داروغه ناراحت به محل استقرارش در چهارسوق بازار رفت. گرگین خان، که حکم دست راستش داشت و هر شب بر دروازه طوقچی به نگهبانی میایستاد، او را متفکر و ناراحت دید. علت را پرسید و او داستان ناپدید شدن چهل بار ابریشم و مهلت سه روزه شاه را برایش تعریف کرد. گرگین خان از جایش بلند شد و گفت:«ببرک خان، قصه نخور، من الان میروم و تا شب دزد آنها را پیدا میکنم.» سپس با چند نفر از کشیکچیانش به کاروانسرای ابریشمفروشها رفت.
وقتی رسید فوری کاروانسرادار را خواست. پیرمرد کاروانسرادار با ترس و لرز جلوی او حاضر شد و تعظیمی کرد. گرگین خان قبل از هر حرفی گفت پیرمرد را جلوی افرادش زیر چوب نیزه گرفتند و آنقدر زدند تا سر پیرمرد شکست و بعد گفت:«پیرمرد این بار ابریشم از کاروانسرای تو گم شده است و باید پاسخگوی آن باشی. مردم به اعتبار امنیت کاروانسرای تو میآیند، حال بگو چطور این چهل بار شتر ابریشم چینی ناپدید شده است؟» پیرمرد با گریه گفت:«گرگین خان، به خدا من از صبح که ماجرا را شنیدم، در تلاشم تا دزد ابریشم را پیدا کنم و اگر نه دیگر احدی بارش را به این کاروانسرا نمیآورد و من از نان خوردن میافتم. روزی که این چینیان آمدند، به من گفتند هشتاد عدل ابریشم چینی اصل دارند و میخواهند یا در اینجا یا در بغداد بفروشند، من به رسم همیشگی تجار را دعوت کردم تا بارشان را ببینند. خیلی از تجار بزرگ بازار ابریشم آمدند و در حجره نمونه ابریشمهایشان را دید و پسندیدند. اما الان ابریشم ایرانی منی بیست تومان است و اینها منی سی تومان میخواستند. معاملهشان نمیشد، تا اینکه امینالتجار از طرف مادر شاه آمد تا برای دربار خرید کند. او تهدیدشان کرد که یا ابریشم را به قیمت بیست و پنج تومان به او بفروشند یا دستور میدهد افراد شاه ابریشمها را مصادر کنند. چینیان هم که شنیده بودند در ایران تجارت ابریشم در دست شاه است، ترسیدند و قبول کردند. در همان مجلس امینالتجار صورتجلسه نوشت و من و قاضی حسین دلیجانی را هم بعنوان شاهد معامله حاضر کردند و بار را به اسم امینالتجار زدند. او هم حواله هفتاد و دو هزار تومان نوشت تا از خزانه به ایشان بدهند. بعد از آن چینیان بساط جشن پهن کردند و مطبخچی و شاگردش را از مطبخ بیرون کردند و خود کلی غذای و شیرینی دیارشان را پختند و به ما دادند تا صبح جای شما خالی، به قدر یک ماه غذا خوردیم. اما چون آوازه بار ایشان همه جا پیچیده بود، من سخت نگران بودم. هر شب چهار نگهبان در چهار طرف بام میگذاشتم، دیشب هشت نگهبان گذاشتم و سفارش کردم که چشم بر هم نزنند. حتی خودم میرفتم به سرکشی نگهبانان و چینیها هم بارها برایشان غذا بردند. با این وجود نمیدانم کدام دزد طرّاری توانسته این هشتاد عدل ابریشم را از جلوی نگهبانان من و داروغه بیرون ببرد. اما گرگین خان، هشتاد عدل ابریشم چیزی نیست که در بازار اصفهان گم شود. باید دستور بدهید همه انبارها و کاروانسراها را جستجو کنند تا این بار پیدا شود.»
گرگین خان تا آخر داستان پیرمرد را گوش کرد و دید بهترین راه همان است که پیرمرد گفت. بنابراین به ببرک خان داروغه پیغام فرستاد و دروازههای شهر را قرق کردند و همه قراولان و یساولان اصفهان آن روز تا فردا صبح، هر چه کاروانسرا و انبار بود به دنبال این چهل بار شتر گشتند. اما هیچ چیز پیدا نکردند که نکردند. فردا صبح که گرگین خان دست از پا درازتر نزد داروغه رفت، دیگر در شهر شایع شده بود که بار ابریشم چینیان را جنیان بردهاند.