یک عیار و چهل طرار – قسمت 16: یاور اندوهگین

خلاصه: یوسف پسرامین التجار در اطراف باغ دیوان‌بیگی دزدیده شده است و داروغه که در حال تحقیق در مورد آن است، فرزانه دختر خودش را به بهانه حفاظت در مقابل افسون دغل، به خانه دیوان بیگی می‌فرستد. فرزانه متوجه می‌شود که محبوبه و یوسف‌ از کودکی هم را دوست داشته‌اند و بسیار نگران او ست.

چون نزدیک شب شد، فرزانه دایه‌اش را فرستاد تا آنچه را فهمیده بودند، به پدرش بگوید. دایه ابتدا نزد، داروغه رفت و به او گفت که محبوبه دختر دیوان‌بیگی از ناپدید شدن یوسف خیلی غمگین است، اما ردی از اینکه پدرش به این موضوع مرتبط باشد، پیدا نشده است. (ادامه مطلب)

یک عیار و چهل طرار – قسمت 15: محبوبه

خلاصه: داروغه مشغول تحقیق در مورد ربوده شدن پسر امین‌التجار است. مشخص می‌شود که او در کنار باغ دیوان بیگی ربوده شده. داروغه که از تهدیدهای دیوان بیگی آگاه می‌شود، قدری به او مشکوک است، اما شواهد نشان می‌دهد که دزدان او را ربوده‌اند.
آن روز افراد داروغه هر چقدر آن اطراف گشتند، نتوانستند رد دیگری از دزدان پیدا کنند. چون ظهر شد تعدادی را در اطراف به نگهبانی گذاشت و خود به خانه رفت. دخترش فرزانه، خرم بود که پدرش از زیر قولی که به افسون دغل داده، آزاد شده است. برای همین سپرده بود بهترین خورشتی که ببرک خان دوست داشت را بپزند.(ادامه مطلب)

یک عیار و چهل طرار – قسمت 14: عاشقی در باغ

خلاصه: به امین‌التجار در حضور داروغه خبر می‌دهند که پسر او را دزدیده‌اند و امین التجار و داروغه برای یافتن سرنخ به باغ رفتند. زانیار که معمای دزدی ابریشم‌های چینی را حل کرده، از دور مراقب فرزانه دختر داروغه است تا سالم بخانه برسد و نقشه افسون برای ربودن او را خنثی می‌کند.

وقتی ببرک‌خان داروغه و امین التجار به باغ احمدآباد رسیدند، داروغه اجازه ورود به کسی نداد و گفت قبل از همه باید حسن میرشکار وارد شود و تفحص کند. حسن میرشکار پیرمردی کهن سال بود که داروغه همه جا به دنبال خود می‌بردش. معروف بود که در جوانی میرشکار شاه طهماسب بوده و حتی می‌تواند رد پرنده را روی هوا بزند.(ادامه مطلب)

یک عیار و چهل طرار – قسمت 13: آدم‌ربایی

شاه عباس تازه با خدم و حشم از چهارسوق بیرون رفته بود و داروغه که تا چند لحظه پیش نزدیک بود به خاطر خیانت معاونش گرگین خان و همدستی او با افسون دغل سردسته دزدان، سرش را از دست بدهد، تازه داشت خودش را جمع و جور می‌کرد که ناگهان از دهنه دیگر بازار صدای داد و فریاد بلند شد. مردم همه سرک کشیدن تا ببینند چه خبر است و راهی باز شد تا از میان جمعیت خواجه اسحاق، خانه‌دار امین التجار بر سر زنان خودش را به جلوی پای او که تازه توانسته بودم از بار پرونده دزدان ابرایشم خلاص شود برساند.(ادامه مطلب)

Posts navigation

1 2 3 9 10 11 12 13 14
Scroll to top