هیولا برمیگشت. این را همه میدانستند. بچهها اسمش را گذاشته بودند هیولای خرچنگی. چون روی چهارپا میایستاد و دو تا دست هم داشت که با آن هر چی که جلویش قرار میگرفت را نابود میکرد.
درست شبی که ماه کامل میشد، ظاهر میشد. ناگهان بالای تپهای روبروی دروازه ظاهر میشد. با صدای هولناکی از آنجا راه میافتاد و پایین میآمد. از خندق و دروازه به سادگی میگذشت. و خودش را به میدان جلوی قلعه میرساند. قدش تقریبا اندازه برج بلند قلعه بود. بار اولی که ظاهر شد در دروازه هنوز سرجایش بود. اما با آتشی که از درون خودش بیرون داد، آن را منفجر کرد.… (ادامه مطلب)
برچسب: مجید دهقان
مبارزه برای آزادی
آن جسم غولپيکر، قطری حدود 1 کیلومتر داشت با این حال یک دست و یک تکه به نظر میرسيد. لبههای آن بسیار تیز بودند. ظاهر فلزی داشت و به شدت میدرخشید. پس ازخروج کامل آن از دل زمين، تعدادی زیادی مرد از درون شکاف خارج شدند و به سوی آن حرکت کردند. بیشتر آنها لباسهای سفید و براقی داشتند که به صورت یک تکه بود. اکثرا پیر بودند ولی چند جوان هم در میان آنها ديده میشد. بیشتر آنها دور یک مرد جوان را گرفته بودند. یک پیرمرد با موهای سرخ به آن جوان گفت:
– جف مواظب خودت باش.
مرد جوان دیگری که انبوه ريش طلائی رنگ صورتش را گرفته بود گفت:
– تو تنها امید ما هستی.… (ادامه مطلب)