Open post
چشمان افسانه

داستان دنباله‌دار یک عیار و چهل طرار (۱۳۹) – چشمان افسانه

شروع داستان | قسمت قبل

خلاصه: خواندیم که مرداس جاسوس با شایعه کردن مرگ شاه عباس شهر را به آشوب کشید. شاه عباس، مصطفی شیرفروش را که جانش را نجات داده بود به داروغگی منصوب کرد. سپس داستان افسون و افسانه را شنید که چطور مرداس،پدر و دختر را از هم جدا کرده بود، به هر کدام گفته بود دیگری مرده است.

چشمان افسانه

افسانه دوباره داستان گفتنش را شروع کرد. برای شاه عباس و درباریانش تعریف کرد که چگونه مرداس و او در اصفهان مراقب همه چیز بودند. آن‌ها همه قلعه ها و پادگانهای اطراف شهر را شناسائی کرده و بعد به سراغ کاخها و خانه بزرگان شهر رفته بودند.… (ادامه مطلب)

Open post
مصطفی شیرفروش

داستان دنباله‌دار یک عیار و چهل طرار (۱۳۶) – سه شرط مصطفی شیرفروش

خلاصه: خواندیم که مرداس جاسوس عثمانی تلاش کرد که با کمک دستیارش، شاه عباس را ترور کند. وقتی موفق به اینکار نشد با شایعه کشته شدن شاه، شهر را به آشوب کشید. مصطفی شیرفروش شاه را نجات داد و شاه با کمک الله‌وردی‌خان به کاخی برگشت. اما اوضاع کاخ هم مثل شهر بهم ریخته بود. شاه عباس، شاهزاده را در قلعه‌ای زندانی و مصطفی شیرفروش را احضار کرد.

شروع داستان | قسمت قبل

سه شرط مصطفی شیرفروش

هنگامی که سربازان حاتم‌بیگ وزیر به منزل مصطفی شیرفروش رفتند تا او را بیاورند، زانیار و جمعی دیگر از عیاران هم آنجا بودند و داشتند در مورد وقایعی که طی روز گذشته و دیشب اتفاق افتاده بود، تبادل نظر می‌کردند.… (ادامه مطلب)

Open post

داستان دنباله‌دار یک عیار و چهل طرار (135) – داروغه جدید

خلاصه: خواندیم که مرداس جاسوس عثمانی تلاش کرد که با کمک دستیارش، شاه عباس را ترور کند و وقتی موفق به اینکار نشد با شایعه کشته شدن شاه، شهر را به آشوب کشید. مصطفی شیرفروش شاه را نجات داد و شاه با کمک الله‌وردی‌خان به کاخی برگشت اما اوضاع کاخ هم مثل شهر بهم ریخته بود.

صبح روز بعد شاه، اول وقت همه درباریان را به حضور پذیرفت تا نشان بدهد که بر اوضاع مسلط است. آن روز همه درباریان با نگرانی شاه را دیدند که لباسی سرخ‌رنگ به تن کرده بود. آنها می‌دانستند که هر وقت شاه لباس سرخ‌رنگ می‌پوشد، نشان از غضب او دارد و ممکن است هر لحظه دستور کشتن کسی را بدهد.… (ادامه مطلب)

Open post

داستان دنباله‌دار یک عیار و چهل طرار (134) – شاه و شاهزاده

خلاصه: خواندیم که مرداس جاسوس عثمانی تلاش کرد که با کمک دستیارش، شاه عباس را ترور کند و وقتی موفق به اینکار نشد با شایعه کشته شدن شاه، شهر را به آشوب کشید. مصطفی شیرفروش شاه را نجات داد و شاه با کمک الله‌وردی‌خان به کاخی برگشت که در آن شاهزاده خود را شاه می‌‌دانستند.

شاه عباس همین که سر و صورتش را شست و ندیمان زخم‌هایش را بستند لباسی نو پوشید و دستور داد درباریان را به داخل سالن بیایند. حاتم‌بیگ و آن گروه از همراهان که هنوز آنجا بودند، بحضور شاه رسیدند. ابتدا برای سلامت شاه دعا کردند و سپس از اینکه شاه از آن مهلکه جان سالم به در برده بود، اظهار خوشحالی کردند.… (ادامه مطلب)

Open post

داستان دنباله‌دار یک عیار و چهل طرار (133): شاه پشت درب کاخ

خلاصه: خواندیم که مرداس جاسوس عثمانی، تلاش کرد که با کمک دستیارش شاه عباس را ترور کند و وقتی موفق به اینکار نشد، خود با فریاد «شاه را کشتن»، آشوب عظیمی در شهر به راه انداخت. در این حال اسب شاه رم می‌کند و او را از میان محافظانش خارج و به درون کوچه‌های شهر می‌برد. مصطفی شیرفروش که یک تنه با دزدان و آشوبگران درگیر شده بود، شاه را نجات می‌دهد.

