یک عیار و چهل طرار – قسمت 52: خیانت سه جانبه
خلاصه: خواندیم که گرگین خان با کمک افسون، خزانهدار را فریفته و صندوقچه جواهرات را دزدید. اما در حالی که افسون دستگیر و زیر بازجوئی است، گرگین با ارغون و دیوانبیگی که هر دو برادران افسون هستند در فکر رهایی او هستند.
عصر آن روز برادران افسون و گرگین دوباره گرد هم جمع شدند و اخبارشان را با هم تبادل کردند. گرگین و ارغون خانهای در کنار زندان پیدا کرده بودند که گرگین میگفت پشت به پشت دالان زندان است. در خانه تنها یک پیرمرد و پیرزن زندگی میکردند. دیوانبیگی نیز صحبتی که با شاه کرده بود و نتیجه آن را گفت و افزود شنیده است که حاتمبیگ وزیر برای ببرکخان داروغه پیام فرستاده که فردا صبح زندانی برای افسون آماده و افرادش را برای انتقال او به زندان بفرستد.
ارغون چون این موضوع را شنید، تصمیم گرفت یارانش را خبر کند تا شاید بتوانند فردا در زمان انتقال افسون او را بدزدند. پس ارغون و گرگین به سرعت از خانه دیوانبیگی بیرون آمدند. ارغون از گرگین خواست او را تا کاروانسرای یزدیها همراهی کند. گرگین او را تا آنجا رساند و مطمئن شد که افراد ارغون در آنجا سکنا گزیدهاند و در میان بارهای آنها، چشمش به صندوقچه جواهرات افتاد. کمی آنجا نشست و با ارغون و یارانش صحبت کرد و نقشهای که داشتند را با هم مرور کردند. بعد به بهانه آنکه میخواهد یاران افسون را هم پیدا و به کمک بیاورد، از آنجا بیرون رفت.
اما گرگین در فکر خیانت بود. او به کوچهای رفت که میدانست هر شب داروغه از آنجا عبور میکرد و سپس در قسمت تاریک کوچه از دیوار بالا رفت و بر بالای سقفی کمین نشست. هنگامی که داروغه داشت از آن کوچه رد میشد، گرگین صدایش زد و گفت: «آهای ببرک خان، تو به دنبال سر منی و من به دنبال کمک به تو!». داروغه چون صدای او را شنید، بلافاصله شمشیرش را بیرون کشید و گفت: «کجایی ای خیانتکار؟ خودت را نشان بده تا با شمشیر دو تکهات بکنم.» گرگین در پاسخش گفت: «اگر بالا را نگاه کنی، من را میبینی! اما قبل از آنکه من را دو تکه بکنی، یادت بیایید که من همه آن کارها را برای تو کردم. چون دزد اصلی را پیدا نکردم، به آن حیله متوسل شدم تا جان تو را نجات بدهم.». داروغه در حالی که با شمشیر به او اشاره میکرد، با عصبانیت گفت: «اگر راست میگویی، پایین بیا تا حقت را کف دستت بگذارم!». گرگین از همان بالا گفت: «من پایین میآیم، اما قبل از آن خبری برایت دارم که ارزش بخشیدن من را دارد. فردا گروهی از راهزنان میخواهند در هنگام بردن افسون به زندان به افرادت حمله کنند. مراقب باش!». داروغه چون این حرف را شنید، شمشیرش را پایین آورد و پرسید: «تو این را از کجا میدانی؟» و پاسخ شنید: «فکر میکنی این همه مدت کجا بودم؟ در گروه دزدان و راهزنان نفوذ کردم تا شاید بتوانم از آنها خبری برایت بیاورم. اگر فردا بتوانی آنها را به دام بیندازی، به طور حتم شاه پاداش مناسبی به تو میدهد.». داروغه با کنجکاوی پرسید: «از کجا بدانم راست میگویی؟». گرگین هم پاسخش داد: «از دروغ گفتن چه سودی میبرم. من همه اینکارها را میکنم تا تو از گناه من بگذری و بتوانم دوباره در خدمتت باشم!». داروغه که خام شده بود، شمشیرش را غلاف کرد و گفت: «باشد، اگر فردا چنین شد، قول میدهم از گناه تو بگذرم». بعد از آن، گرگین پایین آمد و به او گفت که ارغون چه نقشهای دارد. چون همه نقشه برای داروغه فاش شد، داروغه به تدارک دامگذاری برای ارغون رفت و افسون رفت تا برای رد گم کردن نزذارغون چند نفری از یاران افسون را بیابد و برای فردا آماده کند، اما قصد اصلیش نه کمک به ارغون و نه افسون و نه حتی داروغه بود. او فقط میخواست با گیر افتادن ارغون و افرادش بتواند به صندوقچه نزدیکتر شود.