یک عیار و چهل طرار – قسمت دهم

خلاصه قسمتهای قبل: سه روز فرصت شاه عباس به داروغه برای یافتن دزد ابریشم به پایان رسید و باید جوابگو باشد. اما نه او و نه افسون سردسته دزدها که به ازدواج با دختر داروغه دل بسته و نه زانیار جوان عاشق پیشه توبه کار هیچکدام دزد را پیدا نکردند. زانیار در حال تحقیق است و افسون در حال پیاده کردن نقشه‌ای مخفی در حمامی خرابه، تا شاید دختر را به دست آورد.
صبح روز چهارم، شاه عباس بعد از سان دیدن گروهی از ارتش تازه تاسیس خود که به سمت مرزهای عثمانی راه سپار بودند، بدون هیچ حرفی سوار اسب خود شد و به تاخت خودش را به چهارسوق بازار رساند و محافظانش به سرعت پشت سرش تاختند.(ادامه مطلب)

یک عیار و چهل طرار – قسمت نهم

خلاصه قسمتهای قبل: درحالی که نزدیک است سه روز فرصت داروغه برای یافتن دزد ابریشم، به پایان برسد او با ناامید، از افسون سردسته دزدها که خواستگار دخترش هست، درخواست کمک می‌کند. دخترش هم برای نجات از یاور جوانمرد شهر کمک می‌خواهد. زانیار که نجات یافته یاور است، به دنبال حل ماجرا می‌رود. او افسون و گرگین را در حمام قدیمی می‌بیند که مشغول حفره راهی بین چاه آنجا با کاروانسرا هستند.
یاور و چند نفر از یارانش در خانه منتظر او بودند تا اخبار را رد بدل کنند. یاور از طریق دایه توانسته بود از زیر زبان داروغه حرف بکشد و ماجرای بازجویی کاروانسرادار و گشتن تمام انبارهای بازرگانان اصفهان را گفت.(ادامه مطلب)

یک عیار و چهل طرار – قسمت هشتم

خلاصه قسمتهای قبل: فرصت سه روزه داروغه برای یافتن دزد ابریشم رو به پایان است. داروغه، از افسون سردسته دزدها کمک گرفت و قول دخترش را به او داد. دختر اما از طریق دایه از یاور قصاب جوانمرد شهر کمک خواست. یاور، زانیار را که دل در گروه عشق دخترک دارد، خبر کرد.
زانیار همانطور که به سمت کاروانسرا می‌رفت، هر چه اسباب‌بازی‌ در دست کودکان شهر می‌دید، از ایشان به سکه می‌خرید و در کیسه‌اش می‌ریخت تا رسید به در کاروانسرا، بساط دست‌فروشی پهن کرد و اسباب‌بازی‌ها را جلویش چید و کودکان را به دور خودش جمع کرد. اما در واقع داشت به اطراف و اکناف کاروانسرا نگاه می‌کرد و افرادی که به درون و بیرون می‌رفتند زیر نظر داشت.(ادامه مطلب)

یک عیار و چهل طرار – قمست هفتم

خلاصه قسمتهای قبل: شاه عباس به داروغه سه روز فرصت داد تا دزد ابریشم‌های چینی را پیدا کند. داروغه ناموفق، از افسون سردسته دزدها کمک گرفت و قول دخترش را به او داد. دخترش اما قصد خودکشی داشت، دایه‌ جلویش را گرفت و از یاور، قصاب پیر و جوانمرد شهر کمک خواست. یاور به دنبال جوانی به نام زانیار فرستاد.
وقتی زانیار نزد یاور حاضر شد، او کل داستان را برایش تعریف کرد. زانیار خوب گوش داد ولی وقتی به قسمت قولی که داروغه به افسون داده بود، رسیدند از جای خودش بلند شد و گفت: «یاور مدتی است که من نان و نمک تو را خوردم، توبه کردم و قول دادم از راه مردی و جوانمردی خارج نشوم.(ادامه مطلب)

اندر کرامات و احوال شیخ کبیر شیخ مجید آل دهقان

نظر دوست قدیم و یار گرامیم فرهاد خان 

و ان یار بی ریا و مصدق و ان مجمع کمالات و مکتوبات و ان و شیخ بی ادعا و بزرگوار و ان دست اندر کارِ کسب و کار و ان داستان گو و نقاد کتاب و ان شیخِ ای-آر-پی دان و وب ساز و ان برنامه نویسِ هنرمند و ان سفر دوستِ ایران گرد و ان جدا نشونده از زمین و از اصفهان و ان دارنده کتبِ بسیار: شیخ کبیر، شیخ مجید، آلِ دهقان.

