{jcomments on}
در حالي که بقيه بر روي صندليها ميرفتند، ناخدا خودش جلوي تريبون رفت و با صداي رسا گفت:«آقايان و خانمها، همه شما ميدانيد که به خاطر وضعيت فوقالعاده شماره 13 اينجا حاضر شديد، يعني ما با وضعيتي روبرو شديدم که ممکن است کل موجوديت سفينه «شگفت» يا حداقل وجود تمامي ما را به خطر بيندازد. گروه امنيت بهداشتي سفينه، وجود يک ويروس خطرناک را در بخش ب.د.843 گزارش کرده است. اين بخش فعلاً در قرنطينه کامل قراردارد. دکتر رومينا، در اين مورد بيشتر توضيح ميدهد.»
نگاهي به چهره بهت زده تماشاچيان کردم، بدون شک خيلي از آنها مثل من تازه از خطري که تهديدشان ميکرد، آگاه شده بودند. دکتر رومينا را قبلاً ديده بودم، يک دکتر پزشک زن ميانسال بود که همه همکارهايش از او حساب ميبردند. خيلي آرام پشت تريبون قرار گرفت و گفت:«من موضوع را خلاصه ميکنم. جهت دوستاني که آشنا نيستند ميگويم که بخش ب.د.843 مربوط به حيوانات يخي است. ما براي تکثير ژنتيکي کلکسيوني که همراه خودمان داريم، مجبور هستيم، به طور دائم بخشي از حيوانات را از حالت يخ زده خارج کنيم و از آنها در توليد نسلهاي جديد استفاده کنيم و مجدد گروه جديد را منجمد کنيم. بنا بر آخرين گزارشات، اينبار افراد يک نمونه خيلي ناياب از خانواده سگها را باز-زنده ميکردند که متوجه شدند، سگ مربوطه ديگر زنده نيست. هر چند اين اتفاق نادر است، اما قبلاً نيز رخ داده و جزو ريسکهاي شناخته شده اين روش است و معمولاً بخاطر شرايط خيلي خاص نمونه منجمد شده که در هنگام جمعآوري کلکسيون از چشم ناظرهاي دور مانده است، ميباشد. آنها جنازه را براي نگهداري در بخش بازيافت ژنتيکي کنار ميگذارند و …» دکتر مکثي طولاني کرد ولي بالاخره ادامه داد:«بقيه چيزي که ما ميدانيم تنها از طريق فيلمهاي امنيتي به ما رسيده است.» بعد اشارهاي کرد و هم زمان هولوگرام سه بعدي از اتاقي در آزمايشگاه فضاي سالن را پر کرد. با دقت داشتم آن را نگاه ميکردم، فيلم به وضوح با سرعت تند د رحال پخش بود و دو مرد در حال کار روي يک نمونه را نشان ميداد، بعد ناگهان از گوشه تصوير، يک سگ کوچک مينياتوري ظاهر شد که فوري به پاي نفر اول حمله کرد و وقتي نفر دوم سعي کرد او را جدا کند، دست او را هم گاز گرفت و بعد در زير ميزها خودش را گم و گور کرد. چند لحظهاي مردها سعي کردند او را بگيرند، اما بعد منصرف شدند. به نظر ميرسيد گيج شدهاند و نميتوانستند به درستي تعادل خودشان را نگه دارند. چيزي که عجيب بود، اين بود که عليرغم خونريزي شديد، هيچکدامشان سعي نکردند جلوي خونريزي را بگيرند. آنها با هم حرف نميزدند و نگاههاي خيره و گنگي داشتند. بالاخره يکي از آنها تلوتلو خوران از اتاق خارج شد و کمي بعد ديگري نيز از در ديگري خارج شد. نماي ديگري جايگزين نماي قبلي شد. اتاق بزرگي که تعدادي افراد داشتند در آن به حيوانات مختلف درون قفسها رسيدگي ميکردند. يکي از مردهاي اتاق قبلي در حالي که به در و ديوار ميخورد، به زور از در سالن داخل شد. اما تا چشمش به نزديکترين آدم توي سالن افتاد، مستقيم به سمت او رفت و شروع به گاز گرفتن از او کرد. با جيغ و فرياد آن شخص، بقيه جمع شدند و سعي کردند آنها را از هم جدا کنند. اما مرد چند نفر ديگر را هم گاز گرفت و خيلي زود آدمهاي مسخ شدهاي مثل خودش بوجود آمدند که شروع کردن به گاز گرفتن بقيه.
