یک عیار و چهل طرار – قسمت 54: فرار افسون از زندان
خلاصه: خواندیم که ارغون راهزن، با کمک یارانش و گرگین خان برای نجات برادر افسون دغل که بخاطر سرقت از خزانهدار زندانی است، تلاش کرد. اما بر اثر خیانت گرگین به دام داروغه افتادند و بسیاری از افرادش کشته یا دستگیر شدند. پس ارغون تصمیم گرفت اینبار به زندان نقب بزند.
گرگین هر چند دلش نمیخواست افسون را آزاد کند، اما فهمیده بود که راهی برای فرار از دست ارغون ندارد، چون ارغون بعد از ماجرای تله داروغه کمی به او مشکوک شده بود و همیشه سعی میکرد عقبتر از او حرکت کند و همیشه دست به خنجر بود. پس تصمیم گرفت تا زمانی که فرصت مناسب پیش بیایید طبق نقشه با او جلو برود و حتی اگر لازم شد، افسون را هم با داستانی بفریبد.
پس گرگین، ارغون را مستقیم به خانهای برد که از قبل نشان کرده بودند. چون درب را به صدا در آوردند، بعد از مدتی پیرمردی لنگ لنگان آمد، به محض آنکه درب را باز کرد، ارغون با دست جلوی دهان او را گرفت به داخل بردش. سپس دهان و دست و پای پیرمرد را بستند و در همان دالان ورودی انداختند و منتظر ماندند. بعد از مدتی پیرزنی صدازنان به دنبال پیرمرد آمد، با او هم همان کار را کردند. بعد هر دو را بردند و در اتاقی انداختند و درب اتاق را بر رویشان قفل کردند. آنگاه به آشپزخانه رفتند که پشت به پشت زندان بود.
با کلنگی که همراه آورده بودند، به جان دیوار افتادند. گرگین گفته بود که بهتر است در شلوغی روز تا جای که میتوانند دیوار را بکنند تا صدای آن از درون زندان شنیده نشود. البته گرگین به ارغون اطمینان داده بود که آنجا قسمت انبار زندان و کم رفت و آمد، است. با این وجود قصد نداشتند بیاحتیاطی بکنند. تا نزدیک شب به کارشان ادامه دادند تا زمانی که کلنگ ارغون سوراخی در دیوار ایجاد کرد. گرگین با عجله سرک کشید و مطمئن شد که به انبار رسیدهاند. بعد با خشتی سوراخ را پوشاند و تا پاسی از شب منتظر ماندند.
چون شب از نیمه گذشت و تمامی سر و صداها خوابید، آنها به آرامی آن سوراخ را کمی گشاد کردند و سپس با خنجری در دست وارد زندان شدند. گرگین، ارغون را به آرامی و از مسیری که نگهبانی در آن نبود، به قسمت زندانیهای خطرناک رساند. زندانیها همگی خوابیده بودند و حتی وقتی ارغون و افسون یکی یکی در زندانها را باز میکردند تا ببینند چه کسی در آن هست، فکر میکردند زندانبانها در حال سرکشیاند. بالاخره ارغون و گرگین افسون را که بعد از چند شب شکنجه و بازجویی خوابیده بود در زندانی یافتند. آنها به آرامی به بالای سر او رفتند و بیدارش کردند. افسون تا گرگین را بر بالای سرش دید، خواست نفرینش کند. اما گرگین دست بر روی دهانش گذاشت و گفت: «بعد برایت میگویم، الان آمدهام که نجاتت بدهم!» افسون ساکت شد و کمک کرد تا آنها زنجیرها را از دست و پای او باز کردند. چون خواستند بیرون بروند، گرگین گفت که بهتر است بقیه زندانیها را هم آزاد کنند تا این گونه هم از داروغه و افرادش انتقام بگیرند و هم رد خود را گم کنند. پس راه افتادند و درب تعدادی از زندانها را باز کنند. ارغون با خوشحالی تعدادی از افرادش که آن روز صبح به دام افتاده بودند، را در میان آنها دید. پس همه آنها را به همراه بقیه زندانیها آزاد کردند و قبل از آنکه آنجا زیاد شلوغ شود، فرار کردند.
اما برخی از زندانیها که مسیر فرار را نمیدانستند با نگهبانان درگیر شدند و آن شب شورشی در زندان در گرفت. که بسیار از دو طرف کشته شدند و در نهایت بسیاری از زندانیها موفق به فرار شدند.