داستان دنباله دار یک عیار و چهل طرار (92): قتل در خرابه

خلاصه: خواندیم که افسون برای انتقام از زانیار که برادرش را کشته بود استاد او، یاور را دزدید. زانیار نیز در عوض همسر افسون را همراه خود کرد و در راه داستان آشنائی شهرنوش با افسون و آنچه بر افسون گذشته را شنید. سرانجام زانیار پا به دام افسون گذاشت، اما توانست پس از نبردی او را گرفتار کند افسون نشانی محلی که یاور بود را به او داد و بعد با همسرش با حیله‌ای فرار کرد.
مصطفی شیر فروش فوری زانیار را به چادرش منتقل کرد و حکیم جنگی که همراه مصطفی شیرفروش به مورچه‌خورت آمده بود، بر بالای سر زانیار حاضر شد و شروع به مرهم گذاشتن بر زخم‌های زانیار کرد.(ادامه مطلب)

داستان دنباله‌دار یک عیار و چهل طرار (91): فرار دغل

خلاصه: خواندیم که افسون برای انتقام از زانیار که برادرش را کشته بود استاد او، یاور را دزدید. زانیار نیز در عوض همسر افسون را همراه خود کرد و راهی محل قرار شد. در راه شهرنوش داستان آشنائی خودش با افسون و آنچه بر افسون گذشته را تعریف کرد. زانیار با به دام افسون افتاد. اما توانست پس از درگیری او را بر زمین بزند و افسون به او گفت که یاور زنده است.
زانیار که شنید استادش هنوز زنده است، نفس راحتی کشید و در حالی که خنجرش هنوز بر گلوی افسون بود، او را خلع سلاح کرد و در همان حال از او نشانی محل یاور را پرسید.(ادامه مطلب)

داستان دنباله دار یک عیار و چهل طرار (90): نبرد زانیار و افسون

خلاصه: افسون برای انتقام از زانیار که برادرش را کشته بود استاد او، یاور را دزدید. زانیار نیز در عوض شهرنوش همسر افسون را همراه خود کرد و راهی محل قرار شد. در راه شهرنوش داستان آشنائی خودش با افسون و آنچه که بر افسون گذشته را تعریف کرد. اما زانیار با رفتن بر سر قرار با افسون، در دام او به محاصره افتاد.
زانیار در میان افسون و یارانش گرفتار شده بود. قبل از آن امیدوار بود حداقل با آمدن بر سر قرار بتواند یاور را نجات بدهد. اما آنجا خبری از یاور نبود و با خشم فکر می‌کرد که افسون او را کشته باشد.(ادامه مطلب)

داستان دنباله دار یک عیار و چهل طرار (89): در دام

خلاصه: خواندیم که افسون برای انتقام از زانیار که برادرش را کشته، به راهنمایی سیاه‌پوش ناشناسی، استاد او یاور را دزدید. زانیار نیز در عوض شهرنوش همسر افسون را همراه خود کرد و راهی محل قرار شد. در راه شهرنوش داستان آشنائی خودش با افسون و آنچه که بر افسون گذشته را تعریف کرد. در نهایت آنها در شبی تاریک در مقابل دروازه مورچه خورت با هم روبرو می‌شوند.
زانیار به افسون که روبرویش ایستاده بود، نگاهی کرد و در پاسخ اینکه چرا به تنهایی نیامده است، گفت: «فقط بهانه‌ای آوردم که مطمئن بشوم، استادم به سلامت آزاد می‌گردد!» افسون پرسید: «کی است که خودش را زیر چادری زنانه مخفی کرده است؟» زانیار نیز با خونسردی پاسخ داد: «همسرت را از خانه جدیدش در خوزان به همراه آوردم!»(ادامه مطلب)

داستان دنباله دار یک عیار و چهل طرار (88): دیدار با افسون

خلاصه: خواندیم که افسون برای انتقام از زانیار که برادرش را کشته، به راهنمایی سیاه‌پوش ناشناسی، استاد او یاور را دزدید. زانیار نیز در عوض شهرنوش همسر افسون را همراه خود کرد و راهی محل قرار شد. در راه شهرنوش داستان آشنائی خودش با افسون و آنچه که بر افسون گذشته را تعریف کرد.
در حالی که زانیار در کنار آتش خوابیده بود، شهرنوش ابتدا به این فکر کرد که با خنجر زاینار را بکشد اما می‌دانست که قادر به کشتن کسی نیست. پس به این فکر کرد که از فرصت استفاده کرده و فرار کند. ولی می‌ترسید که افسون، زانیار و یاور را بکشد.(ادامه مطلب)