از پشت هواکش به اين فيلم وحشتناک نگاه ميکردم و ميديدم چطور آن موجودات، آدمها را به زور از زير ميز يا درون قفسها بيرون ميکشيدند و گاز ميزنند. خون همه جا پخش شده بود و درست مثل صحنهاي از يک فيلم ترسناک بود با اين تفاوت که ميدانستي اين يک فيلم نيست. در حالي که داشتم خدا را شکر ميکردم که در آن لحظه توي آن قسمت نبودم. نمايش فيلم تمام شد. دکتر رومينا دوباره پشت تريبون ايستاد و گفت:«خوشبختانه يکي از مامورهاي امنيتي متوجه اوضاع خطرناک شده و آن بخش را ايزوله کرد. هر چند خودش نيز حالا تبديل به يکي از آنها شده است. ما هنوز نتوانستيم دليل علمي براي اين بيماري پيدا کنيم. اما تحت شرايط بسيار خاص توانستيم يکي از آنها را بگيريم که الان در قرنطينه امنيتي است. تنها چيزي که ميتوانم در مورد اين شخص بگويم، اين است که هر چند بدنش حرکت ميکند, اما تقريباً يک مرده است. قلب کمترين ميزان تپش را دارد. چيزي کمتر از يک تپش در دقيقه. قسمت پردازش مغز کاملاً از کار افتاده است. اما نکته عجيب اين است که با توجه به فيلمها و آزمايشهاي انجام شده، نيرويي دارد بدن آنها را کنترل ميکند و وادارشان ميکند که به همنوعها و برخي از حيوانات حمله کنند! دکتر زولونيا، با ميکروسکوپهاي کوانتومي، نوعي ويروس ناشناخته را در بدن آنها پيدا کرده که به نظر ميرسد، يک نوع ويروس مهندسي شده از يک ويروس منقرض شده به نام هاري است. کارشناسهاي ما هنوز دارند به دنبال راهحلهاي براي درمان ميگردند، اما تنها چيزي که فهميديم اين است که يکي از راههاي انتقال ويروس از طريق ورود بزاق دهان به خون است. نميدانيم از طريق ديگري هم منتقل ميشود يا خير، نه راه پيشگيري از آن را بلد هستيم و نه راه درمان آن را. ناخدا معتقد است که بايد کل آن بخش را پاکسازي کنيم که به معني دستور نابودي بيش از 50 نفر و بخش از ذخيره ژنتيکي حساسمان است. اگر اينکار را نکنيم خطر پخش شدن ويروس را به جان خريديم که ممکن است همه ما را بکشتن بدهد. طبق قانون براي اين مورد شوراي عالي بايد تصميمگيري بکند. حالا شما را اينجا جمع کرديم که در اين مورد نظر بدهيد و اگر فکري داريد، مطرح کنيد.». با پايان يافتن صحبت دکتر، همه شروع کردند به حرف زدن. همهمه عجيبي در گرفت. هر کس سعي ميکرد بلندتر از نفر بغل دستيش حرف بزند. بالاخره ناخدا مجبور شد که بلند شود و آنها را ساکت کند و بعد مجبورشان کرد يکي يکي حرف بزنند. سفينهدار نگران بود که اين موضوع در انتخاباتي که نزديک بود تاثير بگذارد. يک نفر از نظاميها پرسيد چطور عمل پاکسازي را بايد انجام بدهند. يک مهندس در مورد روشهاي تصويه هواي ويژه صحبت کرد که بتوانند هواي آن بخش را دوباره بازيافت کنند. يک دانشمند پس از توضيح در مورد بيماري هاري، درخواست شرايط ويژه براي تکثير ويروس جهت تهويه واکسن ويروس کرد. يک افسر امنيتي درخواست کرد، در مورد چگونکي ورود اين ويروس و شرايط حيوانات يخزده تحقيقات بيشتري بشود. همانطور که همه حرف ميزدند، پيرمردي با ريش بلند سفيد با کمک عصا از