داروغه ناراحت به محل استقرارش در چهارسوق بازار رفت. گرگین خان، که حکم دست راستش داشت و هر شب بر دروازه طوقچی به نگهبانی میایستاد، او را متفکر و ناراحت دید. علت را پرسید و او داستان ناپدید شدن چهل بار ابریشم و مهلت سه روزه شاه را برایش تعریف کرد. گرگین خان از جایش بلند شد و گفت:«ببرک خان، قصه نخور، من الان میروم و تا شب دزد آنها را پیدا میکنم.» سپس با چند نفر از کشیکچیانش به کاروانسرای ابریشمفروشها رفت.
وقتی رسید فوری کاروانسرادار را خواست. پیرمرد کاروانسرادار با ترس و لرز جلوی او حاضر شد و تعظیمی کرد.… (ادامه مطلب)