادش نرسیده بودند، کسی از پشت سر با ناوک به گلوی یاور زده است. متین افزود: «همه ما میدانیم که مصطفی به تیزبینی و دقت بر همه ما رجحان دارد. حتی یاور هم همیشه برای حل مسائل نامشخص از او کمک میگرفت. با این وجود نتوانسته قاتل را شناسائی کند. اما مطمئن بود که قاتل نه از افراد داروغه است و نه از افراد افسون. چون اگر از افراد افسون بود، دلیل نداشت که گرگین را دست و پا بسته آنجا بگذارند و افراد داروغه نیز نمیتوانستند به این زودی به آنجا برسند. ضمن آنکه مهارت فرد در پرتاب ناوک خیلی زیاد بوده که توانسته در تاریکی اتاق گلوی یاور را هدف قرار دهد. و نکته دیگر که مصطفی روی آن تاکید داشت این بود که قاتل برای ما باید چهرهای آشنا باشد. چون یاور او را میشناخته و قصد داشته نام او را بگوید. اما عجیبتر از همه این است که قاتل اگر میخواست یاور را بکشد، میتوانست قبل از آمدن مصطفی اینکار را بکند. اما جوری برنامهریزی کرده که یاور را در حضور مصطفی بکشد تا خونش به گردن او بیفتد. پس باید به دنبال کسی بگردیم که در پرتاب ناوک مهارت خیلی زیادی دارد ، یاور و مصطفی او را میشناسند و از آنها کینه به دل دارد.»
با پایان یافتن حرفهای متین عیاران که به نتیجه نرسیده بودند، متفرق شدن تا یک شب دیگر را به دنبال قاتل ناشناس بگردند. در این حال متین به سراغ زانیار رفت و قدری با او صحبت کرد. وقتی ناراحتی و درماندگی او را دید به او گفت: «با من بیا، کسی هست که میخواست تو را از نزدیک ببیند.»