جايش بلند شد. گلوي صاف کرد تا بقيه ساکت شوند. بعد گفت:«شما من را بعنوان يک حياتشناس ميشناسيد. بايد بگويم که براي ما حياتشناسها اين موضوع شناخته شده است. هر چند تا بحال حياتشناسي اين شانس را نداشته که دقيقاً با موضوع برخورد کند.» سکوت همه سالن را فرا گرفت و همه خم شده بودند تا صحبتهاي پيرمرد را بهتر بشنوند. «برخلاف زيستشناسها، ما براي حيات هيچ حدي نميگذاريم، به جز يکي. توليد مثل. پس هر نوع چيزي که بتواند توليد همانند بکند، يک نوع حيات است، حتي اگر مانند ويروسها فاقد سلول باشد. بعضي مواقع اين نوع حياتهاي غير سلولي ميتوانند هوشمند هم باشند. چيزي که شما اينجا با آن طرف هستيد، در واقع يک افسانه حيات غيرسلولي هوشمند است. ما بهش ميگوييم «زامبي» اين نوع، از قرار معلوم از اعصار ما قبل از تمدن بشر وجود داشته است. و از سياره مهد بشر به ديگر سيارات مهاجرت کرده است. چون نياز به سلول زنده ندارد، ميتواند به حياتش براي مدتهاي طولاني ادامه بدهد. آنقدر که گزارش يک اپيدمي آن، معمولاً هنگامي داده ميشود که همه آن را يک ويروس جديد ميدانند. تنها شانس شما اين بوده که من به خاطر سابقه خانوادگي و همچنين تز تخصصي فوق دکترايم از آن باخبر هستم. خبر خوب اين است که تا جائي که تاريخچههاي اين اپيدميها ميگويد، سرايت تنها از طريق گاز گرفتن يا تماس خوني از يک بيمار به ديگر منتقل ميشود. خبر بد اينکه تمامي مبتلايان از حالا مرده محسوب ميشوند. اين ويروسها هستند که کنترل بدن آنها را به دست گرفتند و سعي ميکنند تا جائي که ميتوانند با آلوده کردن افراد بيشتر، خودشان را بيشتر تکثير بکنند تا قبل از متلاشي شدن بدن ميزبانها بتوانند يک راهي براي حمله مجدد پيدا کنند اين ويروسها يکجور هوش جمعي دارند و با اتصال خود به پايانههاي عصبي قرباني خود، حتي بعد از مرگ وي نيز کنترل بدن او را در دست ميگيرند.» پيرمرد مکثي کرد تا نفس تازه کند. دکتر رومينا با سرعت پرسيد:«هيچ درمان يا واکسني دارد، جناب پروفسور؟». پيرمرد سري تکان داد و گفت:«اگر يک نظر علمي بخواهيد، خير! اما، اما من بعنوان فردي که خانوادهاش نسل اندر نسل در حالا مبارزه با نوع ديگري از اين ويروس هستند، ميگويم يک راه وجود دارد و آن آلوده شدن به نوع پيشرفتهتر اين ويروس است. نوعي که در واقع مثل اين يکي «ويروس انگل» نيست که ميزبان را از پا در بياورد. بلکه «ويروس همزيست» است. در اين نوع خطرناک ويروسها نه تنها ميگذارند فرد ميزبان زنده بماند، بلکه قدرتهاي زيستي او را هم افزايش ميدهند. طول عمر فراوان، بهبود سريع زخمها، قدرت چند برابر اسکلت و ماهيچهها و دهها مورد ديگر اينچنيني از خصوصياتي است که اين نوع ويروسها به ميزبان خودشان ميدهند!» يکي از نظاميان، به شوخي گفت:«اين که خيلي خوب است!» پرفسور حرفش را ادامه داد و گفت:«در عوض قرباني اين ويروس تبديل به يک خونآشام خواهد شد که تنها با خوردن خون حيوانات خونگرم قادر به ادامه زندگي خود است و تا آخر عمر بايد از فرکانسهاي خاصي از نور فراري باشد.»