داستان دنباله دار یک عیار و چهل طرار (87): دخترکش

خلاصه: خواندیم که افسون برای انتقام از زانیار که برادرش را کشته بود، به راهنمایی سیاه‌پوش ناشناسی، استاد او یاور را دزدید. زانیار نیز در عوض شهرنوش همسر افسون را با حقه برداشت و راهی محل قرار شد. در راه شهرنوش داستان آشنائی خودش با افسون را تعریف کرد.
همانطور که زانیار و شهرنوش در بیابان پیش می‌رفتند، زانیار با فلاخن چند پرنده را زد. شهرنوش وقتی دید زانیار پرنده‌ای را در هوا با فلاخن زد، گفت: «عجب مهارتی داری! هیچ وقت تابحال ندیده بودم کسی بتواند اینطور شکار کند.»
زانیار بالاخره در جایی دور از هر آبادی توقف کرد. شهرنوش که از چندین ساعت سواری خسته شده بود به آرامی از اسب پیاده شد و کنار آتش مختصری که زانیار روشن کرده بود، نشست.(ادامه مطلب)

داستان دنباله دار یک عیار و چهل طرار (86): داستان شهرنوش

خلاصه: افسون برای انتقام از زانیار که برادرش را کشته بود، به راهنمایی سیاه‌پوش ناشناسی، استاد او یاور را دزدید. زانیار نیز در عوض همسر افسون را با حقه برداشت و راهی محل قرار با او در مورچه‌خورت شد.
همانطور که زانیار افسار اسب را گرفته بود و جلو می‌رفت. شهرنوش شروع کرد به تعریف کردند داستان خودش:«من و خواهرم اهل ارمنستان بودیم. بیست و پنج سال پیش، هنوز خیلی بچه بودیم که سربازهای عثمانی به کشورمان حمله کردند و ما را اسیر گرفتند. یک تاجر برده ما را خرید و به قسطنطنیه برد و به سلیم‌بیک که یکی از بازرگانهای بزرگ عثمانی بود فروخت.(ادامه مطلب)

داستان دنباله دار یک عیار و چهل طرار (85): زانیار و شهرنوش

خلاصه: خواندیم که افسون وقتی توانست با کمک گرگین از زندان فرار کند برای انتقام از زانیار که برادرش را کشته بود، به راهنمایی سیاه‌پوش ناشناسی، استاد او یاور را دزدید و برای زانیار پیغام گذاشت. زانیار نیز در عوض همسر افسون را پیدا کرده و شبانه او را با حقه از خانه بیرون کشید.
زانیار و شهرنوش در سکوت در دل تاریکی شب راه را طی می‌کردند. زانیار که مدتی همراه یارعلی اطراف اصفهان را به شکار گذرانده بود، برخلاف شهرنوش بخوبی آن اطراف را می‌شناخت. او مسیر خودش را به گونه‌ای انتخاب کرده بود که بدون آنکه از داخل آبادی رد بشوند، خود را به مورچه‌خورت برساند.(ادامه مطلب)

داستان دنباله دار یک عیار و چهل طرار (84): زانیار در خوزان

خلاصه: خواندیم که افسون وقتی توانست با کمک گرگین از زندان فرار کند برای انتقام از زانیار که برادرش را کشته بود، به راهنمایی سیاه‌پوش ناشناسی، استاد او یاور را دزدید و برای زانیار پیغام گذاشت. زانیار با کمک ننه‌سرباز رد همسر افسون را پیدا کرده و شبانه به طرف محل سکونت او رفت.
هنگامی که زانیار به خوزان رسید، نمی‌دانست باید به درب کدام خانه برود. خوزان، ده آبادی بود و جمعیت زیادی در آن ساکن بودند. هنوز شب به نیمه نرسیده بود و از درون بعضی از خانه‌ها سر و صدا ساکنان به گوش می‌رسید. زانیار خانه‌ای شلوغی را انتخاب کرد و درب آن را به صدا درآورد.(ادامه مطلب)

داستان دنباله دار یک عیار و چهل طرار (83): خبر ننه سرباز

خلاصه: خواندیم که افسون وقتی توانست با کمک گرگین از زندان فرار کند برای انتقام از زانیار که برادرش را کشته بود، به راهنمایی سیاه‌پوش ناشناسی، استاد او یاور را دزدید و برای زانیار پیغام گذاشت. زانیار با کمک دیگر عیاران شهر را گشتند، اما ردی از افسون و یاور پیدا نکردند.
با آمدن ننه‌سرباز، مصطفی شیرفروش و زانیار به احترام او صحبتشان را قطع کردند و از او پذیرایی کردند. سپس مصطفی شیرفروش، از او پرسید: «ننه، آیا توانستی خبری از افسون یا یاور پیدا بکنی یا نه؟» ننه‌سرباز برای آنها ماجرای آن روزش را حکایت کرد. آن روز سری به خانه شهرنوش زده، اما خانه متروکه بود و از همسایه‌ها شنیده که روز قبل آنجا را ترک کرده‌اند ولی کسی نمی‌دانست که به کجا رفته‌اند.(ادامه مطلب)

Posts navigation

1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 18 19 20
Scroll to top