Open post

داستان کوتاه «کیف قاپ»

داستان کیف قاپ تکلیف دیگری از کلاس فیلمنامه نویسی است. موضوعی که استاد گفت این بود که فرد کیف قاپ باید عاشق دختر صاحب کیف بشود. من البته مثل همیشه در صحنه های عاشقانه مشکل دارم. اما از نتیجه کارم زیاد هم ناراضی نیستم.

کیف قاپ

پسر نفس نفس زنان توی خروجی راه پله ها پیچید، صدای پای تعقیب کنندگانش هنوز به گوش میرسد، اما در دیدرس آنها نبود. یا حالا یا هیچ وقت باید ریسک میکرد. فوری خودش را انداخت زیر راه پله ها و نفسش را حبس کرد. چند ثانیه بعد تعقیب کننده هایش از راه رسیدند و با سرعت از پله ها بالا رفتند.… (ادامه مطلب)

Open post

دختربچه، سرباز، پرنده

سه قصه با یک بلیط

از اینکه خیلی وقت است که نمی‌نویسم، خودم بیش از همه عصبانی و ناراحت هستم. چند وفتی بود به هر دری میزدم که این قفل باز شود. یکی از راه ها که امتحان کردم، ثبت نام در کلاس فیلمنامه نویسی بود.  استاد خیلی سعی کرد تعجبش را از دیدن دانش‌آموز پا به سن گذاشته، نشان ندهد. من هم سعی کردم به روی خودم نیاورم. اما از جالبی تمرین اول کلاس این بود که استاد فرمودند داستان بدون دیالوگی بنویسیم که این اقلام را در خود داشته باشد

  • سرباز
  • دکل دیده بانی
  • سیم خاردار
  • پالتو
  • کلاهخود
  • تفنگ
  • برف
  • پرنده زخمی
  • دختربچه

من هر چند پا به سن گذشته ام، اما دست از عادتهای قدیمی خودم برنداشتم.… (ادامه مطلب)

Open post
چشمان افسانه

داستان دنباله‌دار یک عیار و چهل طرار (۱۳۹) – چشمان افسانه

شروع داستان | قسمت قبل

خلاصه: خواندیم که مرداس جاسوس با شایعه کردن مرگ شاه عباس شهر را به آشوب کشید. شاه عباس، مصطفی شیرفروش را که جانش را نجات داده بود به داروغگی منصوب کرد. سپس داستان افسون و افسانه را شنید که چطور مرداس،پدر و دختر را از هم جدا کرده بود، به هر کدام گفته بود دیگری مرده است.

چشمان افسانه

افسانه دوباره داستان گفتنش را شروع کرد. برای شاه عباس و درباریانش تعریف کرد که چگونه مرداس و او در اصفهان مراقب همه چیز بودند. آن‌ها همه قلعه ها و پادگانهای اطراف شهر را شناسائی کرده و بعد به سراغ کاخها و خانه بزرگان شهر رفته بودند.… (ادامه مطلب)

Open post

داستان دنباله‌دار یک عیار و چهل طرار (135) – داروغه جدید

خلاصه: خواندیم که مرداس جاسوس عثمانی تلاش کرد که با کمک دستیارش، شاه عباس را ترور کند و وقتی موفق به اینکار نشد با شایعه کشته شدن شاه، شهر را به آشوب کشید. مصطفی شیرفروش شاه را نجات داد و شاه با کمک الله‌وردی‌خان به کاخی برگشت اما اوضاع کاخ هم مثل شهر بهم ریخته بود.

صبح روز بعد شاه، اول وقت همه درباریان را به حضور پذیرفت تا نشان بدهد که بر اوضاع مسلط است. آن روز همه درباریان با نگرانی شاه را دیدند که لباسی سرخ‌رنگ به تن کرده بود. آنها می‌دانستند که هر وقت شاه لباس سرخ‌رنگ می‌پوشد، نشان از غضب او دارد و ممکن است هر لحظه دستور کشتن کسی را بدهد.… (ادامه مطلب)

Open post

داستان دنباله‌دار یک عیار و چهل طرار (134) – شاه و شاهزاده

خلاصه: خواندیم که مرداس جاسوس عثمانی تلاش کرد که با کمک دستیارش، شاه عباس را ترور کند و وقتی موفق به اینکار نشد با شایعه کشته شدن شاه، شهر را به آشوب کشید. مصطفی شیرفروش شاه را نجات داد و شاه با کمک الله‌وردی‌خان به کاخی برگشت که در آن شاهزاده خود را شاه می‌‌دانستند.