سکوتي طولاني سالن را در برگرفت. دکتر رومينا نگاهي به ناخدا کرد و گفت:«من نميتوانم اين افسانه قديمي را تاييد کنم. خونآشامها تنها توي داستانهاي بچه ترسان از مد افتاده وجود دارند.». ناخدا برگشت و نگاهي به پرفسور کرد، پرفسور توضيح داد:«قربان، خانواده من نسل اندر نسل با اين موجودات طرف بودهاند و من به آنها باور دارم هر چند خود من به شخصه تا اين سن با هيچ خونآشامي طرف نشدهام، اما هميشه اين را با خودم همراه دارم.» و با دست به يک چراغ قوه خورشيدي اشاره کرد که از کمربندش آويزان بود. و بعد ادامه داد:«زامبيها بخشي از افسانههاي کهن است ولي ما الان توي اين سفينه با آنها روبرو هستيم. البته تا جائي که من تحقيق کردم هيچ خونآشامي در اين سفينه نيست و بنابراين نميتوانيم اميدي داشته باشيم که به نمونهاي از اين ويروس دسترسي داشته باشيم.» بعد از زير ابروهاي پرپشتش نگاهي مشکوک به تمام سالن کرد، مثل اينکه شک داشت شايد بتواند در ميان آنها يک خونآشام پيدا کند. و بعد به آرامي روي صندليش نشست.
ناخدا مثل اينکه بخواهد موضوع را عوض کند، اشارهاي به يکي از پزشکها کرد و پرسيد:«اگر بخواهيم آن بخش را ايزوله کنيم چه اقداماتي بايد بکنيم؟» آن پزشک شروع کرد به شمردن مراحل کار اما فکر من و بيشتر افراد پيش حرفهاي پرفسور بود.
بالاخره بعد از نيم ساعت ديگر، جلسه بدون رسيدن به نتيجه مشخصي تمام شد و قرار شد جلسه ديگري فردا برگزار شود، تا افراد بتوانند نتايج اقدامات پيشنهادي را بررسي کاملي بکنند. پس از اينکه ناخدا سالن را ترک کرد، بقيه نيز شروع به ترک آنجا کردند. من پيش خودم داشتم يادداشت ميکردم که فردا هم براي حضور در جلسه به پشت دريچه هواکش بيايم. در ضمن بايد اين بخش ب.د.843 را پيدا ميکردم و تا مدتي دور آن را خط ميکشيدم. چون ممکن بود در قرنطينه يا پاکسازي آنجا گرفتار شوم. ميخواستم آنجا را ترک کنم که متوجه شدم دو نفر نظامي درست زير دريچه هواکش من دارند با هم زمزمه ميکنند.
يکي از آنها به ديگري گفت:«فکر ميکني، شرايط آنقدر اضطراري شده که بخواهيم برويم سراغ 317؟»
«نه! در ضمن 317 هم توي همان بخش يخيهاست. جرات ميکني بروي آنجا؟»
«در هر صورت من ترجيح ميدهم به صورت يک خونآشام برسم به مقصد تا اينکه تبديل شده باشم به يک مشت گوشت گنديده!»
«با پيرمرد چيکار ميکني؟»
«براي او هم فکرهاي دارم!»
بعد هر دو به آرامي از آنجا دور شدند و من را درون کانال هواکش با ترسهاي کودکيم در ميان فضا بيکران، تنها گذاشتند.
پايان نيمه شب اول مرداد 1391
مجيد دهقان