خلاصه: زانیار در حالی برای نجات یوسف پسر امینالتجار که توسط افسون دزدیده شده است، به دل مخفیگاه دزدان میزند که نگران فرزانه است که هر لحظه ممکن است پا به دامی بگذارد که دیوانبیگی پهن کرده است. او و یوسف موفق به فرار میشوند اما دزدان قدم به قدم آنها را دنبال میکنند و بالاخره در حالی که پای یوسف ناتوان و زانیار نیز زخمی شده، به آنها میرسند.
زانیار اولین دزدی که به او رسید را میشناخت. منصور حتی در میان دزدان هم به بیرحمی مشهور بود. او هر وقت به کسی دستبرد میزد، او را میکشت تا شناسائی نشود.… (ادامه مطلب)