شاه عباس همین که سر و صورتش را شست و ندیمان زخم‌هایش را بستند لباسی نو پوشید و دستور داد درباریان را به داخل سالن بیایند. حاتم‌بیگ و آن گروه از همراهان که هنوز آنجا بودند، بحضور شاه رسیدند. ابتدا برای سلامت شاه دعا کردند و سپس از اینکه شاه از آن مهلکه جان سالم به در برده بود، اظهار خوشحالی کردند.… (ادامه مطلب)

Open post

داستان دنباله‌دار یک عیار و چهل طرار (132): ناجی شاه

خلاصه: خواندیم که مرداس جاسوس عثمانی، پس از کشتن یاور قصاب و داروغه شهر و اقدام به ترور وزیراعظم شاه، دستیارش در لباس پیک شاهی برای ترور شاه فرستاد و وقتی موفق به اینکار نشد، خود با فریاد شاه را کشتن، آشوب عظیمی در شهر به راه انداخت. در این حال اسب شاه رم کرده و او را از میان مردم، بیرون برد.
اسب رم کرده شاه عباس، او را به میان موج جمعیت برد. هر چه شاه تلاش می‌کرد او را آرام کند، موفق نمی‌شد و اسب جنگی با سرعت راه خودش را از میان مردم وحشت‌زده باز می‌کرد و حتی از میان نگهبانان میدان هم گذشت و وارد کوچه بازارهای اطراف میدان شد.(ادامه مطلب)

Open post

داستان دنباله‌دار یک عیار وچهل طرار (131): ترور شاه

خلاصه: خواندیم که مرداس جاسوس عثمانی، با کشتن یاور قصاب و داروغه و ترور وزیراعظم، شهر را به هم ریخته بود. عیاران شهر که می‌دانستند مرداس نقشه بزرگتری در سر دارد، به شدت به دنبال گرفتار کردن او بودند. بالاخره زانیار افسون را گرفتار کرد و این دشمن قسم خورده او، قول داد که در گرفتاری مرداس با او همکاری کند. آنها مخفیگاه مرداس را پیدا می‌کنند اما مرداس و ارسلان موفق می‌شوند از دست آنها فرار کنند. شاه علیرغم اخطار سفیر عثمانی، تصمیم گرفت به بازدید از میدان جدیدش در شهر برود.

در حالی که شاه و درباریان به سمت میدان جدید می‌رفتند، مردم نیز از همه سو راهی میدان شده بودند تا شاه را از نزدیک ببینند.(ادامه مطلب)

Open post

داستان دنباله دار یک عیار و چهل طرار (130): اخطار سفیر عثمانی

خلاصه: خواندیم که مرداس جاسوس عثمانی، با کشتن یاور قصاب و داروغه و ترور وزیراعظم، شهر را به هم ریخته بود. در جریان درگیری زانیار و افسون با او، متوجه می‌شوند مرداس برای فردای آن روز نقشه‌ای دارد که احتمالا به بازدید عمومی شاه از میدان جدید بر می‌گردد.
صبح فردای آنروز، در حالی که شاه به همراه وزیر اعظم در حال قدم زدن در باغ کاخ بودند، الله‌وردی خان را نیز تماشا می‌کردند که در حال چیدن افراد برای همراهی با شاه بود. او گروهی از سرداران شاه را بر گرد مرکب او و وزیر اعظم چیده بود. حلقه‌ای از محافظان خاصه شاه، این گروه ویژه را در برگرفته بودند و در اطراف آنها نیز سربازان الله‌وردی‌ خان قرار داشتند.(ادامه مطلب)

داستان دنباله دار یک عیار و چهل طرار (129): به دنبال مرداس

خلاصه: خواندیم که مرداس جاسوس عثمانی، با کشتن یاور قصاب و داروغه و ترور وزیراعظم، شهر را به هم ریخته بود. عیاران شهر که می‌دانستند مرداس نقشه بزرگتری در سر دارد، به شدت به دنبال گرفتار کردن او بودند. بالاخره زانیار افسون را گرفتار کرد و این دشمن قسم خورده او، قول داد که در گرفتاری مرداس با او همکاری کند. آنها مخفیگاه مرداس را پیدا می‌کنند اما مرداس و ارسلان موفق می‌شوند از دست آنها فرار کنند.
مصطفی شیرفروش که در نزدیکی طباخی کمین نشسته بود، با صدای زانیار به همراه چند عیار دیگر به داخل آنجا هجوم بردند. آنها پس از یک درگیری کوچک طباخ و شاگردانش را که قصد فرار داشتند را گرفتار کردند و بعد به خانه توبه و به نزد زانیار و افسون رفتند.(ادامه مطلب)

داستان دنباله دار یک عیار و چهل طرار (128): افسون گریان

خلاصه: خواندیم که مرداس جاسوس عثمانی، با کشتن یاور قصاب و داروغه و ترور وزیراعظم، شهر را به هم ریخته بود. عیاران شهر که می‌دانستند مرداس نقشه بزرگتری در سر دارد، به شدت به دنبال گرفتار کردن او بودند. بالاخره زانیار افسون را گرفتار کرد و این دشمن قسم خورده او، قول داد که در گرفتاری مرداس با او همکاری کند. آنها به مخفیگاهی می‌روند که در آن مرداس پس از کلی تعریف از افسون، قصد کشتن زانیار را می‌کند. اما افسون به مقابله با او می‌پردازد.
در بالای سر زانیار، مرداس و افسون نشسته بودند و با سرعت باورنکردنی ضربات خنجر را با هم مبادله می‌کردند.(ادامه مطلب)

Posts navigation

1 2 3 4 12 13 14
Scroll to top