اگر يک زمانی روزگار آنقدر به شما فشار آورد که قصد خودکشی داشتید، دور بناهای قديمی بلند را خط بکشيد و اگر نه از چاله به چاه میافتيد. اين را از روی تجربه شخصی میگويم. بگذاريد ماجرا را از اول براتون تعريف کنم بعد خودتون قضاوت کنيد.
بعد سالها، شرکتی که برای برپاييش کلی زحمت کشيده بودم، ورشکست شده بود و حالا من مونده بودم و کلی وام بانکی پرداخت نشده و فشار خانواده. اين اتفاقاتی است که شايد در جوانی آدم بتواند تحمل کند، اما در ميانسالی کشنده است. اينکه هر دقيقه يک نفر از راه برسد و زحمات بيست ساله شما را زير سؤال ببرد و نگاه عاقل اندر سفيه به تو بکند، حتی از فشارهای که بانکها و طلبکارها وارد میآوردند سختتر است.… (ادامه مطلب)
دسته: داستانها
یک داستان را انتخاب کنید
دوئل با کامپیوتر
مقدمه
سال آخر دبيرستان در حالی که همه نگران امتحانات ديپلم و کنکور ورودی دانشگاه بودند، من نگران قهرمان داستان جديدم بودم. داستان از نظر خودم يک علمی/تخيلی ناب بود، دنيايي را در آينده به تصوير کشيده بودم که کامپيوترها همه چيز را کنترل میکردند. آن زمان نمیدانستم اين تم چقدر نمونههای نابتر دارد. از 1984 جورج اورل فقط اسمی شنيده بودم و هنوز کتاب بينظير يونیکامپ را نخوانده بودم. بنابراين از کامپيوتر درون فيلم تلفن ايدهای گرفتم و با ترکيب آن با چند سکانس وسترن، قدری شعارهای زمان جنگی با تم علمی/تخيلی و چند شخصيت داستانی، اين داستان را خلق کردم که از نظر خودم شاهکاری بينظير بود.… (ادامه مطلب)
وضعیت کد 13
{jcomments on}
در حالي که بقيه بر روي صندليها ميرفتند، ناخدا خودش جلوي تريبون رفت و با صداي رسا گفت:«آقايان و خانمها، همه شما ميدانيد که به خاطر وضعيت فوقالعاده شماره 13 اينجا حاضر شديد، يعني ما با وضعيتي روبرو شديدم که ممکن است کل موجوديت سفينه «شگفت» يا حداقل وجود تمامي ما را به خطر بيندازد. گروه امنيت بهداشتي سفينه، وجود يک ويروس خطرناک را در بخش ب.د.843 گزارش کرده است. اين بخش فعلاً در قرنطينه کامل قراردارد. دکتر رومينا، در اين مورد بيشتر توضيح ميدهد.»
نگاهي به چهره بهت زده تماشاچيان کردم، بدون شک خيلي از آنها مثل من تازه از خطري که تهديدشان ميکرد، آگاه شده بودند.… (ادامه مطلب)
آخرين سقوط
چتر نجات باز نشده، اما لذت آخرین سقوط آزاد باقیمانده… (ادامه مطلب)
ابرخردنژادی
به آدمهای که جلوی آکواريومش جمع شده بودند نگاه میکرد. به دهنهای آنها که باز و بسته میشدند خيره شده بود. با خودش فکر میکرد که زندگیکردن در هوا چطور است؟ خاطرات گنگی داشت از يک تبادل جسم که سالها پيش بين يک هشتپا و يک انسان انجام شده بود. بودن در بدن انسانها حس بدی داشت. حس خشک بودن و آن چيزی که بهش شنيدن میگفتند و از همه مهمتر نبود «ابرخردنژادی». ديگر هيچ هشتپای اين تجربه را تکرار نکرده بود. دليلی نداشت که يک اشتباه را دوباره تکرار کنند.
بايد به وظيفه هر روزهاش میپرداخت. کمی به اطراف چشم دوخت يک انسان مونث جوان و زيبا را پيدا کرد.… (ادامه مطلب)
یک مرگ تنها
در ميان بوتهها تنها و وحشتزده نشسته بود و از لابلای آنها به چند پسر جوانی که دورادور بوتهها فریاد میزدند و گاهگاه تیری به سمت او شلیک میکردند، خیره شده بود. در آنسوی تپه گروه دیگری از دوستانش در محاصره مردان جنگجو بودند. آنها نیز چون او امیدی به زنده بودند نداشتند، ولی حداقل تنها نبودند. سراسر دشت پر بود از لاشههای انسانها بود، گروهی کشته بودند و گروهی کشته شده بودند و فاتحان آنهای بودند که زنده مانده بودند، فرقی نمیکرد از کدام گروه باشند.… (ادامه مطلب)
بعد از مرگ
بعد از مرگش، عصایش به راهش ادامه داد… (ادامه مطلب)
وحشتناکترین سیاره دنیا
اگر سیاره خودش نبود، فکر میکرد وحشتناکترین سیاره دنیا است.… (ادامه مطلب)
طلسم قنات زارچ
بالای سرش سرمقنی پير از توی قبرستان با التماس میناليد: «تورو به خدا پايين نريد آقای مهندس، جون بچههاتون پايين نريد. بخدا اينجا زمين گيرتون میکنه»، با عصبانيت از نردبان طنابی پايين رفت. از اينکه کلی وقت صرف چانه زنی با مقنیهای خرافاتی کرده بود، عصبانی بود. دو ماه بود که کل پروژه ثبت جهانی قنات معطل اين مقنیهای خرافاتی مانده بود. اين دهاتیهای احمق نه خودشون حاضر شده بودند بروند توی چاه و نه میگذاشتند گروه نقشهبرداری برود توی چاه. بالاخره مجبور شد دوربين نقشهبرداری را خودش بيندازد روی دوشش و از نردبان طنابی بيايد پايين تا ثابت کند به خاطر يک مشت خرافات نمیشود کار را عقب انداخت.… (ادامه مطلب)
صاعقه سیاه
روز بعد این چهار سفینه از مرز مدار مریخ گذشتند و به نزدیکی زمین رسیدند. حالا با چشم غیر مسلح نیز میشد آنها را دید که مانند چهار نقطه درخشان درآسمان دیده میشدند. حدود یک ماه این چهار سفینه اطراف زمین چرخیدند، به آن نزدیک يا دور میشدند، تا بالاخره یک روز رادارهای زمین اطلاع دادند چند سفینه کوچک از یکی از سفینهها جدا شده و به طرف زمین میآید. مقامات زمینی پس از مشورت صلاح را درآن دانستند که اجازه دهند این سفینهها در زمین فرود بیاید. ولی ناگهان از هر سفینه تعداد زیادی سفینه کوچک جدا شد و همگی به طرف یکی از پایگاههای روی زمین هجوم آوردند.… (ادامه مطلب)