خلاصه: خواندیم که افسون که توسط زانیار عیار دستگیر شده بود، در هنگام انتقال به زندان با نقشهی گرگین، از دست ماموران شاه فرار میکند. او که در پی انتقام از زانیار است توسط سیاهپوش ناشناسی تحریک شده که به سراغ یاور استاد زانیار و فرزانه دختری که زانیار دوست دارد برود. افسون یک شب یاور را تعقیب کرد.
افسون خسته از تعقیب شبانه یاور، پس از آنکه مطمئن شد یاور مشغول کار روزانه خود شد، به خانه شهرنوش رفت و بعد از خوردن صبحانه، تا بعدازظهر خوابید. بعد از بیدار شدن گرگین را صدا زد و پولی به او داد و او را فرستاد تا همانروز در ده خوزان خانهای بزرگ بخرد.
اما چون نزدیک شب شد، دوباره به سراغ یاور رفت و باز او را تعقیب کرد و دید او همان برنامه شب قبل را تکرار کرد. صبح هنگام وقتی به خانه آمد مطمئن شد که گرگین خانه مورد نظر را خریده و او را مجبور کرد همانروز دو گاری کرایه کرده، کلیه اسباب خانه شهرنوش را بار گاریها کنند و راه بیفتند. خودش نیز با تکتک خدمه خانه تسویه حساب کرد و آنها را با پاداش خوبی و این وعده که هر وقت دوباره به اصفهان برگردند، آنها را به خدمت میگیرد، راهی کرد.
شهرنوش هر چند خودش پیشنهاد دهنده بود که از آن شهر بروند و زندگی جدیدی شروع کنند، اما فکر نمیکرد مجبور باشد اینگونه با عجله خانه و زندگیش را جابجا کند. افسون تنها به او فرصت داد تا از خواهرش خداحافظی کند. و بعد او را با گرگین روانه کرد و به گرگین هم دستور داد تا شب برگردد.
سپس خودش تا نزدیک غروب که گرگین به نزدش برگشت، به استراحت پرداخت و بعد لباس سیاه شبروی پوشیدند و همراه گرگین به سمت خرابه به راه افتادند. در خرابه یارانش منتظرش بودند، پس در مورد کاری که میخواست بکند، به آنها گفت و پاداش هر کدام را مشخص کرد. گرگین وقتی ماجرا را شنید گفت: «آیا از این کار مطمئنی؟ یاور در این شهر معروف است و طرفداران سینه چاک بسیاری دارد. حتی اگر بخواهد مقابل شاه هم میتواند به ایستد. اگر به این مرد آسیبی برسد، شهری در آشوب میافتد. و آن وقت از پسربچههای خردسال تا پیرزن دم گور به دنبال ما خواهند بود و ما را لعن و نفرین خواهند کرد.»
افسون در پاسخ گرگین گفت: «من با او کاری ندارم، فقط او را طعمه خواهم کرد تا زانیار را گیر بیاورم و بعد از آن آزادش میکنم.» کمی با هم بحث کردند و بالاخره افسون یارانش را مجاب کرد و همگی به نزدیکی خانه یاور رفته، به کمین نشستند. هنگامی که آخر شب، یاور برای کمک به نیازمندان با خورجین خود از خانه بیرون زد، افسون که صورت خود را پوشانده بود، جلوی او را گرفت و نشانی خانه یاور را از او خواست. یاور که سیاه پوشی با صورت پوشیده جلوی خود دید، بدبینانه به او نگاهی کرد و پاسخ داد: «یاور منم، با من چه کاری داری؟» اما گرگین و یکی دیگر از یاران افسون که در بالای بام خانههای دو طرف کوچه کمین نشسته بودند، از این فرصت استفاده کردند و کمندهایشان را پرتاب کردند و دو کتف او را به بدنش بستند. یاور که دید در دام افتاده، به تقلا افتاد و خود را چنان به عقب کشید که آن دو از بام به زمین افتادند. اما افسون بیش از آن منتظر نماد با کف دست ضربهای به سینهاش زد و او را چنان به عقب هل داد که از پشت بر زمین افتاد و قبل از آنکه بتواند فریادی بزند. پارچهای در دهانش گذاشت. یاور بر روی زمین تابید و با پاهای آزادش لگدی حواله افسون کرد که او را نقش زمین کرد. اما دو نفر دیگر از دزدان از کوچهای بیرون دویدند و با زحمت پای او را بستند که به اطراف لگد نزند. سپس دست و پای او را محکم کردند و او را درون کیسه بزرگی انداختند و مخفیانه به خرابه بردند.