خلاصه: خواندیم که افسون دغل با کمک برادرش ارغون از زندان فرار کرد. شاه دستور داد که داروغه به زندان بیفتد و بر شاهزاده غضب کرد. شاهزاده به خانه داروغه برگشت تا از فرزانه انتقام بگیرد، اما او و فرزانه توسط افسون و ارغون دزدیده شدند.
آن روز وقتی دایه فرزانه، به دیدن برادر رضاعیاش یاور قصاب رفت، دید او در حال صحبت با مردی خارکنی است. مرد از دست افراد داروغه شاکی بود چون پدر و مادر پیرش را به جرم همدستی در فرار زندانیان دستگیر کرده بودند. یاور بدون آنکه اشاره کند که دایه برای داروغه کار میکند با احترام او را نشاند و گذاشت تا حرفهای مرد را بشنود.… (ادامه مطلب)