الله‌وردی‌خان به همراه محافظانش به زحمت توانستند شاه عباس را از میان آشوبی که در شهر ایجاد شده بود، بگذرانند و به درب کاخ برسانند. اما خبر دروغ کشته شدن شاه عباس، زودتر از آنها به کاخ رسیده بود.… (ادامه مطلب)

Open post

داستان دنباله‌دار یک عیار و چهل طرار (132): ناجی شاه

خلاصه: خواندیم که مرداس جاسوس عثمانی، پس از کشتن یاور قصاب و داروغه شهر و اقدام به ترور وزیراعظم شاه، دستیارش در لباس پیک شاهی برای ترور شاه فرستاد و وقتی موفق به اینکار نشد، خود با فریاد شاه را کشتن، آشوب عظیمی در شهر به راه انداخت. در این حال اسب شاه رم کرده و او را از میان مردم، بیرون برد.
اسب رم کرده شاه عباس، او را به میان موج جمعیت برد. هر چه شاه تلاش می‌کرد او را آرام کند، موفق نمی‌شد و اسب جنگی با سرعت راه خودش را از میان مردم وحشت‌زده باز می‌کرد و حتی از میان نگهبانان میدان هم گذشت و وارد کوچه بازارهای اطراف میدان شد.(ادامه مطلب)

Open post

داستان دنباله‌دار یک عیار وچهل طرار (131): ترور شاه

خلاصه: خواندیم که مرداس جاسوس عثمانی، با کشتن یاور قصاب و داروغه و ترور وزیراعظم، شهر را به هم ریخته بود. عیاران شهر که می‌دانستند مرداس نقشه بزرگتری در سر دارد، به شدت به دنبال گرفتار کردن او بودند. بالاخره زانیار افسون را گرفتار کرد و این دشمن قسم خورده او، قول داد که در گرفتاری مرداس با او همکاری کند. آنها مخفیگاه مرداس را پیدا می‌کنند اما مرداس و ارسلان موفق می‌شوند از دست آنها فرار کنند. شاه علیرغم اخطار سفیر عثمانی، تصمیم گرفت به بازدید از میدان جدیدش در شهر برود.

در حالی که شاه و درباریان به سمت میدان جدید می‌رفتند، مردم نیز از همه سو راهی میدان شده بودند تا شاه را از نزدیک ببینند.(ادامه مطلب)

Open post

داستان دنباله دار یک عیار و چهل طرار (130): اخطار سفیر عثمانی

خلاصه: خواندیم که مرداس جاسوس عثمانی، با کشتن یاور قصاب و داروغه و ترور وزیراعظم، شهر را به هم ریخته بود. در جریان درگیری زانیار و افسون با او، متوجه می‌شوند مرداس برای فردای آن روز نقشه‌ای دارد که احتمالا به بازدید عمومی شاه از میدان جدید بر می‌گردد.
صبح فردای آنروز، در حالی که شاه به همراه وزیر اعظم در حال قدم زدن در باغ کاخ بودند، الله‌وردی خان را نیز تماشا می‌کردند که در حال چیدن افراد برای همراهی با شاه بود. او گروهی از سرداران شاه را بر گرد مرکب او و وزیر اعظم چیده بود. حلقه‌ای از محافظان خاصه شاه، این گروه ویژه را در برگرفته بودند و در اطراف آنها نیز سربازان الله‌وردی‌ خان قرار داشتند.(ادامه مطلب)

داستان دنباله دار یک عیار و چهل طرار (122): توبه کننده

خلاصه: خواندیم در حالیکه مرداس جاسوس عثمانی، با کشتن یاور قصاب و داروغه و با ترور وزیراعظم، شهر را به هم ریخته بود. عیاران شهر و در راس آنها زانیار به دنبال گرفتار کردن او بودند. آنها مطمئن بودند که مرداس نقشه بزرگتری در سر دارد. در این میان زانیار به صورت اتفاقی متوجه می‌شود که همسر افسون دغل، در خانه دیوان‌بیگی است و امیدوار می‌شود شاید از آن طریق بتواند به مرداس برسد.
آن شب وقتی عیاران متوجه شدند مصطفی شیرفروش از زندان آزاد شده است، شور تازه‌ای پیدا کردند. همه امیدوار بودند مصطفی مثل همیشه با درایت و زیرکی خود بتواند رد مرداس جاسوس را پیدا کند.(ادامه مطلب)

داستان دنباله دار یک عیار و چهل طرار (118): آخرین وارث داروغه

خلاصه: خواندیم در حالیکه عیاران و حاتم‌بیگ وزیر به دنبال قاتل یاور قصاب و داروغه بودند، مرداس نقشه‌ای خطرناک دیگری در سر داشت. او اقدام به ترور حاتم‌بیگ وزیر می‌کند اما با حضور زانیار و امامقلی، وزیر نجات پیدا کرد. زانیار به دنبال ترورکنندگان می‌رود و از رابطه آنها با گرگین اطلاع پیدا می‌کند.
مرداس و دستیارش در حالی که زانیار دورادور آنها را تعقیب می‌کرد به بازار رسیدند. بازار فعالیت صبحگاهی خود را شروع کرده و پر از آدم بود. در شلوغ‌ترین قسمت بازار مرداس از اسب پیاده شد و لنگان لنگان در کنار ارسلان شروع به حرکت کرد. زانیار سعی داشت به آنها نزدیکتر شود ولی درست لحظه‌ای که یک کاروان شتر با بار رد می‌شدند، آنها را گم کرد.(ادامه مطلب)

Posts navigation

1 2
Scroll to top