داستان دنباله دار یک عیار و چهل طرار (93): عیاران در غم

خلاصه: خواندیم که افسون برای انتقام از زانیار که برادرش را کشته بود استاد او، یاور را دزدید. زانیار با آمادگی پا به دام افسون گذاشت، اما توانست پس از نبردی او را گرفتار کند. افسون نشانی محل یاور را به او داد و بعد با حیله‌ای فرار کرد. چون زانیار زخمی بود، مصطفی برای نجات یاور رفت ولی در هنگام نجات او، یاور کشته و مصطفی بعنوان قاتل او توسط داروغه دستگیر شد.
صبح فردای آن روز، مشخص بود که در شهر خبری هست. تمام نیروهای داروغه در آماده باش بودند. و برگرد زندان حلقه زده بودند. شایعه‌ای دهان به دهان در شهر میگشت. مردم به هم می‌گفتند که مصطفی شیرفروش، یاور قصاب را کشته است. شایعه‌ دیگری هم وجود داشت که داروغه یاور را کشته و مصطفی را بازداشت کرده است. همه مردم می‌دانستند که ماجرا به همینجا ختم نخواهد شد. بیشتر کسبه مغازه‌های خود را بسته بودند و با اضطراب منتظر بودند.
عیاران شهر بر گرد زورخانه بزرگ شهر جمع شده بودند، در غیاب یاور و مصطفی، متین مطرب نقش بزرگ آنها را داشت. اما او سکوت کرده بود و به حرفهای دیگران گوش می‌داد. همه عیاران خبر ربوده شدن یاور توسط افسون و جستجوی شهر برای یافتن او را می‌دانستند. اما یکی از یاران مصطفی برای بقیه تعریف کرد هنگامی که شیر فروش در شهر نتوانست از یاور خبری پیدا کند، دیروز عصر گروهی از عیاران را تک به تک از شهر خارج کرده به گونه‌ای که اگر افسون جاسوسانی هم گماشته باشد، متوجه نشود. سپس در تاریکی هوا به سمت مورچه خورت و میعادگاه زانیار و افسون حرکت کرده بودند تا دامی برای افسون پهن کنند. ولی هنگامی به آنجا رسیده بودند که نبرد زانیار و افسون تمام شده و افسون موفق ‌شده که از دست آنها بگریزد. وقتی مصطفی نشانی محل زندانی شدن یاور را از زانیار گرفت، شبانه راه افتاده بود و به اصفهان برگشته بود و چون دروازه‌بانان به شهر راهش نداده بودند، با کمند از دیوار رد شده و خود به تنهایی به محل می‌شتابد. از آن طرف بقیه عیاران که پشت دروازه بودند با رسیدن داروغه ماجرا را شرح می‌دهند و داروغه نیز بدون آنکه دروازه را بر آنها باز کند، خود با قراولانش به همان نشانی می‌شتابد.
یکی دیگر از عیاران حرف او را ادامه داد و گفت از داروغه و سربازانی که همراهش بودند، پرس و جو کردیم، همگی یک چیز دیده‌اند و آن اینکه وقتی به محل رسیده بودند، یاور را دیده‌اند که با ناوکی در گلو مرده، در حالی که مصطفی دست بر گلوی یاور داشته و دستش به خون او آغشته بوده است.
همهمه‌ای بلند شد، گروهی داروغه را دروغ گو خواندند و گروهی نیز می‌گفتند که باید به زندان یورش ببریم و مصطفی را آزاد کنیم در حالی پیرترها سری تکان می‌دادند و می‌گفتند باید اول بتوانیم ثابت کنیم که مصطفی بیگناه است. بالاخره متین به حرف آمد و گفت: «باید اول با خود مصطفی صحبت کنم. اما قبل از هر چیز جایز نیست که جنازه یاور بر زمین بماند. برویم که او را آنگونه که شایسته استادی مثل او است، دفن کنیم.» این را که گفت از جایش بلند شد و از زورخانه بیرون آمد و جماعت عیاران نیز به دنبالش بیرون آمدند. یکی از جاسوسان داروغه قدری حرکت جماعت را دنبال کرد و از چند نفری از عیاران پرس و جو کرد و بعد به سمت دولتخانه دوید و چون به آنجا رسید، سراغ داروغه را گرفت و او را به نزد حاتم‌بیگ وزیر فرستادند.
داروغه در نزد حاتم بیگ بود و داشت شرح اتفاقات دیشب را می‌داد. وقتی حاتم بیگ او را مواخذه کرد که آخر این چه کاری بود که کردی و این دو عیار دوست و یار هم بودند. داروغه توضیح داد: «قربان چند سالی است که اینگونه است که می‌گویید، اما شنیده‌ام سالها پیش رقابت سختی برای گرفتن مقام سرکردگی عیاران در بین شان بوده است»
در این حال خبرچین داروغه وارد شد و ماجرای خروج عیاران از زورخانه را تعریف کرد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Scroll to top