Open post
cake

آخرین تولد

«بلکرن آمرانی» تنها در سلول خوابگاهش نشسته بود، البته به کار بردن کلمه تنها برای موجودی با سه کله، کمی دور از انتظار است، اما وقتی «سردانش» داشت آخرین پاراگرافهای مقاله‌اش در مورد سرمنشاء زبانهای غیر هوشمند تکامل یافته را می‌نوشت و «سرکار» داشت در میان سیاره‌های که جدیداً درخواست مترجم زنده کرده بودند می‌گشت، «سرآرزو» تنها بود. دو سر دیگر هر چهار بازو را به کار گرفته بودند تا بتوانند از پایانه‌های اطلاعاتی استفاده کنند. بنابراین فقط دو پا برای سرآرزو باقیمانده بود که آنها را بالای صندلی گرفته بود و به آرامی تکان می‌داد.cake

امشب تولدش بود، اما در میان یزاریشها رسم نبود که بعد از نوزده سالگی جشن تولد بگیرند.(ادامه مطلب)

آخرین ایستگاه

باربر «شادترین هم‌سفر» با ضربه‌ای آرامی به «آخرین ایستگاه» متصل شد. ایرج با خستگی صدای مراحل مختلف اتصال را پیگیری می‌کرد و بی‌صبرانه منتظر بود که محموله جدید را دریافت کند. آمدن این باربرها هیچ هیجانی نداشت. آن‌ها با بار غیر جاندار می‌آمدند، بنابراین می‌توانستند بدون محدودیت از کانال‌های ابرفضا استفاده کنند. مسافرتی که برای یک آدم زنده، شاید شش ماه طول می‌کشید برای این باربرها کمتر از یک روز به طول می‌انجامید. و دلیل ارزانی حملشان هم به همین خاطر بود. آن‌ها معمولاً بارهای کم ارزش را حمل می‌کردند. هر چند هر محموله‌ که به این ایستگاه می‌رسید، یعنی توانسته هزینه‌های گران قیمت حملش را به شرکت بپردازد.… (ادامه مطلب)

Scroll to top