ولیکن قلم به اوصاف و زبان به فرایض و لفظ بر کرامات او الکن است. که هر چه در وصف شیخ بگفتی کم گفتی و نکته های فراوان در مشیِ او همی یافتی.(ادامه مطلب)

یک عیار و چهل طرار – قسمت ششم

خلاصه قسمتهای قبل: داروغه اصفهان برای یافتن دزد ابریشم چینی سه روز فرصت دارد. وقتی در روز دوم از یافتن دزد ناامید شد، از افسون دغل سردسته دزدهای اصفهان کمک میخواهد و در عوض قول می‌دهد، دخترش را به عقد او در آورد. در حالی که افسون دغل به دنبال دزد است، دختر داروغه عزا گرفته است.

با نزدیک شده به پایان روز دوم، افسون دغل از یافتن دزد ابریشم‌ها نا‌امیدتر می‌شد. یارانش سراغ تمام دزدان سرشناس و مال‌خرهای شهر رفتند و همه مخفی‌گاه‌ها را زیر و رو کردند. اما هیچ خبری حتی از یک عدل ابریشم چینی نبود. شب هنگام، افسون خود و چند نفر از دوستانش به کاروانسرا رفتند و به چندتا از خبره‌ترین دزدانش دستور داد که سعی کنند مخفیانه به آنجا نزدیک شوند.(ادامه مطلب)

یک عیار و چهل طرار – قسمت پنجم

خلاصه قسمتهای قبل: داروغه که برای یافتن دزد ابریشم‌ها تنها سه روز فرصت داشت، از سرناچاری قول داد که دخترش را به عقد معروف‌ترین دزد شهر در بیاورد اگر او بتواند ابریشم‌ها را پیدا کند.

فرزانه دختر زیبای داروغه با چهره‌ای چون خورشید درخشان بود. از هنگام تولد داروغه دایه‌ای برایش گرفته بود که او را پرستاریش را بکند. برای دایه او حکم فرزندش را ‌داشت و وقتی از میان صحبت شهرنوش به قولی داروغه به افسون طرّار، مطلع شد، مثل آن بود که سنگ آسیاب را بر سرش زدند و چشمانش تیره و تار شد. فوراً از حمام بیرون آمد و خودش را به خانه داروغه رساند و برسر زنان حرفی را که شنیده بود برای فرزانه بازگو کرد. (ادامه مطلب)

یک عیار و چهل طرار – قسمت چهارم

خلاصه قسمتهای قبل: وقتی ببرک خان داروغه، موفق نشد دزد ابریشم‌ها را پیدا کند و دید فرصت سه روزه‌اش دارد به سرعت تمام می‌شود، گرگین خان را مامور کرد که با افسون دغل، سر دسته دزدان اصفهان صحبت کند.

بالاخره گرگین خان پارچه از روی صورتش برداشت. وقتی افسون دغل، او را دید، شناختش و شمشیر خودش را پایین آورد و گفت:«به‌به این که گرگین بدعنق خودمان است. چند ماهی است که سر به ما نزدی. نکند جیره و مواجب شاهی برایت کافی شده، که یاد ما نمی‌کنی؟ مگر قرار ما نبود که هر سه شنبه یک بازار را برای ما خالی بگذاری؟ پس چه شد؟ دیشب همه بازارها پر از نگهبانهای شما بود و همه بچه‌های من دست خالی برگشتند.»(ادامه مطلب)

یک عیار و چهل طرار – قسمت سوم

صبح روز دوم هر کس از چار سوق بازار رد می‌شد، ببرک خان داروغه را می‌دید که با چهره‌ای عبوس نشسته بود و به پیکی که از دربار آمده بود و پیگیر ماجرا بود، می‌گفت که چگونه همه شهر را به دنبال بار ابریشم جستجو کردند و آنرا نیافتند. در سمت راستش گرگین خان در حالی که دستش را به دندان می‌گزید، در فکر بود. وقتی پیک رفت، از جای خودش بلند شد و رو کرد به ببرک ‌خان داروغه و گفت: «ای دوست قدیمی، من می‌دانم چه کسی می‌تواند گره از کارمان باز کند.» داروغه بلافاصله راست نشست و نگاهی به او کرد و گفت: «اگر می‌دانی پس چرا اینجا نشسته‌ای؟» گرگین خان  لبش را به دندان گرفت و گفت: «آخر بدون اجازه تو، نمی‌توانم به سمت او بروم.»(ادامه مطلب)

Posts navigation

1 2 3 23 24 25 26 27 28 29 47 48 49
Scroll to top