نام کتاب: سیر باختر
نویسنده: ووچنگ نن
مترجم: شهرنوش پارسیپور
ناشر: نشر علم
نوبت چاپ: اول تاستان ۱۳۷۴
تعداد صفحه: ۱۵۳۰ صفحه در دو جلد
شمارگان: ۳۳۰۰ نسخه
قیمت: ۳۱,۵۰۰ ریال
ادبیات شرق دور و چین، مثل ادبیات هر تمدن دیگری دارای افسانههای و داستانهای خاص خود است که بر پایه فرهنگ و تمدن همان کشور تهیه شده است. چهار ستون ادبیات داستان چین قدیم بر چهار افسانه استوار است.
– افسانه سه امپراتوری (یا همان داستان عروسکی سه برادر)
– افسانه کنار رودخانه (یا همان سریال جنگجویان کوهستان)
– رویای خانه سرخ
– افسانه سیر باختر
در اکثر این افسانهها، چند مورد جالب به تصویر کشیده شده است.
– فرهنگ مرشد و مریدی
– علاقه به رزم و هنر رزمی
– آموزش (اعم از سیاسی، رزمی یا مذهبی)
– احترام به بزرگان و دانشمندان
جالب است که در این آثار کمتر مانند آثار غربی یا خاورمیانه، به عشق به عنوان هدف اصلی نگاه شده است و اهداف معمولاً عبارتند از:
– مبارزه در مقابل ظلم و بیعدالتی
– رسیدن به تعالی دینی
در این میان افسانه سیر باختر، جایگاهی جداگانه دارد. این افسانه در واقع سرگذشت شاه میمون یا میمون سنگی یا «سوئن وو کونگ» است. میمونی سنگی که فرزند آسمان و زمین است و پس از جان گرفتن، آنقدر در تعالی خودش میکوشد تا قدرت پرش به آسمان و رفتن به درگاه سلاطین آسمانی را به دست میآورد. خدایان از ترس شلوغکاریهایش لقب خود ساخته «مقدس همتای آسمانی» را به او میدهند و او را وزیر اسبها میکنند (افسانهای که ترس اسبها از میمونها را نشان میدهد). اما سوئن دست از شیطنت بر نمیدارد. وقتی به نگهبانی از باغ هلوهای جاودانگی رفته است، تمام هلوها را میدزدد و میخورد و وقتی نگهبانان به دنبال او میروند، در قصر به گردش در میآید و انواع و اقسام قرصهای نیروزا و جاودانگی را دزدیده و میخورد. هیچ کس حریف او نیست و همه از او شکست میخورند، تا اینکه همگان جمع شده و او را به دام میاندازند و در زیر کوهی از آهن و مس مذاب مدفونش میکنند.
اما ۵۰۰ سال بعد، داستان دیگری شروع میشود. داستان تولد و نوجوانی و جوانی یک روح والا به نام «ساندزانگ» است که پس از حلول در بدن جنینی، با بدبختی به دنیا میآید و به معبد سپرده میشود. اما در نهایت میتواند مادرش را از زیر یوق راهزنان آزاد کند و پدرش را از دنیای زیرین بازگرداند و امپراتور که خود یکبار مرده و زنده شده است او را مأمور میکند و تا نذر او که آوردن کتابهای بودا از هند به چین است را ادا کند.
راهب به سمت غرب یا همان باختر به راه میافتد و در راه به مدد ایزد بانوی گوانیین، سه مرید پیدا میکند. یکی سوئن است که او را پس از ۵۰۰ سال از زیر کوه آهن و مس نجات میدهد. دیگری باجیای است. که سپهسالار پیشین کشتیهای بادبانی رود آسمانی (راه شیری) است که به دلیل کوشش در فریفتن خنگ نائو، ایزد بانوی ماه از دربار آسمانی طرد شده است و به صورت انسانی با صورت خوک در زمین زندگی میکند و دنبال امیال شهوانی و خورد و خوراک است. سومین مرید، شاسنگ، سفیر پیشین پردههای شانگدی (امپراتور اعلا) است که به دلیل شکستن جامی بلورین در گرد همآیی هلو طرد میشود و در زمین به هیولایی سیاه چهره و آدمخوار تبدیل شده است.
