خلاصه: خواندیم چطور افسون دغل و گرگین خان در غیاب زانیار که از عشق فرزانه سر به کوه و بیابان گذاشته است، با نقشهای زیرکانه جعبه جواهرات مخصوص شاه را از خزانهدار گرفتند. اما گرگین به افسون کلک زد و با صندوقچه جواهرات ناپدید شد. در حالی که افسون به دنبالش میگردد.
گرگین خان از وقتی افسون دغل برایش تعریف کرده بود که در آن صندوقچه چه ثروتی نهفته است، به فکر آن افتاده بود که صندوقچه را خود به تنهایی تصاحب کند و از شهر فراری شود. میدانست که بخاطر کلکی که به داروغه در ماجرای دزدان ابریشم زده بود، او به شدت در تعقیبش است تا انتقام بگیرد. از طرفی با توجه به اینکه شاه افرادش را برای یافتن دزدان بسیج کرده بود، دوران خوشی افسون هم به سر آمده و روز به روز روزگارش سختتر خواهد شد. برای همین بهترین کار این بود که ثروتی که اندوخته بود را بردارد و فرار کند. طی چند روزی که افسون در خانه او مخفی شده بود، اینطور نشان داد که میخواهد برای مدتی شهر را ترک کند تا از داروغه دور باشد. برای همین ثروتی که در آن خانه جمع کرده بود را مخفی از چشم افسون به چند تاجر سپرد که برایش به فارس ببرند. خودش هم منتظر بود تا غنیمت اصلی را به دست آورد. به محض آنکه آن شب صندوقچه را از افسون گرفت و او را برای باز کردن دست و پای امیرمسعود فرستاد، خود به جای اینکه راهی آن خانه امن شود. به سراغ اتاقی رفت که در کاروانسرای قدیم و مخروبهای در حاشیه شهر اجاره کرده بود. به کاروانسرادار گفته بود که پیکی است که از طرف حاکم فارس آمده است و منتظر است تا با دستور شاه بازگردد. کاروانسرا دار هم که اوضاع کاروانسرای مخروبهاش زیاد خوب نبود، بدون کنجکاوی بیشتر حرفش را پذیرفته بود.
از آن طرف افسون که مطمئن شد ماجرای سرقت صندوقچه مخفی مانده است، هر روز بعد از بدرقه امیرمسعود تا خزانه، به سراغ تک تک افرادش میرفت و بدون آنکه که از گنجی که دزدیده شده صحبتی بکند، ماجرای خیانت گرگینخان را تعریف کرده و از آنها میخواست تا در شهر بگردند و گرگین را پیدا کنند. برخی را هم در دروازههای شهر مستقر کرد تا اگر گرگین قصد ورود و خروج از شهر را داشته ردش را گرفته و او را با خبر کنند تا به سراغش برود.
اما امیرمسعود با وجود آنکه از خواب و خوراک افتاده بود و از غم ماجرا، مثل شمع در حال آب شدن بود، برای حفظ ظاهر مثل هر روز به خزانه شاهی میرفت و به امور روزانهاش میپرداخت ولی هر دفعه که افسون را میدید، از او پیگیری میکرد که آیا دزد را یافته یا خیر. افسون نیز هر دفعه داستانی دروغین برایش تعریف میکرد و قول میداد دزد به زودی دستگیر خواهد شد.
اما افسون کمکم از پیدا کردن گرگین خان ناامید میشد و میدانست که به زودی امیرمسعود زیر اضطراب این موضوع از پای در خواهد آمد. برای همین تصمیم گرفت، یکبار دیگر دست به سرقت بزند. او قبلاً از امیر مسعود شنیده بود که بعد از صندوقچه مخصوص شاه که قبلاً دزدیده بودند، با ارزشترین چیز خزانه، صندوقچه الماس نشان کوچکی بود که اکبر شاه پادشاه هند برای شاه عباس فرستاده و علاوه بر خود صندوقچه که جواهرنشان بود، در آن دو خنجر، دو مچ بند و دو بازوبند طلائی همگی جواهر نشان و پنج انگشتری با نگینهای بزرگ قرار داشت. که هر کدام از نگینهای آن میتوانست خرج یک سال کشاورزی را بدهد.