شاید فکر کنید داشتن سه مرید چنین خطرناک بعلاوه یک اسب-اژدها، مسافرت را برای این راهب آسان میکند. اما از آنجا که این راهب تجسد روحی عالی است که ده بار مسیر تعالی را بدون گناه طی کرده و در نزدیکی تبدیل شدن به یک جاودانه است. بسیاری از هیولاها به دنبال دریدن و خوردن گوشت او هستند تا عمری طولانی پیدا کنند.
سوئن که در این میان نقش پیشقراول و محافظ را بر عهده دارد. میبایست همیشه با هیولاها بجنگد و مرشد خود را نجات بدهد. گاهگاهی شاید باجیا و شاسنگ نیز به او کمک کنند. اما باجیا بیشتر به دنبال امیال شهوانی خود و زیرآب زدن سوئن است تا بتواند به مقام مرید اولی ارتقا پیدا کند. شاسنگ نیز هیولایی ساکت و آرام است که ماهیتش همواره در تاریکی است.
سوئن دهها نبرد را پیش میبرد. گاه خودش به تنهایی، گاه به کمک سایر مریدان و بعضی مواقع به کمک دوستان قدیمش در آسمان و یا حتی بزرگ خدایان، شاهان و امپراتوری آسمانی.
در پایان داستان، این چهار تن به غرب و کاخهای مقدس بودا میرسند. و هر چهار تن که چهار مسیر جداگانه (تعالی روحی {راهب}، تعالی رزمی {سوئن}، تعالی لذت بردن {باجیا} و تعالی بدی {شاسنگ}) را طی کردند به مقام فو یا همان بودای جاودانه میرسند و با دستی پر به پیش امپراتور باز میگردند.
داستان مثل داستانهای ماجرایی خودمان نظیر داراب نامه و اسکندر نامه، یک حلقه تکرار دارد. مسافرت، برخورد با دشمن ناشناخته، شکست اولیه، پیروزی نهایی و دوباره مسافرت.
داستان اما بیشتر شبیه سمک عیار است و بار طنز بیشتری هم دارد، سوئن خودش به عنوان شاه میمون و شاه دزد، شیطنت نهفتهای در خود دارد. باجیای پرگو و پر مدعا و در عین حال ترسو و زیرآب زن هم شیرینی خودش را دارد. تازه این دو زیر دست راهب ترسو و جان دوست و نادانی قرار میگیرند که بودنش در بیشتر موقعیتها طنز نهفتهای در خود دارد.
داستان یک داستان پر طمرق در مورد پادشاهان نیست. بنابراین باجیا همیشه با لحن مردم کوچه و بازار صحبت میکند و سوئن هم کم از او ندارد. هر چند راهب معمولاً در زمان صحبت با دیگران لحن مؤدبانهای دارد، اما مریدانش را همیشه کوچک میشمرد در حالی که در هر داستان، به شدت محتاج آنها میشود.
خلاصه اینکه هر چند این روزها خواندن هزار و پانصد صفحه داستان کار سختی است. به خصوص خواندن و به خاطر سپردن اسمهای چینی برای ما سختتر است، اما لذت خودش را هم دارد. در یک کلام من از این داستان خیلی خوشم آمد. توصیه میکنم شما هم اگر به داستانها و ادبیات قدیمی نظیر هزار و یک شب علاقه دارید و یا اگر به ادبیات چین علاقه دارید و یا حداقل اگر کلی وقت اضافه دارید، حتماً این داستان را مطالعه کنید.
شاد و کتابخوان باشید،
کرم کتاب